ناامیدِ امیدوار دیدهای؟ خستهی تلاشگر چه؟ غمگین سرحال و دلگیرِ شاداب چطور؟ من خودم، خودم را نقض میکنم.
خوابهایم بویِ تنِ تو را میدهند، نکند آن دورترها، نیمهشب، مرا در آغوش میگیری؟
در آغوش تنگنا و
بیهودگیِ مطلوب و معقول
در آستانهیِ جفای جنون
با درد سایه اَنداخته روی منِ منفور،
نه چندان زنده اَما ماندنی بودم.