eitaa logo
محمد ابراهیم کفیل
2هزار دنبال‌کننده
652 عکس
619 ویدیو
363 فایل
لَهُمْ دارُ السَّلامِ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ هُوَ وَلِيُّهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُون انعام/127 ارتباط با ادمین @mekafil1348 @mojtabakafil
مشاهده در ایتا
دانلود
اشعار شب نهم محرم حضرت عباس علیه السلام رفتی و با رفتنت چه بر سر من رفت هر چه توان داشتم ز. پیکر من رفت پشت و پناه یکی دو روزه‌ی من نه! یک جبل الرحمه از برابر من رفت نیست کمر درد من به خاطر اکبر دردم از این است که برادر من رفت گفتم ابولفضل هست غصه ندارم عیب ندارد اگر که اکبر من رفت بسکه بلند است هلهله به گمانم کوفه خبر دار شد که لشگر من رفت زود زمین خوردن من علتش این است تیر به بال تو خورد و در پر من رفت چشم قشنگ تو سه شعبه‌ی مسموم وای چه‌ها بر تو‌ای برادر من رفت گفت: مرا هم ببر به علقمه – گفتم: زودتر از رفتن تو مادر من رفت رفتی با رفتن تو دست حرامی تا بغل گوشواره‌ی دختر من رفت طفل رضیع مرا رباب کفن کرد فکر کنم دیده آب آور من رفت جان حسین – روی نیزه باش مراقب دیدی اگر سمت کوفه خواهر من رفت علی اکبر لطیفیان **** تا می‌شود ز. چشمه‌ی توحید جو گرفت از دست هر کسی که نباید سبو گرفت تو آبی و به آب تو را احتیاج نیست پس این فرات بود که با تو وضو گرفت کوچک نشد مقام تو، نه! تازه کربلا با آبروی ریخته ات آبرو گرفت شرم زیاد تو همه را سمت تو کشید این آفتاب بود که با ماه خو گرفت دیگر برای اهل بهشت آرزو شدی وقتی عمود ازسر تو آرزو گرفت خیلی گران تمام شد این آب خواستن یک مشک از قبیله ما یک عمو گرفت از آن به بعد بود صدا‌ها ضعیف شد ازآن به بعد بود که راه گلو گرفت زینب شده شکسته غرورش، شنیده ای؟ دست کسی به کنج النگوی او گرفت در کوفه بیشتر به قدت احتیاج داشت با آستین پاره نمی‌شد که رو گرفت علی اکبر لطیفیان **|** از کار عشق این گره بسته وا نشد باب الحوائج همه حاجت روا نشد بستند راه‌های حرم را به روی او‌ می‌خواست تا حرم ببرد آب را نشد دستان او جدا شده از پیکرش، ولی یک لحظه مشک از کف سقا رها نشد ناگاه مشک آب اباالفضل را زدند یعنی فرات قسمت آل عبا نشد با مشک پاره پاره به سوی حرم نرفت راضی به دل شکستگی بچه‌ها نشد تیر سه شعبه بست به چشمان او دخیل آن گونه که ز. چشم رئوفش جدا نشد ضرب عمود تا دل ابروش را شکافت فرق کسی شبیه سر او دوتا نشد با صورت آفتاب حرم بر زمین فتاد آن بازوی قلم شده مشکل گشا نشد آنقدر زخم فرق شریفش عمیق بود بر روی نیزه‌ها سر عباس جا نشد شکر خدا که پیکر او در شریعه ماند پامال نعل تازه غروب بلا نشد دیگر نصیب اهل حرم خسته حالی است بزم شراب… جای علمدار خالی است یوسف رحیمی *** این پهلوان با وفا آخر زمین خورد قطعا در آن ثانیه که اکبر زمین خورد من که شنیدم تیر تا بر مشک او خورد از شرم روی مادر اصغر زمین خورد هرگز نمی‌فهمم چنین مرد رشیدی با آن همه هیبت چرا با سر زمین خورد افتاد پای فاطمه از روی مرکب انگار در محراب خود حیدر زمین خورد افتادن بی دست بد دردی ست والله لشکر که دید او از همه بدتر زمین خورد وقتی زمین افتاد آنجا خوب فهمید که حضرت زهرا کنار در زمین خورد وقتی علمدار حرم از اسب افتاد دیدند بین خیمه یک خواهر زمین خورد صد مرتبه از نیزه‌ها افتاد عباس هر دفعه که افتاد یک دختر زمین خورد. چون قصه دستان او فهمید مادر میگفت که چشمش زدند آخر زمین خورد مهدی نظری ***  یک وقت ز. خانه ات جوابم نکنی با لفظ برو، خانه خرابم نکنی ‌ می‌ترسم از آن لحظه که روز عرصات در زمره‌ی نوکران حسابم نکنی پیش نظر سینه زنانت محشر بیچاره‌ی رو سیه خطابم نکنی؟! نزدیکی درب دوزخ آقای بهشت با بستن پلک خود عذابم نکنی سوگند به جان مادرت،‌ای آقا شرمنده‌ی روی بوترابم نکنی فردای قیامت سر حوض کوثر با هُرم نگاه خویش، آبم نکنی ‌ای ساقی تشنه لب دلت می‌آید مهمان پیاله‌ای شرابم نکنی؟ وحید قاسمی ***** این آب‌ها که ریخت، فدای سرت که ریخت اصلا فدای امّ بنین مادرت، که ریخت گفته خدا دو بال برایت بیاورند در آسمان علقمه، بال و پرت که ریخت اثبات شد به من که تو سقای عالمی بر خاک قطره قطره‌ی چشم ترت که ریخت طفلان از اینکه مشک به دست تو داده اند شرمنده اند، بازوی آب آورت که ریخت گفتم خدا به خیر کند قامت تو را این قوم غیض کرده به روی سرت که ریخت وقت نزول این بدن نا مرتّبت مانند آب ریخت دلم؛ پیکرت که ریخت معلوم شد عمود شتابش زیاد بود بر روی شانه‌های بلندت سرت که ریخت. اما هنوز دست تو را بوسه می‌زنم این آب‌ها که ریخت فدای سرت که ریخت علی اکبر لطیفیان *** همه حیثیت عالم و آدم با توست در فرات نفسم گام بزن دم با توست من از این جزر و مد سینه زنانت خواندم ماه من شورش شب‌های محرم با توست دشمن از ترس تو مژه بر هم نزند غضب آلوده‌ای و خشم خدا هم با توست با حضورت حرم آل علی آرام است تا زمانی که در این معرکه پرچم با توست علقمه زیر شتاب نفست میسوزد وعده‌ای داده‌ای و چشمه زمزم با توست خرد شد ریخت به پایت همه هست حسین قد بر افراشتن این کمر خم با توست علیرضا لک **** وعده‌ای داده‌ای و راهی دریا شده‌ای خوش به حال لب اصغر که تو سقا شده‏اى آب از
هیبت عباسى تو می لرزد بى عصا آمده‏ اى حضرت موسى شده‏ اى به سجود آمده‏ اى یا که عمودت زده ‏اند یا خجالت زده ‏اى وه که چه زیبا شده ‏اى یا اخا گفتى و ناگه کمرم درد گرفت کمر خم شده را غرق تماشا شده ‏اى منم و داغ تو و این کمر بشکسته توئى و ضربه ‏اى و فرق ز. هم وا شده‏ اى سعى بسیار مکن تا که ز. جا برخیزى کمى هم فکر خودت باش ببین تا شده‏ اى مانده ‏ام با تن پاشیده ‏ات آخر چه کنم؟ اى علمدار حرم مثل معما شده ‏اى مادرت آمده یا مادر من آمده است با چنین حال به پاى چه کسى پا شده ‏اى تو و آن قد رشیدى که پر از طوبى بود در شگفتم که در این قبر چرا جا شده ‏اى علی اکبر لطیفیان **** بیا به علقمه دریاب تکسوارت را به خاک بنگر علمدار کارزارت را تو ایستاده و من پیش پات نقش زمین مگیر از من بی دست این جسارت را مرا ببخش چو خواندم برادرت آقا به امر مادرتان گفتم آن عبارت را بگیر لاله چشمم که خوب بنگرمت بده دوباره به من فرصت زیارت را خجل ز. روی ربابم، مرا مبر خیمه چگونه بنگرم اطفال بیقرارت را سه شعبه‌ای که زده حرمله به دیده من به آن دوباره نشان کرده شیرخوارت را صدای هلهله‌ها تا رسید فهمیدم یقین به خنده کشیدند انکسارت را سریع‌تر برو که این نگاه‌های حریص شروع کرده به سمت خیام غارت را محمد بیابانی **** از خواهش لب‌های او بی تاب شد آب از شرم آن چشمان آبی آب شد آب وقتی که خم شد نخل‌ها یکباره دیدند لبخند زد مَرد و پر از مهتاب شد آب آنقدر بر بانوی دریا سجده می‌کرد تا در قنوت آخرش محراب شد آب زیباترین طرح خدا بر پرده‌ها رفت وقتی میان دستهایش قاب شد آب یک لحظه با او بود، اما تا همیشه از چشم‌های تشنه‌اش سیراب شد آب آن تیرها، شمشیر‌ها بارید و بارید توفان گرفت و گرد او گرداب شد آب تیر آمد و … از حسرت مشکی که می‌مرد مرداب شد، مرداب شد، مرداب شد آب قاسم صرافان ***** رفتی و با رفتنت چه بر سر من رفت هر چه توان داشتم ز. پیکر من رفت پشت و پناه یکی دو روزه‌ی من نه! یک جبل الرحمه از برابر من رفت نیست کمر درد من به خاطر اکبر دردم از این است که برادر من رفت گفتم ابولفضل هست غصه ندارم عیب ندارد اگر که اکبر من رفت بسکه بلند است هلهله به گمانم کوفه خبر دار شد که لشگر من رفت زود زمین خوردن من علتش این است تیر به بال تو خورد و در پر من رفت چشم قشنگ تو سه شعبه‌ی مسموم وای چه‌ها بر تو‌ای برادر من رفت گفت: مرا هم ببر به علقمه – گفتم: زودتر از رفتن تو مادر من رفت رفتی با رفتن تو دست حرامی تا بغل گوشواره‌ی دختر من رفت طفل رضیع مرا رباب کفن کرد فکر کنم دیده آب آور من رفت جان حسین – روی نیزه باش مراقب دیدی اگر سمت کوفه خواهر من رفت علی اکبر لطیفیان **** این که بر سینه خود داغ برادر دارد نتواند که سر از سینه‌ی تو بردارد تیر‌ها با همه قامت به تنت جا شده اند وای بر من چقدر پیکر تو پر دارد ‌ می‌کشی پا به زمین و کمرم می‌شکنی کمی آرام که در پای تو مادر دارد…. …. میکشد تیر ز. چشمان تو با دست کبود. ولی این تیر چرا هیبت خنجر دارد؟ ‌ای رشید حرمم بی تو حرم غارت شد آخر این خیمه آتش زده دختر دارد چه شده با سرت از ضربه سنگین عمود بین دو ابروی تو سخت است ترک بردارد حسن لطفی
السلام علیک یا قمر العشیرة یا اباالفضل العباس علقمه موج شد، عكسِ قمرش ریخت به هم دستش افتاد زمین، بال و پرش ریخت به هم تا كه از گیسویِ او لختۀ خون ریخت به مشك گیسویِ دختركِ منتظرش، ریخت به هم تیر را با سرِ زانوش كشید از چشمش حیف از آن چشم، كه مژگانِ ترش ریخت به هم خواهرش خورد زمین، مادرِ اصغر غش كرد او كه افتاد زمین، دور و برش ریخت به هم قبل از آنیكه برادر برسد بالینش پـدرش از نجف آمد، پدرش ریخت به هم به سرش بود بیاید به سرش ام بنین عوضش فاطمه آمد به سرش ریخت به هم كِتف ها را كه تكان داد، حسین افتاد و دست بگذاشت به رویِ كمرش، ریخت به هم خواست تا خیمه رساند، بغلش كرد، ولی مادرش گفت به خیمه نبرش، ریخت به هم نه فقط ضرب عمود آمد و ابرو وا شد خورد بر فرقِ سرش، پشتِ سرش ریخت به هم تیر بود و تبر و دِشنه، ولی مادر دید نیزه از سینه كه ردّ شد، جگرش ریخت به هم به سرِ نیزه ز پهلو سرش آویـزان بود آه با سنگ زدند و گذرش ریخت به هم
امدادهای غیبی در قرآن کریم.docx
44.4K
بسم‌الله بسته فرهنگی شماره ۸ محرم الحرام ۱۴۴۳ امدادهای غیبی در قرآن
امدادهای غیبی در قرآن کریم.pdf
624.6K
بسم‌الله بسته فرهنگی شماره ۸ محرم الحرام ۱۴۴۳ امدادهای غیبی در قرآن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم‌الله هر کسی خواسته باشد به خدایی برسد باید از کشتی تو راهنمایی برسد نه فقط فطرس پر سوخته ی تو حتی بی تو جبریل محال است به جایی برسد سر به زیر قدم توست بها می گیرد پس چه بهتر سر ما نیز به پایی برسد نیستم عاشق اگر منت درمان بکشم به روی چشم اگر از تو بلایی برسد وقت تو وقت شریفی ست ولی بین مسیر منتظر می شوی این قدر گدایی برسد بعد از این وقت کرم پشت در خانه مرو بِگُذار این دل ما هم به نوایی برسد ما هنوزم که هنوز است سر کار تواییم تا ببینیم که از تو چه عطایی برسد طلب ماست نداریم همین ما را بس اگر از مادر تو چند دعایی برسد رحمت واسعه ات کیسه ی ما را پر کرد این چه لطفی ست به هر بی سر و پایی برسد گریه کن های تو همسایه ی زهرا هستند بگذارید فقط روز جزایی برسد یا حسین است و یا ذکر شریف زینب اگر از ما به صف حشر صدایی برسد به پریشانی گیسوت قسم نزدیک است که به ما هم خبر کرببلایی برسد علی اکبر لطیفیان
فرازهایی از لهوف در مصائب.docx
22.3K
بسم‌الله بسته فرهنگی شماره ۹ محرم الحرام ۱۴۴۳ فرازهایی از مقتل
فرازهایی از لهوف در مصائب.pdf
276.9K
بسم‌الله بسته فرهنگی شماره ۹ محرم الحرام ۱۴۴۳ فرازهایی از مقتل
*در کربلا، همه چیز روی حساب است!* 🍃🌸 آیت الله حائری: امام حسین علیه السلام در شب عاشورا یک جور سخن گفت و در روز عاشورا یک جور دیگر. شب عاشورا، سخن از "نمی‌خواهم؛ احتیاج ندارم؛ بروید؛ بیعتم را برداشتم» بود. روز عاشورا می‌گوید: «بیائید به من کمک کنید؛ آیا یاور و مددکاری هست؟ هَل مِن ناصِرٍ یَنْصُرُني؟» شب، صحبت می‌کند تا مبادا خبیثی در بین پاک‌ها باشد. روز، سخن می‌گوید تا مبادا پاکی در بین خبیث‌ها مانده باشد. شب، غربال می‌کند تا فقط صالحان بمانند روز غربال می‌کند تا فقط اشقیاء در مقابل او ایستاده باشند!! 🍃🌸
◼️ استاد محمدرضا حکیمی دارفانی را وداع گفت استاد محمدرضا حکیمی، مرزبان توحید، فیلسوف، حامی محرومان و مستضعفان پس از عمری مجاهدت دارفانی را وداع گفت. استادی که علوی زیست و پس از عمری پُر برکت و تألیف بیش از یکصد کتاب و مقاله در مرزبانی از ارزش‌های توحیدی و انسانی به لقاء الله شتافت. @HawzahNews | خبرگزاری‌حوزه
🔰 افکار استاد حکیمی حکیمانه بود/ حکیمی پیش از مرگ طبیعی، با مرگ حقیقی خو گرفته بود استاد حسن رحیم‌پور ازغدی: 🔹حکیمی بزرگ رفت. استاد علامه محمدرضا حکیمی، نظریه پرداز بزرگ شیعی معاصر که اصالت عقل محمدی (ص) را با شور عدالت علی (ع) درآمیخت و صلابت حسین (ع) را در عاشورای معرفتی صادق آل محمد (ص) برسردست گرفت، و یک عمر با تک تک ضربان قلبش، فرج مهدی (عج) را انتظار کشید و درگوش یک نسل، میراث «عقلانیت، عدالت و معنویت قرآنی» را زمزمه کرد و تا آخرین نفس، از کفایت معارف اهل بیت (ع) و از ضرورت عدالت بی ریا گفت و بهر آنچه گفت، عمل کرد و عابد، زاهد و مجاهد ماند، امشب ساعتی پیش به محضر مولایش رفت. 🔹 هنوز که عطر خون عاشورا درمشام ماست بدرقه اش می‌کنیم تا در کربلای ۱۴۰۰ به آخرین شهید کاروان توحید برسد. در پناه خداست آنکه عمری بنام خدا به حقوق خلق اندیشید. کلماتش از جنس اشک، افکارش از عنصر حکمت و غم هایش همه، شیرین و پشت به دنیا و تماما رو به آخرت بود. واژه نامه عدالتخواهی را چنان هنرمندانه غنی سازی کرد که شرر به جان اساطیر اشرافیگری افکند. 🔹 محمدرضا حکیمی مصداقی از «موتوا قبل ان تموتوا» بود، پیش از مرگ طبیعی، با مرگ حقیقی خو گرفت و این روزهای آخر در انتظار ولی عصر (عج) و فرشته مرگ، دربستر احتضار نیز دائم الطهاره بود. خدایش بپذیرد که عمری همخواب کتاب و قلم بود ودر محراب تفکر، با عشق خدا و شفقت برخلق زیست. مراسم تجهیز و خاکسپاری استاد پس از انتقال پیکرایشان به مشهد از سوی موسسه الحیات و بازماندگان اعلام میگردد.