eitaa logo
محمد ابراهیم کفیل
2هزار دنبال‌کننده
656 عکس
622 ویدیو
363 فایل
لَهُمْ دارُ السَّلامِ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ هُوَ وَلِيُّهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُون انعام/127 ارتباط با ادمین @mekafil1348 @mojtabakafil
مشاهده در ایتا
دانلود
ا کنم تو را گیسو به باد دادی و پرچم شدی علی معراج ذوالفقاری و پهلو شکافدار زهرا، نبی، علی؛ همه با هم شدی علی زخمی، شکسته، خورد شده، ذره ذره، ریز ریز یکجا تمام آنچه که گفتم شدی علی من از تنت هر آنچه که شد جمع کرده ام ‌ای وای بر دلم! چقدر کم شدی علی ******** اشعارهشتم محرم – حضرت علی اکبر علیه السلام – وحید قاسمی پا بر زمین نکش، جگرم تیر می‌کشد ‌ای نور دیده، پلک ترم تیر می‌کشد گفتم عصای پیری من می‌شوی، نشد یاری رسان مرا، کمرم تیر می‌کشد ‌ای میوه‌ی دلم چقدر آه می‌کشی! این سینه از غمت پسرم، تیر می‌کشد با خود نگفتی آخر از این دست وپا زدن قلب شکسته‌ی پدرم تیر می‌کشد؟! پهلوی تو چه زود مرا تا مدینه برد زخمی کبود در نظرم تیر می‌کشد من خیزران نخورده لبم درد می‌کند از بس دهان نوحه گرم تیر می‌کشد ‌ای پاره‌ی تنم چقدر پاره پاره‌ای با دیدنت علی جگرم تیر می‌کشد ********** اشعارهشتم محرم – حضرت علی اکبر علیه السلام – علی صالحی برسان زود جوانان حرم را عباس که بیارند به خیمه پسرم را عباس دسترنج ِ. همه‌ی عمر مرا باد تکاند جمع کن روی عبایم ثمرم را عباس به زمین میزندم…، داغ جوان سنگین است پس بگیر از دو طرف زیر پرم را عباس زخم تیری که قرار است نصیب تو شود کاش میدوخت به هم چشم ترم را عباس…. …. تا نمیدیدم از این سوی به آن سوی زمین پخش کردند تمام جگرم را عباس زانویم تا شده، اما به تو پشتم گرم است نشکند کاش بلایی کمرم را عباس اکبرم رفت تو هم گر بروی از دستم پس به کی بسپرم این اهل حرم را عباس بعد آن دیر نباشد که ببیند زینب پنجه‌ای چنگ زده موی سرم را عباس ********** اشعارهشتم محرم – حضرت علی اکبر علیه السلام – احسان محسنی فر بیا و بال و پر بستۀ مرا واکن‌ بیا و پر زدنم را کمی تماشا کن‌ بیا و راهی جبهه نما مرا بابا بیا و جیرۀ جنگی من مهیا کن‌ بیا بسیجی خود را به جبهه کن اعزام‌ بیا و اذن جهاد مرا تو امضا کن‌ نوشت نام قشنگی به روی سربندم نظر ز. مهر و محبت به نام زهرا کن‌ کنار پیکر من، آمدی اگر بابا به حال خویش نما رحمی و مدارا کن‌ میان لشگر دشمن، اگر رهم گم شد میان حلقۀ خنجر مرا تو پیدا کن‌ ز. بین آن همه زخمی که بر تنم آید برای بوسۀ خود ای پدر رهی وا کن‌ برای بردن جسمم به سوی دارالحرب‌ عبای هاشمی خویش را مهیا کن‌ ********* اشعارهشتم محرم – حضرت علی اکبر علیه السلام – علی اکبر لطیفیان ‌ای تجلّی صفات همه‌ی برتر‌ها چقدر سخت بود رفتن پیغمبر‌ها قد من خم شده تا خوش قد و بالا شده ای. چون که مهر پدران نیست کم از مادر‌ها پسرم! می‌روی، امّا پدری هم داری نظری گاه بیندار به پشت سر‌ها سر راهت پسرم تا در_ آن خیمه برو شاید آرام بگیرند کمی خواهر‌ها بهتر این است که بالای سر اسماعیل همه باشند و نباشند فقط هاجر‌ها مادرت نیست اگر، مادر سقّا هم نیست عمّه ات هست به جای همه‌ی مادر‌ها حال که آب ندارند برای لب تو بهتر این است که غارت شود انگشتر‌ها زودتر از همه آماده شدی، یعنی که آنچنان خسته نگشته است تن لشگر‌ها آنچنان کهنه نگشته است سم مرکب‌ها آنچنان کند نگشته است لب خنجر‌ها چه کنم با تو و این ریخت و پاشی که شده چه کنم با تو و با بردن این پیکر‌ها آیه ات بخش شده آینه ات پخش شده علی اکبر من شد علی اکبر‌ها گیرم از یک طرفی نیز بلندت کردم بر زمین باز بماند طرف دیگر‌ها با عبای نبوی کار کمی راحت شد ورنه سخت است تکان دادن پیغمبر‌ها *********** اشعارهشتم محرم – حضرت علی اکبر علیه السلام – مطهره عباسیان جوان نبود که بود و پسر نبود که بود عزیز مادر و عشق پدر نبود که بود عصای پیری آن‌ها و میوه‌ی دلشان و باغ وصلتشان را ثمر نبود که بود زمان ِ. آمدنش چشم‌های دلواپس به اشتیاق فراوان به در نبود که بود و وقتی آمد و وقتی جوان و رعنا شد به بخت، از همه آماده‌تر نبود که بود. ولی خیال عروسی به سر نداشت علی حسین را نه! تنها نمی‌گذاشت علی علی، علی، علی اکبر چه قدّ و بالایی میان واقعه، چون شیر نر نبود که بود شجاع بود… خودش یک تنه در آن صحرا حریف معرکه‌ی صد نفر نبود که بود که در دلاوری اش، در رشادتش، در رزم حماسه ساز وَ مرد خطر نبود که بود و با همان قد رعنا و قامت برنا حریم امن پدر را سپر نبود که بود. ولی لبان عطشناک امان برید از او حسین، دل که نه! آن لحظه جان برید از او علی به روی زمین و حسین بر سر او پدر ز. داغ پسر جان به سر نبود که بود پدر نه پای گذشتن نه جان ماندن داشت و مات چهره‌ی آن رهگذر نبود که بود همان که عشق پدر بود و با تمام عطش نگاه آن پدر از غصه،‌تر نبود که بود گذشت، رفت پرید و چه روز سختی بود پدر برای پسر خون جگر نبود که بود کسی که داغ جوان دیده یار می‌خواهد که داغدار جوان غمگسار می‌خواهد کجاست مادر اکبر که یار او باشد… پسر برای همه، چون گهر نبود که بود پسر، عزیز، پسر، دیدنی، پسر، زیبا و در میان همه جلوه گ
واژه‌های بر زبانم کمتر از حد تواند برکهٔ شعرم به شوق نام تو دریا شده ********** اشعارهشتم محرم – حضرت علی اکبر علیه السلام – سید محمد جوادی برای آنکه بخیزد کمی تقلا کرد نداشت فایده از نو به خاک و خون جا کرد دو پلک زخمی خود را گشود با زحمت غریب کرببلا را کمی تماشا کرد پدر کنار تن او چو ابر می‌بارید به اشک و زمزمه آقا عجیب غوغا کرد گذاشت صورت خود را به صورت اکبر دوباره مرگ خودش را زحق تمنا کرد دل امام در عالم به یک نظاره شکست ببین که زخم قدیمی چگونه سر وا کرد به یاد پهلوی زخمی مادرش افتاد همین که پهلوی خونین او تماشا کرد کسی ز. خیمه رسید و به روی خود می‌زد کسی که کار خودش را شبیه زهرا کرد …بیا برادر پیرم به خیمه بر گردیم امام مرده‌ی خود را دوباره احیا کرد
ر نبود که بود پسر به حُسن ادب، پیش مادر و پدرش عزیز کرده و صاحب نظر نبود که بود کسی که آن همه خوب و کسی که آن همه گُل بهار عمر خودش مختصر نبود که بود حسین دست خدا داد، تشنه، اکبر را و وعده داد به او جرعه جرعه کوثر را ********** اشعارهشتم محرم – حضرت علی اکبر علیه السلام – حسین قربانچه برخیز‌ای موذن، اذان شد صلا، صلا بابا دلش گرفته رها کن صدا، صدا خون لخته می‌خوری و جوابم نمی‌دهی یک دم بدم به این پدر بی نوا، نوا یک بار گفته‌ای بروم، گفتمت برو حالا صدات می‌کنم اکبر بیا، بیا اینجا مگر رقیه تو را کم بغل گرفت؟ رفتی به بوسه بازی خنجر، چرا؟ چرا؟ امروز خواهران، سر تو شانه می‌کشند فردا به نیزه زلف تو بافد صبا، صبا این تن، تنِ شبیه‌ترین کس به مصطفاست ‌ای اسب‌ها به این همه سرعت کجا؟ کجا؟ زانو به خاک می‌کشم و می‌رسم به تو نازل شده به صحنه کرب و بلا، بلا یک پیرمرد موی سپید و دو چشم تار یک اکبر سوا شده از هم، خدا، خدا سرنیزه، تیر، دشنه به همراه چکمه‌ها از هول روی پیکرت آمد دوتا دوتا ‌ می‌خواستم به شکل نبی در بیارمت پس چیدمت میان عبایم، جدا جدا لشگر به گریه‌های پدر خنده می‌کند‌ ای خنده ات به زخم جگرها، دوا دوا ‌ای وای عمه آمد و تو خفته‌ای هنوز برخیز عمه را ببر،‌ای با وفا، وفا ************* اشعارهشتم محرم – حضرت علی اکبر علیه السلام – عبدالحسین مخلص آبادی بی سبب نسیت چنین معرکه بر پا شده است وسط خیمه‌ی ما روضه مهیا شده است دست دشمن چه قَدَر نیزه و تیغ و تیر است هر کدامش به طریقی به تنت جا شده است پیرمردی که عصایش به سرت می‌کوبید به هوای سر تو از سر جا پا شده است ساربان هم که طمع کرده به تو خاتم من ناگهان در وسط معرکه پیدا شده است هفتمین دفعه که من یا ولدی می‌گویم چشم اگر باز کنی قدّ منم تا شده است از پراکندگی پیکر تو معلوم است بند بند تو ز. سر تا نوک پا وا شده است مادرت کو که ببیند پسران خود را همه‌ی دشت پر از اکبر لیلا شده است ********* اشعارهشتم محرم – حضرت علی اکبر علیه السلام – علیرضا لک با هر خداحافظ که در دور و برش ریخت بال و پر پروانه با خاکسترش ریخت در پیش روی حسرت چشمان بابا‌ می‌رفت و صد‌ها آرزو پشت سرش ریخت هر جا که بوده کربلا یا در مدینه با زخم اول، زود قلب مادرش ریخت او اوّلین رزمنده بود پس بدیهی ست یک لشکر تازه نفس روی سرش ریخت آن قدر پاشیده شده گل برگ هایش حتی زره طاقت نیاورد آخرش ریخت آخر نشد “بابا” بگوید، بی صدا رفت با آن که هر چه داشت را در حنجرش ریخت ناباورانه برگِ برگِ آرزو را با گریه بابا در عبای باورش ریخت ********** اشعارهشتم محرم – حضرت علی اکبر علیه السلام – علی اکبر لطیفیان کیست که خاکش بوی گلاب گرفته این که برایش ملک رکاب گرفته بهر شهادت چنان شتاب گرفته زودتر از دیگران جواب گرفته سرکشی عشق او مهار ندارد بس که به شوق آمده قرار ندارد باز نمایان شده جلال پیمبر باز تماشا شده جمال پیمبر پرده بر انداخته کمال پیمبر اینکه وصالش بُود وصال پیمبر سمت عدو نه علی اکبر خیمه‌ می‌رود از خیمه‌ها پیمبر خیمه حیدر کرار شد، زمان خطر گشت لشگر کوفه تمام مثل سپر گشت ریخت بهم دشت را و موقع برگشت ضرب عمودی که خورد، واقعه برگشت خون سرش بر روی عقاب چکید و… راه حرم را ندید و شیهه کشید و… آن بدن از جفا شکسته‌ترین را آن بدن له شده به عرشه‌ی زین را برد سوی دیگری، شکسته جبین را لشگر آماده نیز خواست همین را وای که شمشیر‌ها محاصره کردند از همه سو تیر‌ها محاصره کردند بی خبرانه زدند، بی خبر افتاد خوب که بی حال شد ز. پشت سر افتاد در وسط قتلگاه تا پسر افتاد در جلوی خیمه گاه هم پدر افتاد وای گرفتند از دلم ثمرم را میوه‌ی باغ مرا، علی، پسرم را آه از این پیرمرد خسته، شکسته سمت علی می‌رود شکسته، شکسته آمد و دید آن تن خجسته، شکسته در بدنش نیزه دسته دسته، شکسته کاش جوانان خیمه زود بیایند یاری این قامت شکسته نمایند ********** اشعارهشتم محرم – حضرت علی اکبر علیه السلام – علی اکبر لطیفیان مثل بهار مثل غزل آفریدمت شعری شدی و با کلماتم خریدمت از دست التماس کنار دلم بمان مانند باد رفتی و دیگر ندیدمت ‌ می‌خواستم ببینم اذان صدات را. اما چه دیر مثل همیشه رسیدمت پیش از غروب، مثل بلندی مأذنه بعد از غروب، خوش قدو بالا ندیدمت آیینه‌ای و روی زمین پخش می‌شوی دستم شکسته باد، شکسته کشیدمت از لابه لای این همه پا جمع کردمت روی عبا شبیه ورق پاره چیدمت ********** اشعارهشتم محرم – حضرت علی اکبر علیه السلام – سید علی محمد نقیب پیکرت مانند تسبیحی است که از هم وا شده تیغ و تیر و نیزه روی بیت بیتت جا شده طعنه و زخم زبان قد تو را خم کرده است قد تو حالا شبیه مادرم زهرا شده آن قدر روی تنت شمشیر و نیزه تاخته قد تو رعنای من، رعناتر از طوبی شده مادری پهلو شکسته رو به رویت آمده کوچه، سیلی، میخ در معنا شده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاطره آیت الله العظمی گلپایگانی ره از توسل مردم در مقابله با وبا
اشعار شب نهم محرم حضرت عباس علیه السلام رفتی و با رفتنت چه بر سر من رفت هر چه توان داشتم ز. پیکر من رفت پشت و پناه یکی دو روزه‌ی من نه! یک جبل الرحمه از برابر من رفت نیست کمر درد من به خاطر اکبر دردم از این است که برادر من رفت گفتم ابولفضل هست غصه ندارم عیب ندارد اگر که اکبر من رفت بسکه بلند است هلهله به گمانم کوفه خبر دار شد که لشگر من رفت زود زمین خوردن من علتش این است تیر به بال تو خورد و در پر من رفت چشم قشنگ تو سه شعبه‌ی مسموم وای چه‌ها بر تو‌ای برادر من رفت گفت: مرا هم ببر به علقمه – گفتم: زودتر از رفتن تو مادر من رفت رفتی با رفتن تو دست حرامی تا بغل گوشواره‌ی دختر من رفت طفل رضیع مرا رباب کفن کرد فکر کنم دیده آب آور من رفت جان حسین – روی نیزه باش مراقب دیدی اگر سمت کوفه خواهر من رفت علی اکبر لطیفیان **** تا می‌شود ز. چشمه‌ی توحید جو گرفت از دست هر کسی که نباید سبو گرفت تو آبی و به آب تو را احتیاج نیست پس این فرات بود که با تو وضو گرفت کوچک نشد مقام تو، نه! تازه کربلا با آبروی ریخته ات آبرو گرفت شرم زیاد تو همه را سمت تو کشید این آفتاب بود که با ماه خو گرفت دیگر برای اهل بهشت آرزو شدی وقتی عمود ازسر تو آرزو گرفت خیلی گران تمام شد این آب خواستن یک مشک از قبیله ما یک عمو گرفت از آن به بعد بود صدا‌ها ضعیف شد ازآن به بعد بود که راه گلو گرفت زینب شده شکسته غرورش، شنیده ای؟ دست کسی به کنج النگوی او گرفت در کوفه بیشتر به قدت احتیاج داشت با آستین پاره نمی‌شد که رو گرفت علی اکبر لطیفیان **|** از کار عشق این گره بسته وا نشد باب الحوائج همه حاجت روا نشد بستند راه‌های حرم را به روی او‌ می‌خواست تا حرم ببرد آب را نشد دستان او جدا شده از پیکرش، ولی یک لحظه مشک از کف سقا رها نشد ناگاه مشک آب اباالفضل را زدند یعنی فرات قسمت آل عبا نشد با مشک پاره پاره به سوی حرم نرفت راضی به دل شکستگی بچه‌ها نشد تیر سه شعبه بست به چشمان او دخیل آن گونه که ز. چشم رئوفش جدا نشد ضرب عمود تا دل ابروش را شکافت فرق کسی شبیه سر او دوتا نشد با صورت آفتاب حرم بر زمین فتاد آن بازوی قلم شده مشکل گشا نشد آنقدر زخم فرق شریفش عمیق بود بر روی نیزه‌ها سر عباس جا نشد شکر خدا که پیکر او در شریعه ماند پامال نعل تازه غروب بلا نشد دیگر نصیب اهل حرم خسته حالی است بزم شراب… جای علمدار خالی است یوسف رحیمی *** این پهلوان با وفا آخر زمین خورد قطعا در آن ثانیه که اکبر زمین خورد من که شنیدم تیر تا بر مشک او خورد از شرم روی مادر اصغر زمین خورد هرگز نمی‌فهمم چنین مرد رشیدی با آن همه هیبت چرا با سر زمین خورد افتاد پای فاطمه از روی مرکب انگار در محراب خود حیدر زمین خورد افتادن بی دست بد دردی ست والله لشکر که دید او از همه بدتر زمین خورد وقتی زمین افتاد آنجا خوب فهمید که حضرت زهرا کنار در زمین خورد وقتی علمدار حرم از اسب افتاد دیدند بین خیمه یک خواهر زمین خورد صد مرتبه از نیزه‌ها افتاد عباس هر دفعه که افتاد یک دختر زمین خورد. چون قصه دستان او فهمید مادر میگفت که چشمش زدند آخر زمین خورد مهدی نظری ***  یک وقت ز. خانه ات جوابم نکنی با لفظ برو، خانه خرابم نکنی ‌ می‌ترسم از آن لحظه که روز عرصات در زمره‌ی نوکران حسابم نکنی پیش نظر سینه زنانت محشر بیچاره‌ی رو سیه خطابم نکنی؟! نزدیکی درب دوزخ آقای بهشت با بستن پلک خود عذابم نکنی سوگند به جان مادرت،‌ای آقا شرمنده‌ی روی بوترابم نکنی فردای قیامت سر حوض کوثر با هُرم نگاه خویش، آبم نکنی ‌ای ساقی تشنه لب دلت می‌آید مهمان پیاله‌ای شرابم نکنی؟ وحید قاسمی ***** این آب‌ها که ریخت، فدای سرت که ریخت اصلا فدای امّ بنین مادرت، که ریخت گفته خدا دو بال برایت بیاورند در آسمان علقمه، بال و پرت که ریخت اثبات شد به من که تو سقای عالمی بر خاک قطره قطره‌ی چشم ترت که ریخت طفلان از اینکه مشک به دست تو داده اند شرمنده اند، بازوی آب آورت که ریخت گفتم خدا به خیر کند قامت تو را این قوم غیض کرده به روی سرت که ریخت وقت نزول این بدن نا مرتّبت مانند آب ریخت دلم؛ پیکرت که ریخت معلوم شد عمود شتابش زیاد بود بر روی شانه‌های بلندت سرت که ریخت. اما هنوز دست تو را بوسه می‌زنم این آب‌ها که ریخت فدای سرت که ریخت علی اکبر لطیفیان *** همه حیثیت عالم و آدم با توست در فرات نفسم گام بزن دم با توست من از این جزر و مد سینه زنانت خواندم ماه من شورش شب‌های محرم با توست دشمن از ترس تو مژه بر هم نزند غضب آلوده‌ای و خشم خدا هم با توست با حضورت حرم آل علی آرام است تا زمانی که در این معرکه پرچم با توست علقمه زیر شتاب نفست میسوزد وعده‌ای داده‌ای و چشمه زمزم با توست خرد شد ریخت به پایت همه هست حسین قد بر افراشتن این کمر خم با توست علیرضا لک **** وعده‌ای داده‌ای و راهی دریا شده‌ای خوش به حال لب اصغر که تو سقا شده‏اى آب از
هیبت عباسى تو می لرزد بى عصا آمده‏ اى حضرت موسى شده‏ اى به سجود آمده‏ اى یا که عمودت زده ‏اند یا خجالت زده ‏اى وه که چه زیبا شده ‏اى یا اخا گفتى و ناگه کمرم درد گرفت کمر خم شده را غرق تماشا شده ‏اى منم و داغ تو و این کمر بشکسته توئى و ضربه ‏اى و فرق ز. هم وا شده‏ اى سعى بسیار مکن تا که ز. جا برخیزى کمى هم فکر خودت باش ببین تا شده‏ اى مانده ‏ام با تن پاشیده ‏ات آخر چه کنم؟ اى علمدار حرم مثل معما شده ‏اى مادرت آمده یا مادر من آمده است با چنین حال به پاى چه کسى پا شده ‏اى تو و آن قد رشیدى که پر از طوبى بود در شگفتم که در این قبر چرا جا شده ‏اى علی اکبر لطیفیان **** بیا به علقمه دریاب تکسوارت را به خاک بنگر علمدار کارزارت را تو ایستاده و من پیش پات نقش زمین مگیر از من بی دست این جسارت را مرا ببخش چو خواندم برادرت آقا به امر مادرتان گفتم آن عبارت را بگیر لاله چشمم که خوب بنگرمت بده دوباره به من فرصت زیارت را خجل ز. روی ربابم، مرا مبر خیمه چگونه بنگرم اطفال بیقرارت را سه شعبه‌ای که زده حرمله به دیده من به آن دوباره نشان کرده شیرخوارت را صدای هلهله‌ها تا رسید فهمیدم یقین به خنده کشیدند انکسارت را سریع‌تر برو که این نگاه‌های حریص شروع کرده به سمت خیام غارت را محمد بیابانی **** از خواهش لب‌های او بی تاب شد آب از شرم آن چشمان آبی آب شد آب وقتی که خم شد نخل‌ها یکباره دیدند لبخند زد مَرد و پر از مهتاب شد آب آنقدر بر بانوی دریا سجده می‌کرد تا در قنوت آخرش محراب شد آب زیباترین طرح خدا بر پرده‌ها رفت وقتی میان دستهایش قاب شد آب یک لحظه با او بود، اما تا همیشه از چشم‌های تشنه‌اش سیراب شد آب آن تیرها، شمشیر‌ها بارید و بارید توفان گرفت و گرد او گرداب شد آب تیر آمد و … از حسرت مشکی که می‌مرد مرداب شد، مرداب شد، مرداب شد آب قاسم صرافان ***** رفتی و با رفتنت چه بر سر من رفت هر چه توان داشتم ز. پیکر من رفت پشت و پناه یکی دو روزه‌ی من نه! یک جبل الرحمه از برابر من رفت نیست کمر درد من به خاطر اکبر دردم از این است که برادر من رفت گفتم ابولفضل هست غصه ندارم عیب ندارد اگر که اکبر من رفت بسکه بلند است هلهله به گمانم کوفه خبر دار شد که لشگر من رفت زود زمین خوردن من علتش این است تیر به بال تو خورد و در پر من رفت چشم قشنگ تو سه شعبه‌ی مسموم وای چه‌ها بر تو‌ای برادر من رفت گفت: مرا هم ببر به علقمه – گفتم: زودتر از رفتن تو مادر من رفت رفتی با رفتن تو دست حرامی تا بغل گوشواره‌ی دختر من رفت طفل رضیع مرا رباب کفن کرد فکر کنم دیده آب آور من رفت جان حسین – روی نیزه باش مراقب دیدی اگر سمت کوفه خواهر من رفت علی اکبر لطیفیان **** این که بر سینه خود داغ برادر دارد نتواند که سر از سینه‌ی تو بردارد تیر‌ها با همه قامت به تنت جا شده اند وای بر من چقدر پیکر تو پر دارد ‌ می‌کشی پا به زمین و کمرم می‌شکنی کمی آرام که در پای تو مادر دارد…. …. میکشد تیر ز. چشمان تو با دست کبود. ولی این تیر چرا هیبت خنجر دارد؟ ‌ای رشید حرمم بی تو حرم غارت شد آخر این خیمه آتش زده دختر دارد چه شده با سرت از ضربه سنگین عمود بین دو ابروی تو سخت است ترک بردارد حسن لطفی
السلام علیک یا قمر العشیرة یا اباالفضل العباس علقمه موج شد، عكسِ قمرش ریخت به هم دستش افتاد زمین، بال و پرش ریخت به هم تا كه از گیسویِ او لختۀ خون ریخت به مشك گیسویِ دختركِ منتظرش، ریخت به هم تیر را با سرِ زانوش كشید از چشمش حیف از آن چشم، كه مژگانِ ترش ریخت به هم خواهرش خورد زمین، مادرِ اصغر غش كرد او كه افتاد زمین، دور و برش ریخت به هم قبل از آنیكه برادر برسد بالینش پـدرش از نجف آمد، پدرش ریخت به هم به سرش بود بیاید به سرش ام بنین عوضش فاطمه آمد به سرش ریخت به هم كِتف ها را كه تكان داد، حسین افتاد و دست بگذاشت به رویِ كمرش، ریخت به هم خواست تا خیمه رساند، بغلش كرد، ولی مادرش گفت به خیمه نبرش، ریخت به هم نه فقط ضرب عمود آمد و ابرو وا شد خورد بر فرقِ سرش، پشتِ سرش ریخت به هم تیر بود و تبر و دِشنه، ولی مادر دید نیزه از سینه كه ردّ شد، جگرش ریخت به هم به سرِ نیزه ز پهلو سرش آویـزان بود آه با سنگ زدند و گذرش ریخت به هم
امدادهای غیبی در قرآن کریم.docx
44.4K
بسم‌الله بسته فرهنگی شماره ۸ محرم الحرام ۱۴۴۳ امدادهای غیبی در قرآن
امدادهای غیبی در قرآن کریم.pdf
624.6K
بسم‌الله بسته فرهنگی شماره ۸ محرم الحرام ۱۴۴۳ امدادهای غیبی در قرآن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم‌الله هر کسی خواسته باشد به خدایی برسد باید از کشتی تو راهنمایی برسد نه فقط فطرس پر سوخته ی تو حتی بی تو جبریل محال است به جایی برسد سر به زیر قدم توست بها می گیرد پس چه بهتر سر ما نیز به پایی برسد نیستم عاشق اگر منت درمان بکشم به روی چشم اگر از تو بلایی برسد وقت تو وقت شریفی ست ولی بین مسیر منتظر می شوی این قدر گدایی برسد بعد از این وقت کرم پشت در خانه مرو بِگُذار این دل ما هم به نوایی برسد ما هنوزم که هنوز است سر کار تواییم تا ببینیم که از تو چه عطایی برسد طلب ماست نداریم همین ما را بس اگر از مادر تو چند دعایی برسد رحمت واسعه ات کیسه ی ما را پر کرد این چه لطفی ست به هر بی سر و پایی برسد گریه کن های تو همسایه ی زهرا هستند بگذارید فقط روز جزایی برسد یا حسین است و یا ذکر شریف زینب اگر از ما به صف حشر صدایی برسد به پریشانی گیسوت قسم نزدیک است که به ما هم خبر کرببلایی برسد علی اکبر لطیفیان
فرازهایی از لهوف در مصائب.docx
22.3K
بسم‌الله بسته فرهنگی شماره ۹ محرم الحرام ۱۴۴۳ فرازهایی از مقتل