eitaa logo
🇵🇸تشکل جهادی_مردمی مهرمهدوی
165 دنبال‌کننده
12.4هزار عکس
4.4هزار ویدیو
91 فایل
یادمون باشه مهدی فاطمه 1190 ساله که منتظره..... #ما_ملت_امام_حسینیم ارتباط با خادم مهرمهدوی 👇 @mehremahdavee1397
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸اَللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنْ نَفْسٍ لاَ تَشْبَعُ 🔸خدایا پناه به تو از شر نفسی که سیر نمی‌شود .. 🌷 شهدا حجت و نشانه و ستاره هستند در بین‌الطلوعین ظهور 🌷 🖇طرح چهل روزه‌ی ✅یک‌_تسبیح‌_صلوات به نیابت از هدیه به ✅روز سی ام به نیابت از⬅️ شروع_چله_سوم : 1400/06/25 🍃 *اللهم عجل لولیک الفرج* 🍃 @mehremahdavee
4_5990284788601195216.mp3
10.27M
۳۶ 🏆 این جهان میدان مسابقه‌ای است برای رسیدن به عظیم‌ترین پاداش هستی. ✿ و معصومین علیهم‌السلام به عنوان مربیان این مسابقه؛ - قدم به قدم همراه با انسان‌ هستند - و ابزاری بسیار قدرتمند را به او معرفی کرده‌اند؛ ⚡️[ ابزاری که با آن می‌توان ره صدساله را یک شبه پیمود...] - این ابزار چیست؟ - چگونه باید از آن استفاده کرد؟ 🎤 @mehremahdavee
🌹 پیوند الهی 🗓 متن خاطره عصر یکی از روزها بود. ابراهیم از سرکار به خانه می‌آمد. وقتی وارد کوچه شد برای یک لحظه نگاهش به پسر همسایه افتاد. با دختری جوان مشغول صحبت بود. پسر، تا ابراهیم را دید بلافاصله از دختر خداحافظی کرد و رفت! می‌خواست نگاهش به نگاه ابراهیم نیافتد. چند روز بعد دوباره این ماجرا تکرار شد. این بار تا می‌خواست از دختر خداحافظی کند، متوجه شد که ابراهیم در حال نزدیک شدن به آن‌هاست. دختر سریع به طرف دیگر کوچه رفت و ابراهیم در مقابل آن پسر قرار گرفت. ابراهیم شروع کرد به سلام و علیک کردن و دست دادن. پسر ترسیده بود، اما ابراهیم مثل همیشه لبخندی بر لب داشت. قبل از اینکه دستش را از دست او جدا کند با آرامش خاصی شروع به صحبت کرد و گفت: ببین، تو کوچه و محله ما این چیزها سابقه نداشته. من، تو و خانواده‌ات را کامل می‌شناسم، تو اگه واقعا این دختر رو می‌خوای من با پدرت صحبت می‌کنم که... جوان پرید تو حرف ابراهیم و گفت: نه، توروخدا به بابام چیزی نگو، من اشتباه کردم، غلط کردم، ببخشید. ابراهیم گفت: نه! منظورم رو نفهمیدی! ببین، پدرت خونه بزرگی داره، تو هم که تو مغازه او مشغول کار هستی، من امشب تو مسجد با پدرت صحبت می‌کنم. ان‌شاالله بتونی با این دختر ازدواج کنی، دیگه چی می‌خوای؟ جوان که سرش را پایین انداخته بود خیلی خجالت‌زده گفت: بابام اگه بفهمه خیلی عصبانی میشه. ابراهیم جواب داد: پدرت با من، حاجی رو من می‌شناسم، آدم منطقی و خوبیه. جوان گفت: نمی‌دونم چی بگم، هرچی شما بگی. بعد هم خداحافظی کرد و رفت. شب بعد از نماز، ابراهیم در مسجد با پدر آن جوان شروع به صحبت کرد؛ اول از ازدواج گفت و اینکه اگر کسی شرایط ازدواج را داشته باشد و همسر مناسبی پیدا کند، باید ازدواج کند. در غیر این‌صورت اگر به حرام بیفتد باید پیش خدا جواب‌گو باشد؛ و حالا این بزرگترها هستند که باید جوان‌ها را در این زمینه کمک کنند. حاجی حرف‌های ابراهیم را تایید کرد. اما وقتی حرف از پسرش زده شد اخم‌هایش رفت تو هم! ابراهیم پرسید: حاجی اگه پسرت بخواد خودش رو حفظ کنه و تو گناه نیفته، اون هم تو این شرایط جامعه، کار بدی کرده؟ حاجی بعد از چند لحظه سکوت گفت: نه! فردای آن روز مادر ابراهیم با مادر آن جوان صحبت کرد و بعد هم با مادر دختر و بعد یک ماه از آن قضیه گذشت. ابراهیم وقتی از بازار برمی‌گشت شب بود. آخر کوچه چراغانی شده بود. لبخند رضایت بر لبان ابراهیم نقش بست. رضایت، بخاطر اینکه یک دوستیِ شیطانی را به یک پیوند الهی تبدیل کرده، این ازدواج هنوز هم پابرجاست و این زوج زندگی‌شان را مدیون برخورد خوب ابراهیم، با این ماجرا می‌دانند. 🌹🌹🌹 @mehremahdavee
💌"تـــو" هزار سال است منتظری حضرت صاحب دلم و من به جای سرباز؛ سربارت شده‌ام ...! کسر همین یک نقطه، تعادل دنیا را به هم می‌ریزد ... ❤️اللهم عجل لولیک الفرج❤️ @mehremahdavee
🍃🍃🍃🍃★ ﷽ ★🍃🍃🍃🍃 🌸السلام علیک یا صاحب الزمان 🌸 روزتونو با سلام و صلوات و ذکر اللهم عجل لولیک الفرج شروع کنید ...
🔸اَللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنْ نَفْسٍ لاَ تَشْبَعُ 🔸خدایا پناه به تو از شر نفسی که سیر نمی‌شود .. 🌷 شهدا حجت و نشانه و ستاره هستند در بین‌الطلوعین ظهور 🌷 🖇طرح چهل روزه‌ی ✅یک‌_تسبیح‌_صلوات به نیابت از هدیه به ✅روز سی‌ویکم به نیابت از⬅️ به حال خوشی که مریم داشت،غبطه میخورم... گریه که میکرد،بهش می گفتم مریم! اینقدر نگران نباش،اون دنیا برادرِ شهیدت شفاعتت می کنه. می گفت:نه! می خوام اون دنیا چراغم به دستِ خودم باشه،به امید دیگران نمی شود نشست. شروع_چله_سوم : 1400/06/25 🍃 *اللهم عجل لولیک الفرج* 🍃 @mehremahdavee