eitaa logo
منبر نهج البلاغه ای
600 دنبال‌کننده
82 عکس
67 ویدیو
59 فایل
شرح و تفسیر نهج البلاغه به زبان آذری ارائه صوت سخنرانی ها با موضوعات مختلف از حجت الاسلام محمد جواد جنگی منبر نهج البلاغه ای لینک کانال https://eitaa.com/menbar_nahj آیدی ارسال صوت ها و نظرات https://eitaa.com/MA1371
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام علیکم میخوام نهج البلاغه را با محوریت شرح ابن ابی الحدید و مرحوم خویی مجازی تدریس کنم و آفلاین صوت قرار بدم نظرتون چیه؟! فقط با محوریت جناب ابن ابی الحدید و آقای خویی! https://eitaa.com/MA1371
هدایت شده از منبر نهج البلاغه ای
آیا آیت الله حسن زاده آملی شرح نهج البلاغه دارند؟!کتاب منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغه شرح گرانسنگی بر نهج البلاغه است که توسط آیت الله میرزا حبیب الله خویی شروع شد و تا خطبه 229 نیز توسط ایشان شرح شد. از خطبه 229 تا پایان نامه‌ها توسط آیت الله حسن زاده آملی شرح شده(که در موقع نوشتن این شرح ایشان ۳۰ الی ۳۵ ساله بودند) و بخش حکمت ها توسط مرحوم محمدباقر کمره‌ای شرح شده است. و این کتاب پرمحتوا در ۲۱ جلد به زیور طبع آراسته شد. مرحوم خویی در مقدمه از سه شرح نهج البلاغه که قبلا نوشته بود نام می برد اول کتاب منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغه از قطب الدین راوندی که همنام کتاب خود مؤلف است. دوم از شرح ابن ابی الحدید و سوم از شرح ابن میثم بحرانی سخن به میان می آورد. با اینکه در ابتدا این سه شرح را از بهترین شروح معرفی می کند، ولی در ادامه به ضعف های موجود در هر یک از شروح مذکور می پردازد و در نتیجه می گوید: «چون این شروح دارای عیب و نقص و نوعی کمبود بودند من شرحی نسبتا جامع و رسا و کافی و تقریبا خالی از عیب و نقص آغاز کردم.» مثلا در مورد شرح ابن میثم می گوید : او اهتمام به روایات نداشت.و در شرح کلام حضرت از اخبار ائمه کمک نگرفته است. ایشان در این شرح شدیدا بر خلفا تاخته و اعتراضات بجایی بر آنان کرده در جای دیگر به صوفیه حمله کرده، در خاطر دارم یکی از علمای آذربایجان میگفت :بیجا نیست اگر اسم شرح مرحوم خویی را فحش نامه بگذاریم.😂 منبر نهج البلاغه ای https://eitaa.com/joinchat/3081765330Cc2c52a8bff
مذهب ابن ابی الحدید: ابن ابی الحدید، از جمله دانشمندانی است که هر یک از دو گروه شیعه و سنی او را به گروه دیگر منتسب می کنند و مایلند از زمره اندیشمندان گروه مقابل به شمار آید. به نظر می رسد نفی و طرد وی از سوی اهل سنت نخست از‌ آن رو باشد که امام علی علیه السلام را افضل بر دیگر خلفا دانسته و در فضیلت آن حضرت مطالب بسیار دارد و در مهمترین اثرش یعنی شرح نهج البلاغه نیز علیرغم وجود شواهد بسیار بر معتزلی بودنش، مطالبی را بیان می کند که بزرگان اهل سنت آن مطالب را برنمی تابند. دلیل دیگری که برای طرد او از سوی اهل سنت وجود دارد این است که اگر از اهل سنت باشد، شرحش بر نهج البلاغه در واقع مهر تأییدی است از جانب اهل سنت بر کتاب شریف نهج البلاغه و تصدیق بر بسیاری از دعاوی شیعیان بر علیه خلفای راشدین. از این رو ابن کثیر او را شیعی غالی دانسته است و درباره او می گوید: عبدالحمید بن هبه الله بن محمد بن محمد بن محمد بن حسین ابوحامد بن ابی الحدید عزالدین المداینی، الکاتب الشاعر المطبق الشیعی الغالی، له شرح نهج البلاغه فی عشرین مجلد.. اما این که شیعه او را نفی کرده و از اهل سنت می داند به چند دلیل است: نخست آنکه تصریح عقاید او در آثارش به ویژه در شرح نهج البلاغه تردیدی بر معتزلی بودنش باقی نمی گذارد. او در آغاز کتابش اتفاق همه شیوخ معتزلی خود (متقدمان، متاخران، بصریان و بغدادیان) را بر صحت شرعی بیعت با ابوبکر نقل می کند و تصریح می نماید که از رسول خدا نصی بر آن بیعت وارد نشده است. بلکه تنها انتخاب مردم که هم به اجماع و هم به غیر اجماع، راه تعیین پیشوا شمرده شده موجب صحت آن است.
شرح حال او: آزار و اذیت پیامبر اکرم توسط این معلون: عمرو بن العاص پيامبر اسلام را در مكه اذيت ميكرد و به او دشنام ميداد و سر راه پيامبر سنگ ميگذاشت كه پيامبر اكرم وقتي كه شبانگاه به طواف بيت خدا ميرفت، پاي پيامبر به آن سنگ بخورد و بلغزد و بر زمين بيفتد. اين عمرو بن العاص يكي از كساني بود كه سر راه زينب دختر پيامبر را كه از مكه به مدينه مهاجرت ميكرد گرفته و آنقدر به كجاوه‌ي او زدند كه جنين خود را كه از شوهرش ابوالعاص بن ربيع بود، سقط كرد. وقتي كه اين خبر ناگوار به پيامبر رسيد، سخت او را ناراحت نمود و همه‌ي آنان را لعنت كرد. عمرو بن العاص پيامبر عظيم‌الشان را بسيار هجو ميكرد و آن را به بچه‌هاي مكه تعليم ميكرد و آنها هم در موقعيكه پيامبر از كوچه ها عبور ميكرد، با صداي بلند همان هجوها را به پيامبر ميخواندند. روزي پيامبر اكرم در حجر اسماعيل(ع) نماز ميخواند، عمرو بن العاص را چنين نفرين كرد: اللهم ان عمرو بن العاص هجاني و لست بشاعر فالعنه بعدد ما هجاني. (خداوندا، عمرو بن العاص مرا هجو كرده است و من شاعر نيستم، تو عمرو را به عدد هجوي كه كرده است لعنت كن).(۱) جالب است بدانید که عمروعاص پیک قريش بوده به حبشه که وقتی جعفر بن ابي طالب و گروهی از مسلمین از مکه به حبشه هجرت کردند. او رفت که جعفر و یارانش را از پادشاه حبشه تحویل بگیرد و به مکه بازگرداند. مفصل جریان بسیار جالب است بویژه سخنرانی جعفر طیار در حضور نجاشی. ۱-(شرح نهج‌البلاغه ج 6 ص 281 و 282)
شرح حال او: شرط همکاری عمروعاص با معاویه معاویه علیه اللعنه برای ابقای خود بعد از خلافت حضرت امیر نامه ای به عمرو عاص نوشت معاويه نامه اي به عمرو عاص، كه در آن زمان به عنوان عنصري نامطلوب ومطرود در فلسطين زندگي مي‌كرد، به شرح زير نگاشت: ماجراي علي وطلحه وزبير به تو رسيده است. مروان بن حكم با گروهي از مردم بصره به شام آمده اند وجرير بن عبد اللّه به نمايندگي از جانب علي براي اخذ بيعت وارد شام شده است. من از هر نوع تصميم خودداري كرده‌ام تا نظر تو را دريابم. هرچه زودتر خود را برسان تا در اين موضوع به تبادل نظر بپردازيم. چون نامه به دست عمرو رسيد، مضمون آن را با دو فرزند خود عبد اللّه ومحمّد در ميان نهاد واز آنها نظر خواست. فرزند نخست كه در تاريخ تا حدودي به پاكي معروف است (واللّه اعلم) چنين گفت: روزي كه رسول خدا ودو خليفه بعد از او درگذشتند همگي از تو راضي بودند وروزي كه عثمان كشته شد تو در مدينه نبودي. اكنون چه بهتر كه در خانه خود بنشيني وبراي كسب منافعي اندك حاشيه نشيني معاويه را ترك كني. زيرا تو هرگز به خلافت نخواهي رسيد ونزديك است كه آفتاب عمرت غروب كند ودر پايان زندگي بدبخت شوي. ولي فرزند دوّم او، بر خلاف نظر فرزند نخست، او را به همكاري با معاويه دعوت كرد وگفت: تو يكي از بزرگان قريش هستي واگر در اين امور خاموش بنشيني در انظار كوچك مي‌شوي. حق با مردم شام است. آنها را كمك كن وخون عثمان را بطلب، كه در آن صورت بني اميّه بر اين كار قيام مي‌كنند. عمروعاص كه فردي هوشيار بود رو به عبد اللّه كرد وگفت: نظر تو به نفع دين من است، در حالي كه نظر محمّد نفع دنياي من را در بر دارد. در اين موضوع بايد مطالعه كنم. بعد از فکر و مشورت بالاخره دنیا پرستی و خباثت درونی اش گل کرد و جانب معاويه را گرفت. واز فلسطين روانه شام شد تا در دوران پيري وفرتوتي بار ديگر حكمران مصر شود. او از نياز معاويه به تدبير وسياست خود كاملاً آگاه بود، لذا كوشش كرد كه به ازاي دادن قول همكاري به معاويه او را ملزم به پرداخت بهاي سنگيني سازد ودر طيّ مذاكره پيوسته مطالب را دست به دست مي‌كرد تا علاقه معاويه را به خود بيش از پيش جلب كند. معاويه: من از تو خواهان نبرد با اين مرد هستم كه خدا را نافرماني كرده وخليفه را كشته وفتنه بر پا نموده واجتماع را از هم گسسته وپيوند خويشاوندي را بريده است. عمرو عاص: به خدا سوگند، تو وعلي هرگز در شرف وفضيلت يكسان نيستيد. تو هرگز نه فضل مهاجرت او را داري ونه ديگر سوابق او را; نه مصاحبت او را با پيامبر داري ونه جهاد او را با مشركان ونه فهم ودانش او را. به خدا سوگند، علي فكري تيز، ذهني صاف وتلاشي پيگير دارد. او فردي با فضيلت وسعادتمند ودر نزد خدا مجرّب وممتَحن است. براي نبرد با چنين فرد با فضيلتي چه بهايي مي‌پردازي تا من با تو همگام شوم؟ تو مي‌داني كه در اين همكاري چه خطرهايي وجود دارد. معاويه: اختيار با تو، چه مي‌خواهي؟ عمرو عاص: حكومت مصر. معاويه (در حالي كه يكّه خورده بود) مكّارانه مسئله دنيا وآخرت را پيش كشيد وگفت: من دوست ندارم كه عرب در باره تو چنين بينديشند كه تو به خاطر غرض دنيوي در جناح ما وارد شده اي. چه بهتر كه تصوّر كنند كه تو براي رضاي خدا وپاداش اخروي ما را ياري نموده اي، وهرگز متاع كم وناچيز دنيا با باداشهاي اخروي برابري نمي كند. عمرو عاص: اين سخنان]بي اساس[ را رها كن. ابن ابي الحديد در شرح خود بر نهج البلاغه (ج۲، ص ۶۵، طبع مصر) مي‌نويسد: به استاد خود ابو القاسم بلخي گفتم كه آيا اين سخن عمرو عاص نشانه بي ديني وبي ايماني او به سراي آخرت نيست؟ گفت: عمرو هرگز اسلام نياورده بود وبر همان كفر دوران جاهليت خود باقي بود. معاويه: من اگر بخواهم تو را فريب دهم مي‌توانم. عمرو: مثل من فريب نمي خورد ومن زيركتر از آن هستم كه تصور مي‌كني. معاويه: نزديك بيا تا راز درون خود را به تو بگويم. عمرو نزديك رفت وگوش در برابر دهان معاويه قرار داد تا راز دروني او را بشنود. ناگهان معاويه گوش او را گاز گرفت وگفت: حالا ديدي كه من مي‌توانم تو را نيز فريب دهم. سپس گفت: مي‌داني كه مصر مانند عراق است وهر دو استان بزرگ شمرده مي‌شوند. عمرو: بلي مي‌دانم، ولي عراق وقتي از آنِ تو خواهد بود كه مصر از آنِ من باشد. در حالي كه مردم عراق به اطاعت علي سر نهاده اند ودرركاب او آماده نبرد هستند. در اين هنگام كه دو سوداگر غرق جرّ وبحث بودند برادر معاويه، عتبة بن ابي سفيان، بر او وارد شد وگفت: چرا عمرو را به بهاي واگذاري سرزمين مصر نمي خري؟ اي كاش همين حكومت شام براي تو بماند وكسي مزاحم تو نشود. آن گاه اشعاري سرود وماهيت همكاري عمرو را با معاويه فاش ساخت كه يكي از ابيات شعر او چنين است:👇
اِعْطِ عَمْرواً إِنَّ عَمْرواً تارِكٌ *** دِينَهُ الْيَوْمَ لِدُنْيا لَمْ تَجزْ. خواسته عمرو را به او بده. او امروز دين خود را به خاطر دنيا، ترك ورها ساخته است. سرانجام معاويه تصميم گرفت كه به هر نحو همكاري عمرو را با خود جلب كند وتسليم خواسته او شود.(۱) فروغ ولایت ص ۴۹۶.۴۹۷
شرح حال او: خباثت درونی عمروعاص عمروعاص برای رسیدن به مقصد خود، یعنی: ابراز دشمنی و عداوت با علی علیه السّلام از هیچ چیز ابا نداشت. می‌گویند: «روزی به«عایشه»گفت: «ای کاش در روز جنگ«جمل» کشته شده بودی! »«عایشه» (تعجّب کرد و) گفت: «و لم لا أبا لک، چرا؟ ای بی پدر! » «عمرو»گفت: «تو به مرگ الهی می‌مردی و داخل بهشت می‌شدی! و ما (بعد از مسئله پیراهن عثمان) مرگ تو را، بزرگترین وسیله برای مذمّت«علیّ بن أبی طالب» قرار می‌دادیم. ».(۱) ---------- ۱-شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، جلد ۶، صفحه ۲۸۲.۲۸۳.
شرح حال او: آیا او مسلمان بود؟! هنگامی که جمعی از مسلمانان مکّه بر اثر فشار شدید مشرکان قریش، به «حبشه»مهاجرت کردند، او از طرف بت پرستان با شخص دیگری به نام«عماره» مأموریت یافت به حبشه برود(داستان رفتن او به حبشه و سخنرانی جعفر در مجلس نجاشی و معرفی اسلام خود یک تاریخ بسیار شیرین و عبرت آموز دارد قبلا هم اشاره کردیم ) و اگر بتواند«جعفر»رئیس مهاجران را به قتل برساند و یا حکومت حبشه را بر ضدّ آنها بشوراند، او سرانجام در«حبشه»ظاهرا مسلمان شد، در حالی که شاید می‌خواست از این طریق، ضربات بیشتری بر اسلام وارد کند. بعضی نیز معتقدند که سفر«عمرو عاص»به حبشه در جریان جنگ«خندق» بود که به جمعی از دوستانش گفت: من معتقدم بهتر این است به حبشه برویم، اگر قوم ما پیروز شدند، بازمی گردیم و اگر محمّد پیروز شد در«حبشه»می مانیم، زیرا اگر تحت حکومت نجاشی باشیم، بهتر از این است که تحت حکومت محمّد باشیم! هنگامی که به«حبشه»وارد شد، هنوز«جعفر بن ابی طالب»و گروهی از مسلمین در «حبشه»بودند. «عمرو»و یارانش هدایایی برای«نجاشی»آورده بودند، که مورد توجّه او واقع شد، از فرصت استفاده کردند و از او تقاضا کردند اجازه کشتن«جعفر» را به آنها بدهد. «نجاشی»که در باطن اسلام آورده بود، سخت برآشفت و به آنها هشدار داد، «عمرو»که چنین انتظاری را نداشت، اظهار کرد: «من نمی دانستم محمّد چنین مقامی را دارد، هم اکنون مسلمان می‌شوم»و او در ظاهر مسلمان شد. 👈مرحوم«علاّمه امینی رحمه اللّه»در شرح حال«عمرو بن عاص»می گوید: «ما هیچ تردیدی نداریم که او هرگز اسلام و ایمان را نپذیرفته بود، بلکه هنگامی که برای کشتن«جعفر بن ابی طالب»و یارانش به«حبشه»رفت و از یک سو خبرهای تازه ای از پیشرفت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله در حجاز به گوش او رسید و از سوی دیگر حمایت صریح «نجاشی»را نسبت به مسلمانان«حبشه»مشاهده کرد، به ظاهر اسلام آورد و هنگامی که به حجاز بازگشت، منافقانه در میان مسلمانان می‌زیست، به این امید که به مقامی برسد و سخن امیرمؤمنان علی علیه السّلام درباره او (و امثال او) کاملا صادق است، می فرماید: «و الّذی فلق الحبّة، و برأ النّسمة، ما أسلموا و لکن استسلموا، و أسرّوا الکفر، فلمّا وجدوا أعوانا، رجعوا إلی عداوتهم منّا، به خدا سوگند! آنها هرگز مسلمان نشدند بلکه اظهار اسلام کردند و کفر را در باطن، پنهان ساختند و هنگامی که یارانی پیدا کردند (کفر درونی خود را آشکار نمودند و) به دشمنی با ما (خاندان پیامبر) بازگشتند ». ---------- الغدیر، جلد ۲، ص ۱۲۶.
در بحث اعلام نهج البلاغه تا الان چهار نفر را بحث کردیم وارد پنجمین نفر یعنی بن فضاله بکالی می شویم. ۱- غفاری ۲- بن ارت ۳- ۴- ۵-
۵- نام نوف در حکمت صد و چهار از نهج البلاغه آمده و همچنین راوی یکی از خطبه های نهج البلاغه(خطبه صد و هشتاد و دو) نیز ایشان هستند. چون فقط راوی این خطبه ایشان هست و هیچ ارتباط دیگری با او ندارد از آوردن خطبه صرف نظر میکنیم ولکن حکمت را با شان صدور تقدیم می داریم و بعدا نکاتی از زندگی این شخصیت تقدیم می داریم. ۱-حکمت ۱۰۴(صدوچهار)
متن حکمت صدو چهارم: عَنْ نَوْفٍ الْبَكَّائِيِّ [الْبَكَالِيِّ] قَالَ: رَأَيْتُ أَمِيرَالْمُؤْمِنِينَ (علیه السلام) ذَاتَ لَيْلَةٍ وَ قَدْ خَرَجَ مِنْ فِرَاشِهِ فَنَظَرَ [إِلَى] فِي النُّجُومِ، فَقَالَ لِي يَا نَوْفُ أَ رَاقِدٌ أَنْتَ أَمْ رَامِقٌ؟ فَقُلْتُ بَلْ رَامِقٌ [يَا أَمِيرَالْمُؤْمِنِينَ]. قَالَ: يَا نَوْفُ طُوبَى لِلزَّاهِدِينَ فِي الدُّنْيَا، الرَّاغِبِينَ فِي الْآخِرَةِ، أُولَئِكَ قَوْمٌ اتَّخَذُوا الْأَرْضَ بِسَاطاً وَ تُرَابَهَا فِرَاشاً وَ مَاءَهَا طِيباً وَ الْقُرْآنَ شِعَاراً وَ الدُّعَاءَ دِثَاراً، ثُمَّ قَرَضُوا الدُّنْيَا قَرْضاً عَلَى مِنْهَاجِ الْمَسِيحِ. يَا نَوْفُ إِنَّ دَاوُدَ (علیه السلام) قَامَ فِي مِثْلِ هَذِهِ السَّاعَةِ مِنَ اللَّيْلِ، فَقَالَ إِنَّهَا لَسَاعَةٌ لَا يَدْعُو فِيهَا عَبْدٌ إِلَّا اسْتُجِيبَ لَهُ، إِلَّا أَنْ يَكُونَ عَشَّاراً أَوْ عَرِيفاً أَوْ شُرْطِيّاً أَوْ صَاحِبَ عَرْطَبَةٍ وَ هِيَ الطُّنْبُورُ أَوْ صَاحِبَ [كُوبَةٍ] كَوْبَةٍ وَ هِيَ الطَّبْلُ. «نوف بكالى» مى گويد: اميرمؤمنان(عليه السلام) را در يكى از شب ها ديدم كه براى عبادت از بستر خود خارج شده بود. نگاهى به ستارگان آسمان افكند سپس به من فرمود: اى نوف! خوابى يا بيدار؟ عرض كردم: بيدارم. امام(عليه السلام) فرمود: اى نوف! خوشا به حال زاهدان در دنيا كه راغب در آخرتند، همان ها كه زمين را فرش و خاك آن را بستر و آبش را نوشيدنى گواراى خود قرار دادند. قرآن را همچون لباس زيرين و دعا را همچون لباس رويين خويش ساختند سپس دنيا را بر روش مسيح سپرى كردند. اى نوف! داود (پيامبر(عليه السلام)) در چنين ساعتى از خواب برخاست و گفت اين همان ساعتى است كه هيچ بنده اى در آن دعا نمى كند جز اين كه به اجابت مى رسد مگر آنكه مأمور جمع ماليات (براى حاكم ظالم) بوده باشد يا جاسوس گزارش گر يا مأمور انتظامى اش، و يا نوازنده طنبور و يا طبل باشد. جالب اینکه : امام در این حکمت سه بار نوف را مخاطب قرار می دهند و هر سه بار نام او را می برند.
شرح حال او نوف از خواص بود! نوف منسوب به قبیله «بنی بکّال» است که تیره ای از قبائل حِمْیَر می باشد. بعضی به اشتباه، این قبیله را منسوب به قبیله هَمْدان می دانند و بعضی نیز عقیده دارند که قبائل حمیر در یمن زندگی می کردند. اما از شواهد برمی آید که آنان در شام زندگی می کردند.4 آنها از اعراب قحطانی و صاحب تمدن و ریشه ای اصیل بودند. بین سال های 10 تا 20 ق. در خانه عبداللّه ـ که از بنی بکّال بود و معمولاً او را فضاله می خواندند ـ نوزادی چشم به جهان گشود که نامش را «نوف» نهادند. نوف، کودکی بیش نبود که پدرش وفات کرد. (یا بنا بر احتمالی، از همسرش جدا شد.) مادر نوف نیز از شام به کوفه مهاجرت کرد و با کعب الاحبار ازدواج کرد و نوف را نیز به خانه جدید آورد. نوف در اوج جوانی، با روحیه ای پر از نشاط و امید، در زمان خلافت ظاهری امیرمؤمنان علیه السلام به خدمت حضرت رسید و توفیق دربانی و نگهبانی حضرت را یافت.همین امر نشان می دهد که او مورد اطمینان و اعتماد علی علیه السلام بوده است. و بدین ترتیب او امین و انیس ولایت گردید. مرحوم محقق خویی(ره) در شرح حکمتی که نام نوف آمده می نویسد: يستفاد من هذا الحديث أنّه كان من خواصّ علي عليه السّلام و الدّاخلين في خلواته، و الحافظين لأسراره، و المخلصين في بابه. اینکه نوف می گوید من شب امیر مومنان را ديدم که بیدار شد و عبادتش چنین و چنان بود و ادامه حکمت، این نشان می‌دهد که او از اصحاب خاص حضرت بوده و از خلوت های حضرت باخبر بوده است.و از افرادی بود که اسراری بر او گفته می شد و او آن اسرار را حفظ می کرد. نوف، بعد از شهادت مولایش دیگر طاقت در کوفه ماندن را نداشت؛ لذا به وطن اصلی خویش (شامات) سفر کرد. گاهی در شهر دمشق و گاهی در شهر حمص زندگی خود را می گذراند. او بین مردم به عنوان عالم و حکیم شهرت یافت.(۱) ۱-مقاله ای در شرح حال نوف
جناب ابن ابی الحدید گوید: من فضل هیچ فاضلی را انکار نمی کنم هر چند دین او در نظرم ناپسند باشد. فلذا کلمات حکمت آمیزی را از در شرح خود می آورد.😞 ج ۶ ص۳۲۱
در بحث اعلام نهج البلاغه تا الان پنج نفر را بحث کردیم وارد ششمین و هفتمین نفر یعنی و می شویم. ۱- غفاری ۲- بن ارت ۳- ۴- ۵- ۶- ۷-
دو تن از افرادی که هم اسم آنان در نهج البلاغه شریف برده و هم به کنایه و اشاره در مورد آنان زیاد سخن به میان آمده جناب بن عوام و بن عبدالله هست. ما در این مجال بحث را در سه بخش پی می گیریم : ۱-خطب و حکم و نامه هایی که اسم صریح این دو نفر آمده را با شان صدور اشاره می کنیم. ۲-بخش هایی از نهج البلاغه که مربوط به اینان هست هر چند به اشاره و کنایه، آن بخش ها را می آوریم. ۳-اشاره ای به بخش هایی از تاریخ جنگ جمل و شرح حال این دو شخص.
شرح حال زبیر بن عوام بن خویلد زبیر در زمان پیامبر اکرم(ص) زبیر برادر زاده حضرت خدیجه و پسر عمه رسول معظم و امیر مومنان می باشد. مادرش صفیه دختر عبدالمطلب است. وی دوازده یا پانزده یا شانزده ساله بود که ایمان آورد. که چهارمین و یا پنجمین شخصی است که مسلمان شده است. او دوبار هجرت کرد، یکبار به حبشه یکبار هم به مدینه. برخی از محققین نوشته اند به زبیر لقب سیف الاسلام داده بودند بخاطر اینکه در تمامی جنگ ها با پیامبر اکرم بود ولکن محقق مرحوم علامه جعفر مرتضی می فرماید: این حرف قابل اعتماد و بایستی بیشتر تحقیق شود. حال زبیر کی شمشیر کشیده و چه کسی به او لقب سیف الاسلام داده والله العالم.(۱) حسادت زبیر به امير مومنان: زنی بنام"ساره"که وابسته به یکی از قبائل مکه بود از مکه به مدینه خدمت رسول خدا ص آمد، پیامبر ص به او فرمود: آیا مسلمان شده ای و به اینجا آمده ای؟ عرض کرد نه، فرمود: به عنوان مهاجرت آمده ای؟ گفت: نه. فرمود: پس چرا آمدی؟ عرض کرد: شما اصل و عشیره ما بودید، و سرپرستان من همه رفتند، و من شدیدا، محتاج شدم نزد شما آمده‌ام تا عطائی به من کنید و لباس و مرکبی ببخشید. فرمود: پس جوانان مکه چه شدند؟ (اشاره به اینکه آن زن خواننده بود و برای جوانان خوانندگی می‌کرد). گفت: بعد از واقعه بدر، هیچکس از من تقاضای خوانندگی نکرد، (و این نشان می‌دهد ضربه جنگ بدر تا چه حد در مشرکان مکه سنگین بود). حضرت ص به فرزندان عبد المطلب، دستور داد، لباس و مرکب و خرج راهی به او دادند، و این در حالی بود که پیامبر ص آماده فتح مکه می‌شد. در این موقع"حاطب بن ابی بلتعه" (یکی از مسلمانان معروف که در جنگ بدر و بیعت رضوان شرکت کرده بود) نزد"ساره"آمد و نامه ای نوشت و گفت: آن را به اهل مکه بده و ده دینار و بقولی ده درهم نیز به او داد، و پارچه بردی نیز به او بخشید. "حاطب"در نامه به اهل مکه چنین نوشته بود رسول خدا ص قصد دارد به سوی شما آید، آماده دفاع از خویش باشید! "ساره"نامه را برداشت و از مدینه به سوی مکه حرکت کرد. جبرئیل این ماجرا را به اطلاع پیامبر ص رسانید، رسول خدا، علی ع و زبیر را دستور داد که سوار بر مرکب شوند و به سوی مکه حرکت کنند و فرمود در یکی از منزلگاههای وسط راه به زنی می‌رسید که حامل نامه ای از"حاطب"به مشرکین مکه است، نامه را از او بگیرید. آنها حرکت کردند و در همان مکان که رسول خدا ص فرموده بود به او رسیدند، او سوگند یاد کرد که هیچ نامه ای نزد او نیست، زبیر اثاث سفر او را تفتیش کرد و چیزی نیافت، و گفت : به همراه او چیزی نیست برگردیم. ولی علی ع فرمود: نه پیامبر ص به ما دروغ گفته، و نه ما دروغ می‌گوئیم، شمشیر را کشید و فرمود نامه را بیرون بیاور، و الا به خدا سوگند گردنت را می‌زنم! "ساره"هنگامی که مساله را جدی یافت نامه را که در میان گیسوانش پنهان کرده بود بیرون آورد، آنها نامه را خدمت پیامبر ص آوردند.(۲) استاد پناهیان و استاد عابدینی: در تحلیل این کلام می فرمایند: اینکه زبیر نتوانست نامه را بگیرد ولی حضرت گرفت در همان جا یک حسادت مخفی به دل زبیر از حضرت افتاد او آن را داشت تا اینکه برخی عوامل هم دست به دست هم دادند و آخر او خود را بیچاره کرد. ۱-پیامبر و یاران ج ۱ ص ۵۲۲ ۲-تفسیر نمونه با اختصار ذیل سوره ممتحنه.
شرح حال طلحه بن عبیدالله -جریان مسلمان شدن طلحه وی اهل مکه است. پدرش عبیدالله بن عثمان و از پیشگامان در اسلام بود و در جنگهاى اسلامى شرکت داشت، ولى در جنگ «بدر» نبود گویا براى مأموریتى از سوى پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) به شام رفته بود و لذا هنگامى که بازگشت سهم خود را از غنائم بدر مطالبه کرد. او از پیشقدمان در اسلام بوده و علت اسلام آوردنش را چنین بیان می کند: در یک سفری که به شام رفته بودم در شهر بصری در میان بازار راهبی فریاد زد: از این مسافران بپرسید کسی از اهل حرم در میان شما نیست؟! گفتم: من اهل حرم می باشم. راهب پرسید: هنور احمد ظهور نکرده است؟! گفتم: احمد کیست؟! راهب گفت: پسر عبدالله فرزند عبدالمطلب،این ماهی است که باید ظهور کند او آخرین پیامبر است و به سرزمین سنگلاخ و محل خرما مهاجرت می کند پس مبادا دیگران در ایمان به او از تو پیشی گیرند! با شنیدن این کلام با سرعت به مکه بازگشتم.پرسیدم در مکه چه خبر تازه ای است؟ گفتند: محمد بن عبدالله (ص)دعوی نبوت نمونده است. فلذا من به محضر پیامبر اکرم رفتم و مسلمان شدم. -پیوند برادری میان طلحه و زبیر: مى گویند: هنگامى که «طلحه» و «زبیر» ایمان آوردند، پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) در مکه پیمان برادرى میان آنها برقرار ساخت، ولى بعد از هجرت پیمان برادرى طلحه را با «ابو ایّوب» برقرار کرد. از پسرش نقل شده که: پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) مرا در روز احد «طلحةُ الخیر» نامید. حمایت او از رسول الله (صلى الله علیه وآله وسلم) در جنگهاى اسلامى، جاى تردید نیست.(۱) ۱-پیامبر و یاران ج ۲ ص ۲۶۶ پیام امام ج ۲ص ۲۵۰
کدام این آیه در مورد طلحه نازل شد؟! آیه در سوره مبارکه احزاب می فرماید: «وَ لا أَنْ تَنْکِحُوا أَزْواجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَداً إِنَّ ذالِکُم کانَ عِنْدَ اللهِ عَظِیماً» (هرگز همسران او را بعد از او به همسرى خود درآورید که [گناه] این کار نزد خدا بزرگ است!) این آیه در "تحریم ازدواج با زنان پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) بعد از وفات پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)"، نازل شد. فخر رازى در تفسیر خود در سبب نزول آیه فوق مى گوید که یکى از مردم ـ مى گویند طلحه بوده است ـ گفت: «اگر بعد از پیامبر زنده بمانم همسرش عایشه را به نکاح خود در مى آورم.» در این هنگام، آیه تحریم ازدواج با زنان پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) بعد از رحلت او، نازل شد. -شاهدی بر این مطلب از زبان عمر: در داستان «شوراى عمر» مى خوانیم که او رو به سوى طلحه کرد و گفت: «بگویم یا نگویم؟». طلحه گفت: «بگو! تو هرگز سخن خوبى نخواهى گفت.» عمر گفت: «پیامبر از دنیا رفت در حالى که به خاطر آن سخنى که هنگام نزول آیه حجاب گفتى، بر تو خشگمین بود.» (۱) (منظور، جمله اى است که در بالا آمد). ۱-شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج ۱ ص ۱۸۴.
بالاترین اشتباه او در مقدمه شرح نهج البلاغه: او در مقدمه خدا را حمد و ستایش می‌کند و خداوند را حکیم می نامد. بعد می‌گوید: قدم المفضول علی الأفضل لمصلحة اقتضاها التکلیف... همان خدایی که از روی مصلحتی که تکلیف اقتضاء می کرد مفضول را بر افضل مقدم ساخت.(منظور او مقدم شدن خلیفه اول بر امام) پ.ن این کار با حکمت خداوند سازگار است آیا؟!
در مقدمه شرح به چهار مطلب می پردازد و بعد از آن وارد شرح اولین خطبه می شود. ۱-بررسی و نقل نظرات اساتید و اصحاب خود(یعنی معتزلی ها) در مورد خوارج و امامت. ۲-نسب حضرت امیر و بیان فضائل او(این بخش را مرحوم آقای علی دوانی در قالب یک کتاب کوچک ترجمه و چاپ کرده اند) ۳-سلسه نسب سید رضی رحمه الله و برخی از صفات و سجایای اخلاقی او ۴-شرح مقدمه سید رضی بر نهج البلاغه.
نظر ابن ابی الحدید در مورد مارقین قاسطین ناکثین : اما اصحاب جمل(ناکثین) در نزد اصحاب ما جملگی در زمره هلاک شده گانند.مگر عايشه و طلحه و زبیر،زیرا توبه کردند. امام ارتش شام(قاسطین) به اعتقاد اصحاب ما اینان همگی هلاک شدند چون بر بغی خود پافشاری کردند. اما خوارج (مارقین) محل اجماع است که همگی از دین خارج شدند و جملگی اهل آتشند. -------- أما أصحاب الجمل فهم عند أصحابنا هالکون کلهم إلاّ عائشة و طلحة و الزبیر رحمهم اللّه فإنهم تابوا و لو لا التوبة لحکم لهم بالنار لإصرارهم علی البغی. و أمّا عسکر الشام بصفین فإنهم هالکون کلهم عند أصحابنا لا یحکم لأحد منهم إلاّ بالنار لإصرارهم علی البغی و موتهم علیه رؤساؤهم و الأتباع جمیعا. و أما الخوارج فإنهم مرقوا عن الدین بالخبر النبوی المجمع علیه و لا یختلف أصحابنا فی أنهم من أهل النار. ---------- مقدمه شرح نهج البلاغه
مقدمه: طلحه و زبیر عامل قتل عثمان: بی شک «طلحه» و «زبير» از کسانى بودند که مردم را بر ضد عثمان شوراندند. «ابن قتيبه» در کتاب «الإمامه والسياسه» مى گويد : هنگامى که اهل «کوفه» و «مصر» بر عثمان شوريدند و خانه اورا محاصره کردند «طلحه» از کسانى بود که هر دو گروه را بر ضد عثمان مى شورانيد، ومى گفت : عثمان به محاصره شما اعتنايى ندارد; چرا که مرتّباً آب و غدا براى او مى برند، نگذاريد آب و غذا براى او ببرند. ابن ابى الحديد» درباره «زبير» مى نويسد : او به مردم مى گفت عثمان را بکشيد، دين و آيين شما را دگرگون ساخته به او گفتند : پسرت بر در خانه عثمان از او دفاع مى کند. او گفت : من ناراحت نمى شوم اگر عثمان را بکشند هر چند قبل از او پسرم را بکشند، عثمان فردا مردارى است بر جاده. آن دو تصور مى کردند اگر پاى عثمان از ميان برداشته شود، ممکن است خلافت به آنها رسد، ولى بعد از کشته شدن عثمان و بيعت پرشور مردم با على (عليه السلام) ورق برگشت و اوضاع دگرگون شد و به گفته «عقاد» نويسنده معروف «مصرى» مردم حاضر نبودند با آن دو بيعت کنند; چرا که وضع آنها با عثمان چندان تفاوت نداشت. طلحه و زبیر از جمله بیعت کنندگان با حضرت امیر(ع): حضرت در خطبه صدو سی و هفت (۱۳۷) می فرماید: (این خطبه از جمله جاهایی است اشاره امام به طلحه و زبير هست) من هرگز براى بيعت، به سراغ شما نيامدم، اين شما بوديد که به سراغ من آمديد و اصرار کرديد، مى فرمايد: «شما همچون مادرانى که از روى شوق به فرزندان خود روى مى آورند، به سوى من آمديد، ومى گفتيد : بيعت! بيعت! من دستم را بستم و شما آن را گشوديد، من دست خودرا عقب مى کشيدم و شما به سوى خود مى کشيديد!» بعدا اشاره می کند به طلحه و زبیر و می فرماید: «خداوندا! آن دو (طلحه و زبير) از من بريدند و به من ستم کردند، بيعتم را شکستند و مردم را بر ضدّ من شوراندند» شوراندند». «(خداوندا!) بيعتى را که از مردم گرفته اند نافرجام کن، و کارهايى را که تصميم قطعى بر آن گرفته اند استحکام نبخش، و آنها را به آرزوهايى که به آن دل بسته اند و براى رسيدن به آن تلاش مى کنند ناکام کن!» سپس امام (عليه السلام) روى سخن را به مردم کرده و با صراحت مى گويد: من قبل از جنگ با اين دو نفر اتمام حجت کردم، مى فرمايد : «من پيش از جنگ از آنها درخواست کردم که دست بردارند و بازگردند، و انتظار بازگشتشان را نيز مى کشيدم، ولى آنها پشت پا به نعمت زدند و دست رد بر سينه عافيت نهادند» فَأَقْبَلْتُمْ إِلَيَّ إِقْبَالَ الْعُوذِ الْمَطَافِيلِ عَلَى أَوْلَادِهَا، تَقُولُونَ الْبَيْعَةَ الْبَيْعَةَ، قَبَضْتُ كَفِّي فَبَسَطْتُمُوهَا وَ [نَازَعْتُكُمْ] نَازَعَتْكُمْ يَدِي فَجَاذَبْتُمُوهَا. اللَّهُمَّ إِنَّهُمَا قَطَعَانِي وَ ظَلَمَانِي وَ نَكَثَا بَيْعَتِي وَ أَلَّبَا النَّاسَ عَلَيَّ، فَاحْلُلْ مَا عَقَدَا وَ لَا تُحْكِمْ لَهُمَا مَا أَبْرَمَا وَ أَرِهِمَا الْمَسَاءَةَ فِيمَا أَمَّلَا وَ عَمِلَا؛ وَ لَقَدِ اسْتَثَبْتُهُمَا قَبْلَ الْقِتَالِ وَ اسْتَأْنَيْتُ بِهِمَا أَمَامَ الْوِقَاعِ، فَغَمَطَا النِّعْمَةَ وَ رَدَّا الْعَافِيَةَ.
از جمله جاهایی که در نهج البلاغه اسم طلحه و زبیر آمده نامه اول است: حضرت این نامه را به اهل کوفه می نویسند در آستانه حرکت به بصره، و این در نامه به قتل عثمان اشاره دارند که طلحه و زبیر از عوامل اصلی آن بودند ...‌ این نامه ای است که از بنده خدا علی امیرمؤمنان علیه السلام به سوی اهل کوفه گروه یاران شرافتمند و بلند پایگان عرب نگاشته شده است: من از جریان کار«عثمان»شما را آگاه می‌سازم، آن چنان که شنیدن آن همچون دیدنش باشد؛مردم به او عیب گرفتند و بر او طعنه زدند من در این میان یکی از مهاجران بودم که برای جلب رضایت عثمان (از طریق رضایت مردم و تغییر روشهای نادرستش) نهایت کوشش را به خرج دادم و کمتر او را سرزنش کردم (مبادا مردم تحریک به قتل او شوند) ولی طلحه و زبیر (خشونت در برابر او را به آخرین حد رساندند به گونه ای که) آسانترین فشاری که بر او وارد می‌کردند مانند تند راندن شتر بود و نرمترین«حُدی ها»، سخترین آن بود (آوازی که شتر را به شتاب وا می‌دارد و خسته می‌کند) و از سوی عایشه نیز خشمی ناگهانی بود (که مردم را سخت بر ضد عثمان شوراند) و به دنبال آن گروهی به تنگ آمدند و بر ضد او شوریدند و او را کشتند (سپس) مردم بدون اکراه و اجبار بلکه با رغبت و اختیار با من بیعت نمودند. مِنْ عَبْدِاللّهِ عَلِیٍّ أَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ إِلَی أَهْلِ الْکُوفَةِ، جَبْهَةِ الْأَنْصَارِ وَسَنَامِ الْعَرَبِ. أَمَّا بَعْدُ، فَإِنِّی أُخْبِرُکُمْ عَنْ أَمْرِ عُثْمَانَ حَتَّی یَکُونَ سَمْعُهُ کَعِیَانِهِ. إِنَّ النَّاسَ طَعَنُوا عَلَیْهِ، فَکُنْتُ رَجُلاً مِنَ الْمُهَاجِرِینَ أُکْثِرُ اسْتِعْتَابَهُ، وَأُقِلُّ عِتَابَهُ، وَ کَانَ طَلْحَةُ وَالزُّبَیْرُ أَهْوَنُ سَیْرِهِمَا فِیهِ الْوَجِیفُ، وَأَرْفَقُ حِدَائِهِمَا الْعَنِیفُ. وَکَانَ مِنْ عَائِشَةَ(۱) فِیهِ فَلْتَةُ غَضَبٍ، فَأُتِیحَ لَهُ قَوْمٌ فَقَتَلُوهُ، وَبَایَعَنِی النَّاسُ غَیْرَ مُسْتَکْرَهِینَ وَلَا مُجْبَرِینَ، بَلْ طَائِعِینَ مُخَیَّرِینَ. (۱)عایشه هم از افرادی است که در نهج البلاغه بویژه در این نامه اسم او برده شده. بعدا به آن هم می پردازیم.
آیت الله مکارم شیرازی: سزاوار است عاشقان حقیقت، پویندگان راه معرفة اللّه و جویندگان راه و رسم بهتر زیستن، همه روز در کنار آرامگاه عالم بزرگوار سیّد رضی (گرد آورنده نهج البلاغه) حاضر شوند و در برابر او سر تعظیم فرود آورند و بر روانش درود بفرستند که اثری چنین گرانبها و بی بدیل از کلمات مولا علی (علیه السلام) را جمع آوری کرده و در اختیار ما مسلمانان بلکه در اختیار جامعه بشری قرار داده است.
آیا امام بعد از خلافت به طلحه و زبیر امارت داد؟! در تاریخ یعقوبی و چند منبع دیگر آمده است: حضرت امیر ولایت یمن و یمامه و بحرین را به طلحه و زبیر داد آن دو وقتی امارت را از علی علیه السلام گرفتند، گفتند: از صله رحم و توجه به ما جزای خیر ببینی!(یعنی این امارت را به ما بخاطر نزدیکی ما به تو دادی!) حضرت با شنیدن این جمله برآشفت و با بیان اینکه :زمامداری مسلمانان با صله رحم سازگاری ندارد حکم ها را از آن دو پس گرفت. "لولا ما ظهر من حرصکما لقد کان لي فیکما رای" تاریخ یعقوبی ج ۲ ص۱۸۰