9.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥دعای هفتم صحیفه سجادیه
@irinn_channel
www.irinn.ir
✍توحید به معنای یک خدا قائل بودن، تدبیر و خلق و آفرینش و اداره جهان را از یک خدا دانستن؛
📢ضامن نفی طبقات اجتماعی ست.
#کتاب_طرح_کلی_اندیشه_اسلامی_در_قرآن
@ketabetarhekoli
@t_manzome_f_r
#پیام_صبحگاهی
♦️اسلام آمريكائى يعنى اسلام تشريفاتى، اسلام بىتفاوت در مقابل ظلم، در مقابل زيادهخواهى، اسلام بىتفاوت در مقابل دستاندازى به حقوق مظلومان، اسلام كمك به زورگويان، اسلام كمك به اقويا،
▪️اسلامى كه با همهى اينها میسازد!؟
۱۳۸۹/۰۳/۱۴
@t_manzome_f_r
🏴 زندگی سراسر مقاومت و مبارزه...
▪️شهادت مظلومانه دهمين اختر آسمان امامت و ولايت، حضرت امام علی النقی، امام هادی سلام الله عليه را بر شيعيان جهان تسلیت می گوییم.
@irinn_channel
www.irinn.ir
مداحی آنلاین - خیلی بی کسی و تنهایی - بنی فاطمه.mp3
4.9M
🔳 #شهادت_امام_هادی(علیه السلام)
خیلی بی کس و تنهایی آقا
غریب دنیایی آقا
🔷سید مجید بنی فاطمه
@deldadegi
میغان جوان(122)
💎جرعه ای از نهج البلاغه 🔹آثار اقبال و ادبار دنیا 📜 امیرالمومنین -حضرت امام- علی(علیه السلام): 🌺
*عمامه عاریتی؟!*
مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری از شاگردان مرحوم میرزای بزرگ شیرازی در سامرا بود.
*میرودمحضر امیرالمؤمنین (ع)* در حرم زیارت و به آقا امیرالمؤمنین میگوید:
*آقا ما داریم برمیگردیم به ایران و میدانم برگردم، سیل مقلّدین و مراجعین در مسائل شرعیه به سمت ما میآید.آقا، یک الگویی را به ما معرفی کنید که من در آیندهی زندگیام،این الگو بشود برای ما شاخص،این استقبال دنیا، مرجعیت، عزّت، ثروت و آقایی، ما را غافل نکند.*
*حاج شیخ عبدالکریم حائری سه ماه نجف می ماند* و صبح و شام وقتی حرم مشرّف میشد، از امیر المؤمنین (ع) همین خواسته را تقاضا میکرد.
*سه ماه هم ایشان کربلا میماند.*
جمعاً میشود شش ماه. دیگر ایشان داشته باز ناامید میشد که شاید آقا امام حسین (ع)هم مصلحت نمیدانند که معرفی کنند،آن شب با دل شکسته از حرم میرود در همان منزلی که در کربلا اسکان داشتند، ایشان شب میخوابد،
*خواب سیدالشهداء (ع) را میبیند. آقا میفرمایند:* "شیخ عبدالکریم! از ما یک انسان جامعِ کاملِ وارسته میخواهی به عنوان الگو؟" میگوید: بله آقا.
*میفرمایند:"فردا صبح وارد حرمِ ما که میخواهی بشوی طلوع فجر،کنار قبرِ حبیب بن مظاهر اسدی، یک جوان 18 سالهای نشسته،* عمامهای کرباسی به سر دارد و یک عبای کرباسی ولباس کرباسی هم پوشیده.شما که وارد میشوی،این جوان بلند میشود وارد حرم میشود یک سلامی پایین پا به من میکند،یک سلام به علی اکبر،یک سلام به جمیع شهداء،از حرم خارج میشود بعدازطلوع فجر.این جوان را دریاب که یکی از انسانهای بزرگ است ".
حاج شیخ میفرماید:بیدار شدم.طلوع فجر،وقتی وارد حرم شدم،دیدم کنار قبر حبیب بن مظاهر،همان گوهری که امام حسین (ع) حواله کرده بود،نشسته بود. وارد شدم، این قیام کرد و آمد در حرم و یک سلام به حضرت سیدالشهداء(ع)،یک سلام به علی اکبر ویک سلام به جمیع شهداء،ازحرم خارج شد آمد به ایوان و از آنجا به صحن رفت. دنبالش دویدم. در صحن،صدایش زدم و گفتم:آقا،بایست من با تو کار دارم. برگشت یک نگاهی به من کرد و گفت: "آقا! عمامهی من عاریتی است "و رفت. از صحن رفت بیرون،رفت در کوچه پسکوچههای کربلا، دنبالش دویدم:آقا! عرضی دارم، مطلبی دارم، بایست. دوباره درحال حرکت برگشت و گفت:
"آقا! عبای من هم عاریتی است "؛ و رفت.
آقای حاج شیخ عبدالکریم میگوید:
دیدم دارد از دستم میرود؛ محصول شش ماه زحمت درِ خانهی دو امام،بااین دو کلمه دارد میگذارد و میرود. دویدم و خودم را به او رساندم و دستش را گرفتم و گفتم:بایست.عبای من عاریتی است؛ عمامهی من عاریتی است یعنی چه؟ *شش ماه التماس کردهام تا شما را معرفی کردهاند، کار داریم با شما*. یک نگاهی به حاج شیخ میکند و میگوید: "چه کسی من را به شما معرفی کرد؟". آقا شیخ عبدالکریم میگوید: صاحب این بقعه و بارگاه، سیدالشهداء(ع).
به حاج شیخ عبدالکریم میگوید: "امروز چندمِ ماه است؟"
حاج شیخ عبدالکریم روز را میگویند.
میگوید: "دنبال من بیا ".
در کوچهپسکوچههای کربلا میروند تا به خارج از کربلا میرسند.یک تلّی بود که روی آن تل،یک اتاقکی بود.میرسد به درِ آن اتاق و میگوید: "اینجا خانهی من است،فردا طلوع فجر،وعدهی دیدار من و شما همین جا ".
میرود داخل و دررا میبندد.
مرحوم حاج شیخ فرموده بود: من در عجب بودم؛ خدایا،این چه مطلبی میخواهد به من بگوید که موکول کردبه فردا.چرا امروز نگفت؟! آن درسی که بناست به من بدهد و زندگی آیندهی من راتضمین کنددر معنویت؛ بشود درس؛ بشود پیام.
ایشان میفرماید: لحظهشماری میکردم.آن روز گذشت تا فردا و طلوع فجر، رفتم بیرونِ کربلا،روی همان تل.پشتِ همان اتاقک.آمدم در بزنم،صدای نالهی پیرزنی از درون آن اتاق بلند بود و صدا میزد:
وَلَدی! وَلَدی.پسرم، پسرم.
در زدم، دیدم پیرزنی با چشمان اشک¬آلود در را گشود.
گفتم:خانم دیروز یک جوانی زمان طلوع فجر، وارد این خانه شد و گفت اینجا خانهی من است و با من وقت ملاقات گذاشته.این آقا کجاست؟ گفت: این پسرِ من بود،الآن پیشِ پای شمااز دنیا رفت.وارد شدم. دیدم پاهای این جوان به قبله دراز، هنوز بدن گرم. گفتم: وا أسفا! دیر رسیدم..
✍یک روز حاج شیخ بر فراز تدریس کرسی درس خارج در قم، این خاطره را نقل کرده بود ازدوران جوانی و بعد فرموده بود:
🆗آن درسی که آن جوانِ بزرگ و کامل از طرف امام حسین (علیه السلام)به من آموخت؛ درسِ عملی بود!
👈روز قبل به من گفت: آقا! عمامهی من عاریتی است؛ عبای من عاریتی است؛
فردا جلوی چشمانِ من، عبا و عمامه را گذاشت و رفت؛
میخواست به من بگوید: *شیخ عبدالکریم حائری! مرجعیت، عاریتی است؛ ریاست، عاریتی است؛ خانههایتان، عاریتی است؛ پولهای حسابتان، عاریتی است؛ وجودتان، عاریتی است؛سلامتیتان، عاریتی است؛
هر چه میبینید، عاریه است و امانت است؛ دل به این عاریهها نبندید؛
🔔اینها را یا از شمامیگیرند؛ یا حوادث، یا وارث میبرد!
🔸🔹🔸
📢عصر سطحی سازی
📌سریال دادستان
📌سریال روزهای ابدی
#⃣سطحی و ناپخته هم در فرم و هم محتوی
@ebratha_ir
@meighanjavan98👇👇
میغان جوان(122)
🔔کنایه سریال دادستان: 📌برخی مسؤولان از فضای مجازی و روزنامه ها می ترسند؛ اما از خدا نه! +اینجاست، م
📌فقط دو هفته!
اگه فقط دو هفته صدا و سیما تحمل کنه و فشارهای وارده از طرف آقازاده های چپی و راستی را به جان بخرد و مدام سانسور نکند؛ قطعا اتفاقات خوبی خواهد افتاد و مردم هم لذت بیشتری می برند.
✍لطفاً تماس بگیرید و بگید: تحمل کنند و اجازه ندهند حرف حساب در نطفه خفه شود!
#دادستان
@mohamadrezahadadpour