#اَعلام نهج البلاغه
#محمد_بن_ابی_بکر
متن نامه بیست و هفتم (۲):
وَ اعْلَمُوا عِبَادَ اللّهِ أَنَّ الْمُتَّقِینَ ذَهَبُوا بِعَاجِلِ الدُّنْیَا وَ آجِلِ الْآخِرَةِ، فَشَارَکُوا أَهْلَ الدُّنْیَا فِی دُنْیَاهُمْ، وَ لَمْ یُشَارِکُوا أَهْلَ الدُّنْیَا فِی آخِرَتِهِمْ؛سَکَنُوا الدُّنْیَا بِأَفْضَلِ مَا سُکِنَتْ، وَ أَکَلُوهَا بِأَفْضَلِ مَا أُکِلَتْ، فَحَظُوا مِنَ الدُّنْیَا بِمَا حَظِیَ بِهِ الْمُتْرَفُونَ، وَ أَخَذُوا مِنْهَا مَا أَخَذَهُ الْجَبَابِرَةُ الْمُتَکَبِّرُونَ؛ثُمَّ انْقَلَبُوا عَنْهَا بِالزَّادِ الْمُبَلِّغِ؛وَ الْمَتْجَرِ الرَّابِحِ أَصَابُوا لَذَّةَ زُهْدِ الدُّنْیَا فِی دُنْیَاهُمْ، وَ تَیَقَّنُوا أَنَّهُمْ جِیرَانُ اللّهِ غَداً فِی آخِرَتِهِمْ. لَا تُرَدُّ لَهُمْ دَعْوَةٌ، وَ لَا یَنْقُصُ لَهُمْ نَصِیبٌ مِنْ لَذَّةٍ.
امام علیه السلام در این بخش از نامه خود بحث جامعی درباره صفات پرهیزکاران و افتخارات و امتیازات آنها دارد تا درسی برای محمد بن ابی بکر و سایر مردم مصر باشد.
«بدانید ای بندگان خدا که پرهیزکاران هم از دنیای زودگذر بهره گرفتند و هم از سرای آخرت، با اهل دنیا در دنیایشان شرکت جستند در حالی که با اهل دنیا در آخرت (تاریک) آنها شرکت نکردند»
«آنها در دنیا بهترین مسکن (مسکنهای ساده و دور از تکلف و زرق و برق) را برگزیدند و بهترین خوراکها (خوراک ساده و حلال و مورد نیاز) را تناول کردند و همان لذتی را که متنعمان از دنیا بردند، نصیبشان شد و آنچه را جباران مستکبر از آن بهره گرفتند، بهره آنان گشت (زندگی ساده آنها لذت بخش تر از زندگی پر زرق و برق جباران بود) »
«سپس آنها (پرهیزکاران) از این جهان با زاد و توشه کافی و تجارتی پر سود، به سوی سفر آخرت رفتند. از لذت زهد در دنیا بهره مند شدند و یقین کردند که در آخرت همسایگان خدایند در
سرایی که هرچه تقاضا کنند اجابت میشود و هیچ گونه لذتی از آنها دریغ نخواهد شد».
#اَعلام نهج البلاغه
#محمد_بن_ابی_بکر
متن نامه بیست و هفتم (۳):
فَاحْذَرُوا عِبَادَ اللّهِ الْمَوْتَ وَ قُرْبَهُ، وَ أَعِدُّوا لَهُ عُدَّتَهُ، فَإِنَّهُ یَأْتِی بِأَمْرٍ عَظِیمٍ، خَطْبٍ جَلِیلٍ، بِخَیْرٍ لَا یَکُونُ مَعَهُ شَرٌّ أَبَداً أَوْ شَرٍّ لَا یَکُونُ مَعَهُ خَیْرٌ أَبَداً فَمَنْ أَقْرَبُ إِلَی الْجَنَّةِ مِنْ عَامِلِهَا! وَ مَنْ أَقْرَبُ إِلَی النَّارِ مِنْ عَامِلِهَا! وَ أَنْتُمْ طُرَدَاءُ الْمَوْتِ، إِنْ أَقَمْتُمْ لَهُ أَخَذَکُمْ، وَ إِنْ فَرَرْتُمْ مِنْهُ أَدْرَکَکُمْ، وَ هُوَ أَلْزَمُ لَکُمْ مِنْ ظِلِّکُمْ الْمَوْتُ مَعْقُودٌ بِنَوَاصِیکُمْ؛وَ الدُّنْیَا تُطْوَی مِنْ خَلْفِکُمْ. فَاحْذَرُوا نَاراً قَعْرُهَا بَعِیدٌ، وَحَرُّهَا شَدِیدٌ، وَ عَذَابُهَا جَدِیدٌ. دَارٌ لَیْسَ فِیهَا رَحْمَةٌ، وَ لَا تُسْمَعُ فِیهَا دَعْوَةٌ وَ لَا تُفَرَّجُ فِیهَا کُرْبَةٌ وَ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ یَشْتَدَّ خَوْفُکُمْ مِنَ اللّهِ، وَ أَنْ یَحْسُنَ ظَنُّکُمْ بِهِ، فَاجْمَعُوا بَیْنَهُمَا، فَإِنَّ الْعَبْدَ إِنَّمَا یَکُونُ حُسْنُ ظَنِّهِ بِرَبِّهِ عَلَی قَدْرِ خَوْفِهِ مِنْ رَبِّهِ، وَإِنَّ أَحْسَنَ النَّاسِ ظَنّاً بِاللّهِ أَشَدُّهُمْ خَوْفاً للّهِ ِ.
امام علیه السلام در این بخش از نامه بار دیگر به سراغ یک مطلب کلی و عام میرود که هم شامل مخاطبش محمد بن ابی بکر میشود و هم ناظر به همه مردم است در آغاز نامه که مرحوم سید رضی آن را نقل نکرده نیز آمده است که امام علیه السلام به محمد بن ابی بکر دستور داد که این نامه را برای همگان بخواند:
«ای بندگان خدا از مرگ و نزدیک بودنش بر حذر باشید و آمادگیهای لازم را برای آن فراهم سازید، زیرا امری عظیم و حادثه ای پر اهمیت را به همراه میآورد (و آن اینکه) یا خیری به همراه دارد که هرگز شری در آن نیست و یا شری که هیچ گاه نیکی با آن نخواهد بود».
«پس چه کسی از عمل کننده برای بهشت، به بهشت نزدیکتر است و کدام فرد از عمل کننده برای آتش، به آتش و عذاب نزدیکتر؟ »؛
«شما رانده شدگان و تعقیب شدگان مرگ هستید (و صید شدگان به وسیله آن) اگر بایستید شما را دستگیر خواهد کرد و اگر فرار کنید به شما خواهد رسید و مرگ از سایه شما با شما همراه تر است و با موی پیشانی شما گره خورده و دنیا در پشت سر شما به سرعت در هم پیچیده میشود (و پایان عمر دور نیست) »
« (ای بندگان خدا) بر حذر باشید از آتشی که عمقش زیاد، حرارتش شدید و عذابش پیوسته تجدید میشود».
آنجا سرایی است که در آن رحمت وجود ندارد و هیچ سخنی (و درخواستی) از کسی شنیده نمی شود و غم و اندوه هرگز برطرف نمی گردد».
«اگر میتوانید خوفتان از خداوند شدید باشد و در عین حال (بسیار) به خدا حسن ظن داشته باشید (چنین کنید و) میان این دو جمع نمایید، زیرا حسن ظن بنده (خاص خدا) به پروردگار خویش به اندازه خوفش از اوست و آنها که بیش از همه به خدا حسن ظن دارند کسانی هستند که بیش از همه از (عذاب او) ترسانند (و میان خوف و رجای آنها تعادل کامل برقرار است) ».
#اَعلام نهج البلاغه
#محمد_بن_ابی_بکر
متن نامه بیست و هفتم(۴)
اسم جناب محمد بن ابی بکر در این بخش نامه آمده است و ضمنا یک جمله بسیار مهم در این بخش است که برجسته می کنیم:
وَ اعْلَمْ-یَا مُحَمَّدُ بْنَ أَبِی بَکْرٍ-أَنِّی قَدْ وَلَّیْتُکَ أَعْظَمَ أَجْنَادِی فِی نَفْسِی أَهْلَ مِصْرَ، فَأَنْتَ مَحْقُوقٌ أَنْ تُخَالِفَ عَلَی نَفْسِکَ، وَ أَنْ تُنَافِحَ عَنْ دِینِکَ وَ لَوْ لَمْ یَکُنْ لَکَ إِلَّا سَاعَةٌ مِنَ الدَّهْرِ، وَ لَا تُسْخِطِ اللّهَ بِرِضَی أَحَدٍ مِنْ خَلْقِهِ، فَإِنَّ فِی اللّهِ خَلَفاً مِنْ غَیْرِهِ، وَ لَیْسَ مِنَ اللّهِ خَلَفٌ فِی غَیْرِهِ. صَلِّ الصَّلَاةَ لِوَقْتِهَا الْمُؤَقَّتِ لَهَا، وَ لَا تُعَجِّلْ وَقْتَهَا لِفَرَاغٍ، وَ لَا تُؤَخِّرْهَا عَنْ وَقْتِهَا لِاشْتِغَالٍ. وَ اعْلَمْ أَنَّ کُلَّ شَیْءٍ مِنْ عَمَلِکَ تَبَعٌ لِصَلَاتِکَ.
ای محمد بن ابی بکر! بدان که من تو را سرپرست و والی بزرگترین بخش و امّت از کشور (اسلام) نمودم و آن اهل مصرند، «بنابراین شایسته است که با خواستههای دلت مخالفت کنی (چرا که جهاد با نفس برترین جهاد است) بر تو لازم است که از دینت دفاع کنی هر چند بیش از یک ساعت از عمر تو باقی نمانده باشد. هرگز خداوند را برای جلب رضای کسی از مخلوقش به خشم نیاور چرا که خداوند جای همه کس را میگیرد و کسی نمی تواند جای او را بگیرد.
نماز را در اوقات خودش بجای آر نه آنکه به هنگام بیکاری در انجامش تعجیل کنی و نه آنکه به هنگام اشتغال به کار آن را تأخیر بیندازی و بدان تمام اعمالت تابع نماز تو خواهد بود (اگر نماز را آن گونه که باید و شاید و به طور کامل انجام دهی اعمال دیگرت سامان خواهد یافت و در قیامت نیز نخست به نمازت مینگرند سپس به سایر اعمالت).
نامه تتمه ای هم دارد که محل شاهد ما نبود آن را نیاوردیم.
برای اینکه دوستان عزیز خسته نشوند اشاره ای به زندگی جناب محمد بن ابی بکر میکنیم و بعدا ادامه جاهایی که اسم ایشان آمده است.
اشاره ای به زندگی نامه #محمد_بن_ابی_بکر (۱)
نسب نامه او:
«محمّد بن ابی بکر»فرزند خلیفه اوّل و مادرش«اسماء بنت عمیس»است که نخست، همسر«جعفر بن ابی طالب»شد و
بعد به ازدواج«ابوبکر»درآمد و بعد از«ابوبکر»افتخار همسری«علی علیه السّلام»را پیدا کرد و چون«محمّد»در آن زمان کوچک بود،
در دامان«علی علیه السّلام»و در سایه او پرورش یافت و پرتوی از خلق و خوی آن امام بزرگوار، در وجودش انعکاس یافت.
او در حجه الوداع سال دهم هجری تولّد یافت و در«مصر»در حالی که ۲۸ سال بیشتر از عمرش نمی گذشت، شربت شهادت نوشید و از یاران خاصّ«علی علیه السّلام» و عاشقان مکتبش بود، بعضی او را از مقرّبان آن حضرت و بعضی او را از«حواریّین» آن حضرت میشمردند. این تعبیرات نشانه نهایت نزدیکی او به مکتب امیرمؤمنان علی علیه السّلام است.
مادر محمد بن ابى بكر اسماء دختر عميس همچنانکه گفته شد نخست همسر جعفر بن ابيطالب بود و همراه او به حبشه هجرت كرد و براى جعفر در حبشه عبدالله بن جعفر را (كه از شدت بخشندگى به جواد معروف است) زاييد.
اشاره ای به زندگی نامه
#محمد_بن_ابی_بکر (۲)
مادر محمد - اسماء بنت عمیس-
خلیفه اول و دوم لعنه الله علیهم اجمعین تصمیم گرفتند حضرت امیر را ترور کنند!
ابوبكر گفت: اين كار را كي اقدام مينمايد؟
عمر گفت: خالد بن وليد.
پس خالد را طلبيدند و گفتند ميخواهيم تو را به امر عظيمي بداريم گفت: به هر چه امر كنيد اطاعت كنم و لو قتل علي ابن ابي طالب بوده باشد گفتند ما نيز همين را از تو ميخواهيم.
خالد گفت: چه وقت او را به قتل بياورم ابوبكر گفت: در وقت نماز به مسجد حاضر شو و در پهلوي او بايست چون من سلام نماز بگويم برخيز و گردنش را بزن گفت چنين كنم.
اسماء بنت عميس كه در ابتداء زوجه ي جعفر طيار بود و بعد از آن در حباله ي نكاح ابوبكر درآمده بود اين قصه را شنيد كنيز خود را طلبيده گفت برو به خانه ي علي بن ابي طالب عليه السلام و سلام مرا به او برسان و بگو:
(ان الملاء يأتمرون بك ليقتلوك فاخرج اني لك من الناصحين)
چون کنیز آمد و قرائت كرد حضرت فرمود:
(فمن يقتل الناكثين و القاسطين و المارقين)
پس فرمود خاتون خود را بگو كه اراده ي آنها صورت نگيرد و خداي تعالي مرا حفظ خواهد كرد.اگر آنان مرا بکشند پس چه کسی با قاسطین و... جنگ خواهد کرد.
پس برخاست مهياي نماز گرديد و به مسجد آمد و خالد در پهلوي آن حضرت جا گرفت چون ابوبكر به تشهد بنشست در فكر فرو رفت و از شدت و سطوت و شجاعت آن حضرت انديشه نمود و از فتنه ي اين قضيه هولناك گرديد و ترسيد كه خود در ميان گيردار عرضه ي دمار شود و جان از دست آن حضرت به در نبرد پس پيوسته فكر ميكرد و تشهد را طول ميداد و مكرر ميخواند و از خوف سلام نماز را نمي گفت و چندان تأخير انداخت كه مردم گمان كردند سهوي او را عارض شده پس ندا كرد:
«يا خالد لا تفعل ما امرتك به»!
ای خالد عملی نکن آنچه را که به تو گفته بودیم.
آن وقت سلام نماز را گفت.
نکته: ظاهرا فقهای اهل سنت همین جریان را ملاک قرار داده و گویند قبل از سلام نماز حرف زدن نماز را باطل نمی کند.
ریاحین الشریعه
ذیل حالات اسماء.
اشاره ای به زندگی نامه
#محمد_بن_ابی_بکر(۳)
جریان نبرد عمروعاص و شهادت محمد :
معاویه بعد از جنگ صفین احساس نیرو و توان تازه ای کرد و به فکر تسخیر مصر که مرکز مهمی بود افتاد.
در آن موقع محمد بن ابی بکر از طرف امیرمؤمنان علی علیه السلام در آن جا حکومت میکرد.
معاویه فرمان حکومت مصر را به نام عمرو عاص نوشت و او را با گروه عظیمی از سربازان به بهانه خونخواهی عثمان به مصر فرستاد.
محمد بن ابی بکر به مقابله برخاست و یارانش ضربات سنگینی بر لشکر عمرو عاص وارد کردند؛اما سرانجام شکست خوردند و از اطراف محمد پراکنده
شدند. محمد چون خود را تنها دید مخفی شد؛ولی شخص خونخواری به نام معاویه بن خدیج از طرف عمرو عاص مأمور پیدا کردن او شد. هنگامی که او را پیدا کرد به طرز بسیار شقاوتمندانه ای او را شهید کرد و سرش را از تن جدا نمود و جسد او را به طرز فجیعی آتش زد.
او هنگام شهادت در حالی که بیست و هشت
سال بیشتر نداشت.
شگفت آن که وقتی محمد بن ابی بکر به شهادت رسید و حتی جسد او را سوزاندند«ام حبیبه» (دختر ابوسفیان و همسر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله) گوسفندی بریان کرد و برای عایشه فرستاد و از شهادت محمّد ابراز خوشحالی کرد و به گمان خود آن را تلافی خون عثمان دانست که به پندار او به دست محمد بن ابی بکر یا با کمک او ریخته شده بود. عایشه گفت: خدا این دختر زن بدکار (اشاره به هند، همسر ابوسفیان است) را به قتل برساند. به خدا سوگند من بعد از این هرگز از گوسفند بریان استفاده نخواهم کرد.
پیام امام
ذیل حکمت ۳۲۵.
اشاره ای به زندگی نامه
#محمد_بن_ابی_بکر(۴)
روایتی دیگر از شهادت
محمد بن ابی بکر
بعد از متفرق شدن افراد محمد گروه عمروعاص همگي بر آن شدند كه به پيشروي خود ادامه دهند وبه سوي اردوگاه محمّد بن ابي بكر بروند. وقتي به اردوگاه او رسيدند ياران او را متفرق يافتند و او نيز سرگردان بودتا سرانجام به ويرانه اي پناه برد. معاوية بن حديج از جايگاه محمّد آگاه شد و او را در خرابه دستگير كرد و از
آنجا بيرون آورد وبه منطقه اي بنام فسطاط كه مركز سپاه عمرو بود، منتقل كرد در حالي كه نزديك بود از عطش از پاي درآيد. عبدالرحمان بن ابي بكر برادر محمّد در سپاه عمرو بود. فرياد كشيد: من اجازه نمي دهم برادرم را اين گونه بكشيد. واز عمروعاص درخواست كرد كه به فرمانده سپاهش معاوية بن حديج دستور دهد كه از قتل او صرف نظر كند. عمروعاص نماينده خود را به سوي ابن حديج فرستاد كه محمّد را زنده تحويل دهد ولي فرزند حديج گفت: كنانة بن بشر كه پسر عموي من بود كشته شد; محمّد نيز نبايد زنده بماند. محمّد كه از سرنوشت خود آگاه شد درخواست كرد كه به او آب بدهند، ولي فرزند حديج، به بهانه اينكه عثمان هم تشنه كشته شد، از دادن آب خودداري كرد. در اين ميان فرزند حديج سخنان زشتي نثار محمّد كرد كه از نوشتن آن صرف نظر ميكنيم ودر پايان گفت: من جسد تو را در شكم
اين الاغ مرده قرار ميدهم وبا آتش ميسوزانم.
محمّد در پاسخ گفت:
شما دشمنان خدا كراراً با اولياء خدا چنين معامله اي انجام داده ايد. من اميدوارم كه خدا اين آتش را براي من همچون آتش ابراهيم سرد وعافيت قرار دهد وآن را وبالي بر تو ودوستانت سازد، وخدا تو را وپيشوايت معاوية بن ابي سفيان وعمروعاص را به آتشي بسوزاند كه هرگاه بخواهد خاموش شود شعله ورتر گردد.
سرانجام معاويه بن حديج به خشم آمد ومحمّد را گردن زد واو را در شكم الاغ مرده اي قرار داد وبه آتش سوزانيد.
خبر شهادت محمّد دو نفر را بيش از همه متأثّر كرد:
يكي خواهرش عايشه بود كه بر وضع او سخت گريست. او در پايان هر نماز معاويه بن ابي سفيان وعمروعاص ومعاويه بن حديج را نفرين ميكرد. عايشه سرپرستي عيال برادر وفرزند او را به عهده گرفت وفرزند محمّد بن ابي بكر به نام قاسم تحت كفالت او بزرگ شد.
وديگري اسماء بنت عميس بود كه مدّتي افتخار همسري جعفر بن ابي طالب را داشت وپس از شهادت جعفر به ازدواج ابوبكر در آمد واز او محمّد متولد شد.و پس از
از درگذشت ابوبكر با علي (عليه السلام) ازدواج كرد واز او فرزندي به وجود آمد به نام يحيي. اين مادر وقتي از سرنوشت فرزند خود آگاه شد سخت متأثّر گرديد ولي خشم خود را فرو برد وبه جايگاه نماز رفت وبر قاتلان او نفرين كرد وسرانجام به خونريزي شديدي مبتلا گشت.
ادامه دارد....
فروغ ولایت ص۷۶۵
#اَعلام نهج البلاغه
#محمد_بن_ابی_بکر
نامه سی و چهارم(۳۴)
اسم صریح محمد
در این نامه نیامده ولی اشاره به اوست.
شان صدور نامه:
مى دانیم معاویه بعد از داستان حکمین اصرار داشت مناطقى که زیر سیطره حکومت امیرمؤمنان على(علیه السلام) است را نا امن کند و پیوسته به مرزهاى عراق حمله مى کرد و از سویى دیگر به عمرو بن عاص به سبب خوش خدمتى هایش قول داده بود (این خودش جریان عبرت آموزی دارد بعدا بحث می کنیم)که اگر زمام تمام حکومت اسلامى به دست او افتد مصر را در اختیار عمرو بگذارد و براى رسیدن به این هدف آن دو هر کارى را که مى توانستند انجام مى دادند.
امام(علیه السلام) احساس کرد محمد بن ابى بکر که والى آن حضرت بر مصر بود گر چه مرد امینى است ولى فردى از او قوى تر و با تجربه تر لازم است تا در برابر توطئه هاى معاویه بایستد، لذا مالک اشتر را براى این امر برگزید و عهدنامه معروف خود را براى او نوشت.
هنگامى که معاویه باخبر شد مالک به سوى مصر مى رود نگران گشت و توطئه اى چید تا مالک را قبل از رسیدن به مصر از میان بردارد. به یکى از جاسوسان خود که از علاقه مندان به آل عمرو بود مأموریت داد، به هر صورتى که ممکن است مالک را مسموم سازد. او نزد مالک آمد و خود را از علاقه مندان و دوستان صمیمى اهل بیت و شیعیان على(علیه السلام) قلمداد کرد و از فضایل آن حضرت و بنى هاشم مطالب زیادى گفت تا آنجا که مالک باور کرد او واقعاً از دوستان اهل بیت است در این هنگام غذاى مسمومى را به عنوان هدیه براى مالک برد (و معروف این است که عسلى را با سم مهلکى آغشته کرد) هنگامى که مالک از آن تناول نمود شدیدا مسموم شد و پیش از رسیدن به مصر در همان جا که منطقه قُلزُم بود به شهادت رسید.(مفصل جریان در بحث اعلام و مالک مطرح میشود)
هنگامى که داستان نصب مالک به عنوان والى مصر به جاى محمد بن ابى بکر به گوش محمد رسید ناراحت شد.
امام(علیه السلام) نامه ای را به او نوشت و از او رفع نگرانى کرد و او را در پست خود ابقا فرمود.که نامه ۳۴ نهج البلاغه است.
بنابراین محتواى نامه رفع نگرانى محمد بن ابى بکر از جانشین کردن مالک اشتر و اطمینان دادن به اوست که هرگز امام(علیه السلام) از فعالیت هاى او ناراضى نبوده، بلکه هدفى داشته است که بر او هم پوشیده نیست و نیز در این نامه اراده او را تقویت مى کند و بر ایستادگى در مقابل دشمن و نگهدارى حکومت مصر او را تشجیع مى نماید و توصیه مى کند که بر خدا توکل کن و محکم در برابر دشمنان بایست.
پیام امام
ذیل نامه سی و چهارم
#اَعلام نهج البلاغه
#محمد_بن_ابی_بکر
متن نامه سی و چهارم (۳۴)
اما بَعْدُ، فَقَدْ بَلَغَنِي مَوْجِدَتُكَ مِنْ تَسْرِيحِ الْأَشْتَرِ إِلَى عَمَلِكَ وَ إِنِّي لَمْ أَفْعَلْ ذَلِكَ اسْتِبْطَاءً لَكَ فِي الْجَهْدَ وَ لَا ازْدِيَاداً لَكَ فِي الْجِدِّ، وَ لَوْ نَزَعْتُ مَا تَحْتَ يَدِكَ مِنْ سُلْطَانِكَ لَوَلَّيْتُكَ مَا هُوَ أَيْسَرُ عَلَيْكَ مَئُونَةً وَ أَعْجَبُ إِلَيْكَ وِلَايَةً. إِنَّ الرَّجُلَ الَّذِي كُنْتُ وَلَّيْتُهُ أَمْرَ مِصْرَ كَانَ رَجُلًا لَنَا نَاصِحاً وَ عَلَى عَدُوِّنَا شَدِيداً نَاقِماً؛ فَرَحِمَهُ اللَّهُ فَلَقَدِ اسْتَكْمَلَ أَيَّامَهُ وَ لَاقَى حِمَامَهُ وَ نَحْنُ عَنْهُ رَاضُونَ؛ أَوْلَاهُ اللَّهُ رِضْوَانَهُ وَ ضَاعَفَ الثَّوَابَ لَهُ. فَأَصْحِرْ لِعَدُوِّكَ وَ امْضِ عَلَى بَصِيرَتِكَ وَ شَمِّرْ لِحَرْبِ مَنْ حَارَبَكَ وَ ادْعُ إِلى سَبِيلِ رَبِّكَ، وَ أَكْثِرِ الِاسْتِعَانَةَ بِاللَّهِ يَكْفِكَ مَا أَهَمَّكَ وَ يُعِنْكَ عَلَى مَا يُنْزِلُ بِكَ، إِنْ شَاءَ اللَّهُ.
روش دلجويى از فرماندارى معزول:
پس از ياد خدا و درود، به من خبر داده اند كه از فرستادن اشتر به سوى محلّ فرماندارى ات، ناراحت شده اى. اين كار را به دليل كند شدن و سهل انگارى ات يا انتظار كوشش بيشترى از تو انجام ندادم، اگر تو را از فرماندارى مصر عزل كردم، فرماندار جايى قرار دادم كه اداره آنجا بر تو آسان تر، و حكومت تو در آن سامان خوش تر است.
همانا مردى را فرماندار مصر قرار دادم، كه نسبت به ما خيرخواه، و به دشمنان ما سخت گير و درهم كوبنده بود، خدا او را رحمت كند، كه ايّام زندگى خود را كامل، و مرگ خود را ملاقات كرد، در حالى كه ما از او خشنود بوديم، خداوند خشنودى خود را نصيب او گرداند، و پاداش او را چند برابر عطا كند.
پس براى مقابله با دشمن، سپاه را بيرون بياور، و با آگاهى لازم به سوى دشمن حركت كن، و با كسى كه با تو در جنگ است آماده پيكار باش. مردم را به راه پروردگارت بخوان، و از خدا فراوان يارى خواه كه تو را در مشكلات كفايت مى كند، و در سختى هايى كه بر تو فرود مى آيد يارى ات مى دهد. ان شاء اللّه.
#اَعلام نهج البلاغه
#محمد_بن_ابی_بکر
متن نامه سی و پنجم (۳۵)
از نامههای امام علیه السلام است
که بعد از شهادت محمد بن ابی بکر به عبداللّه بن عباس نگاشت و او را از شهادت محمد مطلع کرد.و اسم محمد در این نامه آمده است.
أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ مِصْرَ قَدِ افْتُتِحَتْ، وَمُحَمَّدُ بْنُ أَبِی بَکْرٍ-رَحِمَهُ اللّهُ-قَدِ اسْتُشْهِدَ، فَعِنْدَ اللّهِ نَحْتَسِبُهُ وَلَداً نَاصِحاً، وَعَامِلاً کَادِحاً، وَسَیْفاً قَاطِعاً، وَرُکْناً دَافِعاً. وَقَدْ کُنْتُ حَثَثْتُ النَّاسَ عَلَی لَحَاقِهِ، وَأَمَرْتُهُمْ بِغِیَاثِهِ قَبْلَ الْوَقْعَةِ، وَدَعَوْتُهُمْ سِرّاً جَهْراً، وَعَوْداً وَبَدْءاً، فَمِنْهُمُ الْآتِی کَارِهاً، وَمِنْهُمُ الْمُعْتَلُّ کَاذِباً، وَمِنْهُمُ الْقَاعِدُ خَاذِلاً. أَسْأَلُ اللّهَ تَعَالَی أَنْ یَجْعَلَ لِی مِنْهُمْ فَرَجاً عَاجِلاً؛فَوَ اللّهِ لَوْ لَاطَمَعِی عِنْدَ لِقَائِی عَدُوِّی فِی الشَّهَادَةِ، وَتَوْطِینِی نَفْسِی عَلَی الْمَنِیَّةِ، لَأَحْبَبْتُ أَلَّا أَلْقَی مَعَ هَؤُلَاءِ یَوْماً وَاحِداً، وَلَا أَلْتَقِیَ بِهِمْ أَبَداً.
اما بعد (از ثنای و حمد الهی) مصر (با نهایت تأسف به دست دشمن) افتاد و محمد بن ابی بکر که رحمت خدا بر او باد به شهادت رسید ما این مصیبت را به حساب خداوند میگذاریم و اجر آن را از او مسئلت داریم. او فرزندی خیرخواه و کارگزاری تلاش گر و کوشا و شمشیری برنده و قاطع و ستونی حافظ و مدافع بود. من مردم را به ملحق شدن به او و کمک کردنش قبل از این حادثه (بارها) امر کردم و تشویق و تحریص نمودم و در آشکار و پنهان و از آغاز تا پایان آنها را برای حرکت به سوی او (به سوی سرزمین مصر) فرا خواندم ولی (با نهایت تأسف) گروهی با کراهت آمدند و گروه دیگری به دروغ به بیماری و بهانههای دیگر متوسل شدند و جمع دیگری آشکارا از قیام برای جهاد سر باز زدند و دست از یاریش کشیدند. از خدا تقاضا میکنم که برای نجات من از میان این گونه افراد به زودی گشایشی قرار دهد (و مرا از آنها برهاند. ) به خدا سوگند اگر علاقه من به هنگام پیکار با دشمن به شهادت نبود و خود را برای مرگ در راه خدا آماده نساخته بودم، دوست داشتم حتی یک روز با این مردم روبه رو نشوم و هرگز آنها را ملاقات نکنم.
سلام علیکم
بحثی را که از نهج البلاغه شروع کردیم با عنوان
"اعلام نهج البلاغه "
است.
✍در نهج البلاغه شریف اسم برخی از افراد چه از خوبان یا سیاه بختان در لابه لای فرمایشات امام آمده است.
سعی می شود نکاتی از زندگی آن افراد و همچنین شان صدور کلام امام و متن فرمایش حضرت آورده شود.
اشاره و کنایه فعلا مورد بحث ما نیست.
برخی از فرمایشات را حضرت را گفته اند که اشاره به فلان شخص است یا این کلام کنایه به فلان شخص است. ما فعلا با آن بخش کاری نداریم.
آن قسمتی که اسم صریح آمده بررسی خواهیم کرد.
حقیر این بحث را از قبل کار کرده بودم انشالله با همین عنوان اعلام نهج البلاغه چاپ خواهد شد.
کلام ابن ابی الحدید
در مورد فضائل حضرت امیر علیه السلام:
سبحان الله از اين همه مزاياى گرانبها و خصايص شريف كه به اين مرد ارزانى شده است، چگونه ممكن است پسرى از اهالى مكه كه فقط ميان افراد خانواده خود پرورش يافته و با حكيمان هيچ آميزشى نداشته است، در حكميت و دقايق علوم الهى از افلاطون و ارسطو جلوتر باشد و با دانشمندان اخلاق و آداب نفسانى هيچ معاشرتى نداشته است كه هيچ يك از قريش به چنين علومى شهره نبوده اند و او در اين مورد از سقراط هم شهره تر است. او ميان شجاعان تربيت نشده است زيرا مردم مكه بازرگان بودند و اهل جنگ نبودند اما از هر كس كه روى زمين گام برداشته، شجاع تر بوده است.
به خلف احمر گفته شد: آيا عنبسه و بسطام دليرتر بوده اند يا على بن ابى طالب؟ گفت: عنبسه و بسطام را بايد با مردم مقايسه كرد، نه با كسى كه از مردم فراتر است. گفتند: به هر حال بگو، گفت: به خدا سوگند كه اگر على بر سر آنان فرياد مى كشيد، پيش از آنكه به آنان حملهكند، مى مردند. على عليه السلام فصيح تر از سحبان و قس بود و حال آنكه قريش سخن آورترين قبيله عرب نيست و قبايل ديگر از ايشان سخن آورتر بوده اند، گفته اند سخن آورترين قبيله عرب جرهم بوده است، هر چند خردمندى نداشته اند. و على عليه السلام پارساتر و پاك دامن ترين مردم است و حال آنكه قريشيان مردمى آزمند و دنيا دوست بودند. آرى جاى شگفتى نيست آن هم در مورد كسى كه محمد صلوات الله عليه و آله مربى و پرورش دهنده او بوده است، وانگهى عنايت خداوندى هم او را يار و ياور بوده است، بايد از او چنين حالاتى ظاهر شود.
شرح ابن ابی الحدید
ذیل نامه ۳۵ نهج البلاغه.
#اعلام نهج البلاغه
#محمد_بن_ابی_بکر
متن خطبه شصت و هشتم(۶۸)
نام جناب محمد در این خطبه آمده است.
هنگامى که خبر شهادت «محمّد بن ابى بکر» والى امير مؤمنان على(عليه السلام) در مصر به آن حضرت رسيد فرمود:)
وَ قَدْ أَرَدْتُ تَوْلِيَةَ مِصْرَ هَاشِمَ بْنَ عُتْبَةَ، وَ لَوْ وَلَّيْتُهُ إِيَّاهَا لَمَّا خَلَّى لَهُمُ الْعَرْصَةَ وَ لَا أَنْهَزَهُمُ الْفُرْصَةَ، بِلَا ذَمٍّ لِمُحَمَّدِ بْنِ أَبِي بَكْرٍ، فَلَقَدْ كَانَ إِلَيَّ حَبِيباً وَ كَانَ لِي رَبِيباً.
من مى خواستم «هاشم بن عُتبه» (مِرقال) را زمامدار مصر کنم و اگر او را والى آن منطقه کرده بودم، عرصه را بر آنها (لشکر معاويه) خالى نمى گذارد و به آنها فرصت نمى داد (ولى فشار گروهى از افراد مانع شد)، با اين حال من «محمّد بن ابى بکر» را نکوهش نمى کنم، چه اين که او مورد علاقه من بود و در دامان من پرورش يافت.
توضیحات :
اين سخن ظاهراً اشاره به اين دارد که امام(عليه السلام) با تمام علاقه اى که به «محمّد بن ابى بکر» و ايمانى که به صفا و صداقت او داشت، ترجيح مى داد شخص قويترى مانند «هاشم بن عُتبه» معروف به «مرقال» را که هم از «محمّد بن ابى بکر» شجاعتر بود و هم آزموده تر و باتجربه تر، به جاى او به ولايت مصر برگزيند; ولى گويا گروهى از اصحابش اصرار به انتخاب «محمّد بن ابى بکر» داشتند، به دليل اين که او فرزند «ابوبکر» بود و «مصريان» شناخت بيشترى روى او دارند; به علاوه در ماجراى عثمان و دادخواهى مردم «مصر» در برابر او، با «مصريان» همکارى و همگامى داشت. به همين دليل، از نفوذ بالايى در افکار مصريان برخوردار بود و پذيرش زيادى نسبت به او داشتند.
با اين حال امام(عليه السلام) مى دانست که «محمّد بن ابى بکر» کم سنّ و سال و کم تجربه است، گرچه امتيازات فراوانى دارد، ولى مقاومت او در برابر مشکلات به اندازه «هاشم» نيست; امّا اصحاب و ياران از اين ويژگى ها کاملاً آگاه نبودند و به حضرت فشار آوردند و اصرار کردند، همان فشارها و اصرارهايى که شبيه آن در داستان «حَکَمَين» ظاهر شد و امام(عليه السلام) را ناگزير به پذيرش پيشنهاد طرفداران اين فکر نمود و سرانجام که آثار سوء حکميّت را ديدند، پشيمان شدند، ولى آن پشيمانى سودى نداشت.
امام(عليه السلام) در اين سخن به طور غيرمستقيم آن گروه را سرزنش مى کند که اگر مى گذاشتند «هاشم بن عُتبه» را براى حکومت «مصر» برگزيند، سرنوشت مصر طور ديگرى بود و اين منطقه مهم، به آسانى از دست نمى رفت.
ولى از آنجا که ممکن است، بعضى از اين سخن امام(عليه السلام) چنين تصوّر کنند که حضرت، «محمّد بن ابى بکر» را نکوهش مى کند، امام(عليه السلام) به دنبال اين سخن مى افزايد: «در عين حال من «محمّد بن ابى بکر» را نکوهش نمى کنم; چه اين که او مورد علاقه من بود و (همچون فرزندان خودم) در دامان من پرورش يافته بود
نکته: یکی از اعلام نهج البلاغه جناب هاشم مرقال هست که اسمش در این خطبه آمده، حال بعدا جداگانه او را بررسی خواهیم کرد.
#اعلام نهج البلاغه
#محمد_بن_ابی_بکر
متن حکمت سیصد و بیست و پنج(۳۲۵)
در این حکمت هم اسم صریح محمد نیامده لکن اشاره به اوست.
شان صدور و متن حکمت :
در تاريخ طبرى و همچنين كتاب الغارات ابن هلال ثقفى شأن ورودى براى اين حکمت ذكر شده و آن اينكه:
يكى از مأموران اطلاعاتى اميرمؤمنان على عليه السلام در شام به نام «عبد الرحمان بن شبيب فزارى» خدمت امام عليه السلام آمد و گفت: هرگز جمعيتى را آنقدر خوشحال نديدم كه مردم شام را به هنگام آگاه شدن از شهادت محمد بن ابى بكر خوشحال ديد. اين مسئله به قدرى براى آنها مهم بود كه از فراز منبر به اطلاع عموم رساندند. در اينجا بود كه امام عليه السلام فرمود:
«اندوه ما بر او به اندازه شادى شاميان است، زيرا آنها دشمن بزرگى را از دست داده اند و ما دوست بزرگى را»
إِنَّ حُزْنَنَا عَلَيْهِ عَلَى قَدْرِ سُرُورِهِمْ بِهِ، إِلَّا أَنَّهُمْ نَقَصُوا بَغِيضاً، وَ نَقَصْنَا حَبِيباً.
در بحث اعلام نهج البلاغه تا الان
سه نفر را بحث کردیم وارد چهارمین نفر یعنی عمروعاص می شویم.
۱-#ابوذر غفاری
۲-#خباب بن ارت
۳-#محمد_بن_ابی_بکر
۴-#عمروعاص
#اعلام نهج البلاغه
#عمروعاص
خطبه هشتاد و چهارم (84)
شان صدور:
امام عليه السلام مى خواهد «عمروبن عاص» را معرّفى كند؛ همان كسى كه از دستياران معروف «معاويه» بود، بلكه مى توان گفت:
ادامه خلافت معاويه و پيروزيهاى ظاهريش، در سايه شيطنت هاى او صورت گرفت و نفر دوم، يا به تعبيرى، نفر اوّل در آن حكومتِ غاصبِ جبّار، محسوب مى شد. (توضیحات بیشتر در شرح حال او خواهد آمد)
با اينكه عبارات خطبه كه در دست ما است، بسيار فشرده و كوتاه است، ولى امام عليه السلام چنان ترسيم گويايى از اين مرد خطرناك گمراه و گمراه كننده، ارائه فرموده كه تقريباً همه روحيات و تاريخ زندگى اين مرد را مى توان در اين آيينه ديد و همچنين از راز و رمز همكارى تنگاتنگ او با «معاويه» آگاه شد.
اين نكته قابل ذكر است كه امام عليه السلام اين سخن را به بهانه گفتارى كه «عمروعاص» درباره آن حضرت بيان كرده و او را مزّاح و شوخ طبع معرّفى كرده، ايراد فرموده است.
_عمروعاص این سخن را از عمر یادگرفته است:
به این بخش تاریخ دقت کنیم:
چون ابولؤلو عمر را زخم زد و عمر دانست كه خواهد مرد، مشورت كرد كه چه كسى را پس از خود عهده دار حكومت كند. به او گفته شد پسرش عبدالله را جانشين و خليفه كند.ولی او نپذیرفت.
سپس گفت: رسول خدا رحلت فرمود در حالى كه از شش تن از قريش راضى و خشنود بود و آنان على و عثمان و طلحه و زبير و سعد بن ابى وقاص و عبدالرحمان بن عوف هستند و چنين مصلحت ديدم كه موضوع را ميانت ايشان به شورى بگذارم تا خود يكى را انتخاب كنند.
سپس گفت اين شش تن را براى من فرا خوانيد و آنان را فرا خواندند و پيش او آمدند و او بر بستر خويش افتاده و در حال جان كندن بود. عمر به ايشان نگريست و گفت: آيا همگى طمع داريد كه پس از من به خلافت رسيد؟ آنان سكوت كردند. عمر اين سخن را تكرار كرد. زبير گفت: چه چيزى ما را از شايستگى براى خلافت دور مى كند و حال آنكه تو خليفه شدى و به آن كار قيام كردى؟ ما از لحاظ منزلت ميان قريش و از نظر سابقه در اسلام و خويشاوندى با پيامبر (ص) از تو فروتر نيستيم.
ابو عثمان جاحظ مى گويد:
به خدا سوگند اگر زبير نمى دانست كه عمر همان روز خواهد مرد هرگز گستاخى آنرا نداشت كه يك كلمه و يك لفظ از اين سخن را بر زبان آرد.
عمر گفت: آيا از خصوصيات شما و آنچه در نفسهاى شماست شما را آگاه كنم؟
زبير گفت: بگو كه اگر از تو خواهش كنيم نگويى باز هم خواهى گفت.
عمر گفت: اى زبير! اما تو، مردى كم حوصله و رنگ به رنگى. در رضايت همچو مؤ من و به هنگام خشم همچون كافرى. روزى انسانى و روز ديگر شيطان و اگر خلافت به تو برسد چه بسا كه روز خود را صرف چانه زدن درباره يك مد جو كنى و كاش مى دانستم اگر خلافت به تو برسد آن روزى كه حالت شيطانى دارى و روزى كه خشمگين مى شوى براى مردم چه كسى عهده دار خلافت خواهد بود و تا هنگامى كه اين صفات در تو موجود است خداوند خلافت و حكومت اين امت را براى تو جمع نخواهد فرمود.
عمر سپس روى به طلحه آورد. او نسبت به طلحه از آن سخن كه روز مرگ ابوبكر درباره عمر گفته بود خشمگين بود. به همين جهت به طلحه گفت: آيا سخن بگويم، يا سكوت كنم؟ طلحه گفت: بگو كه در هر حال تو چيزى از خير نمى گويى. عمر گفت: من از آن هنگام كه انگشت تو در جنگ احد قطع شد و تو از آن اتفاق سخت خشمگين بودى مى شناسمت و همانا پيامبر (ص) رحلت فرمود در حالى كه از آن سخنى كه به هنگام نزول آيه حجاب گفته بودى بر تو خشمگين بود!
شيخ ما ابو عثمان جاحظ كه خدايش رحمت كناد مى گويد: سخن مذكور چنين بود كه چون آيه حجاب نازل شد، طلحه در حضور كسانى كه سخن او را براى پيامبر (ص) نقل كردند گفته بود: مقصود محمد (ص) از اينكه زنان خود را در حجاب قرار مى دهد چيست؟ بر فرض كه امروز چنين كند، فردا كه بميرد خودمان آنها را به همسرى بر مى گزينيم و با آنان هم بستر مى شويم!
ابو عثمان جاحظ همچنين مى گويد:
اى كاش كسى به عمر مى گفت تو كه مدعى بودى پيامبر رحلت فرمودند در حالى كه از اين شش تن راضى بودند، پس چگونه به طلحه مى گويى پيامبر رحلت فرمودند در حالى كه بر تو به سبب سخنى كه گفتى خشمگين بودند و چنين تهمتى سنگين بر او مى زنى؟ ولى چه كسى جراءت داشت اعتراضى كمتر از اين بر عمر كند تا چه رسد چنين سخنى بگويد.
عمر آنگاه روى به سعد بن ابى وقاص كرد و گفت: تو مى توانى سالار خوبى براى گروهى از سوار كاران باشى و اهل شكار و تير و كمانى و قبيله زهرة را با خلافت و فرماندهى بر مردم چه كار است؟!
آنگاه روى به عبدالرحمان بن عوف كرد و گفت: اما تو، اگر ايمان نيمى از مردم را با ايمان تو بسنجند ايمان تو بر آنان برترى دارد، ولى خلافت براى كسى كه در او ضعفى تو باشد صورت نمى گيرد و روبراه نمى شود؛ وانگهى بنى زهرة را با خلافت چه كار است؟!
👇👇
سپس روى به على عليه السلام كرد و گفت: به خدا سوگند اگر نه اين بود كه در تو نوعى شوخى و مزاح سرشته است به حق شايسته خلافتى و به خدا سوگند اگر تو بر مردم حاكم شوى آنان را به حق و شاهراه رخشان هدايت راهبرى مى كنى.
سپس روى به عثمان كرد و گفت: گويا براى تو آماده است! و گويى هم اكنون مى بينم كه قريش به سبب محبتى كه به تو دارند قلاده خلافت را بر گردنت خواهند افكند و تو فرزندان امية و ابو معيط را بر گردن مردم سوار خواهى كرد و در تقسيم غنايم و اموال، آنان را بر ديگران چندان ترجيح خواهى داد كه گروهى از گرگان عرب از هر سو پيش تو خواهند آمد و ترا بر بسترت سر خواهند بريد و به خدا سوگند اگر آنان چنان كنند تو هم چنان مى كنى و اگر تو چنان كنى آنان هم چنان مى كنند. سپس موهاى جلو سرش را با محبت گرفت و كشيد و گفت: در آن هنگام اين سخن مرا ياد آور كه در هر حال چنان خواهد شد.
شرح نهج البلاغه
ابن ابی الحدید
ذیل خطبه سوم.
متن خطبه هشت و چهار
عَجَباً لاِبْنِ النَّابِغَةِ! يَزْعُمُ لاَِهْلِ الشَّامِ أَنَّ فِىَّ دُعَابَةً، وَ أَنِّي امْرُؤٌ تِلْعَابَةٌ، أُعَافِسُ وَ أُمَارِسُ! لَقَدْ قَالَ بَاطِلا وَ نَطَقَ آثِماً. أَمَا -وَ شَرُّ الْقَوْلِ الْکَذِبُ- إِنَّهُ لَيَقُولُ فَيَکْذِبُ، وَ يَعِدُ فَيُخْلِفُ، وَ يُسْأَلُ فَيَبْخَلُ، وَ يَسْأَلُ فَيُلْحِفُ، وَ يَخُونُ الْعَهْدَ، وَ يَقْطَعُ الاِْلَّ؛ فَإِذَا کَانَ عِنْدَالْحَرْبِ فَأَيُّ زَاجِر وَ آمِر هُوَ، مَا لَمْ تَأْخُذِ السُّيُوفُ مَآخِذَهَا! فَإِذَا کَانَ ذلِکَ کَانَ أَکْبَرُ مَکِيدَتِهِ أَنْ يَمْنَحَ الْقَرْمَ [قوم] سُبَّتَهُ. أَمَا وَاللهِ إِنِّي لَيَمْنَعُنِي مِنَ اللَّعِبِ ذِکْرُ الْمَوْتِ، وَ إِنَّهُ لََيمْنَعُهُ مِنْ قَوْلِ الْحَقِّ نِسْيَانُ الاْخِرَةِ؛ إِنَّهُ لَمْ يُبَايِعْ مُعَاوِيَةَ حَتَّى شَرَطَ أَنْ يُؤْتِيَهُ أَتِيَّةً، وَ يَرْضَخَ لَهُ عَلَى تَرْکِ الدِّينِ رَضِيخَةً.
از «ابن نابغه(۱)» (پسر آن زن بد نام - اشاره به عمرو عاص است-) در شگفتم! او براى مردم شام چنين وانمود مى کند که من بسيار اهل مزاح و مردى شوخ طبعم، که مردم را با شوخى و هزل، پيوسته سرگرم مى کنم. او سخنى باطل و کلامى به گناه، گفته است - و بدترين سخنان گفتار دروغ است- او پيوسته دروغ مى گويد. وعده مى دهد و تخلّف مى کند. اگر چيزى از او درخواست شود، بخل مى ورزد و اگر خودش از ديگرى تقاضايى داشته باشد، اصرار مى کند. در پيمانش خيانت مى نمايد. (حتّى) پيوند خويشاوندى را قطع مى کند. هنگام نبرد لشکريان را امر و نهى مى کند (و سر و صداى زياد راه مى اندازد که مردم شجاعش پندارند) ولى اين تازمانى است که دست ها به قبضه شمشير نرفته است و هنگامى که چنين شود، او براى رهايى جانش، بالاترين تدبيرش اين است که جامه اش را کنار زند و عورت خود را نمايان سازد (تا کريمان از کشتنش چشم بپوشند.)
آگاه باشيد! به خدا سوگند، ياد مرگ مرا از سرگرم شدن به بازى و شوخى باز مى دارد; ولى فراموشى آخرت او را از سخن حق باز داشته است. او حاضر نشد با معاويه بيعت کند، مگر اينکه عطيّه و پاداشى از او بگيرد (و حکومت مصر را براى او تضمين نمايد) و در مقابلِ از دست دادن دينش، رشوه اندکى دريافت نمايد.
۱-(تعبير به «ابن النابغه» در باره «عمرو عاص» از يک سو، اشاره به وضع زشت و ننگين خانواده اوست; چرا که رسم عرب اين بود اگر کسى مادرش مشهور به شرافت و يا مشهور به پستى بود، او را به مادرش نسبت مى دادند، به جاى اينکه به پدرش نسبت دهند. و از سوى ديگر، تعبير به «نابغه» از مادّه «نبوغ» در اصل به معناى ظهور و بروز است; ولى هنگامى که درباره زنى بکار برده مى شد، اشاره به شهرت او به فساد بود و اين واژه به خاطر فساد اخلاقى مادر «عمرو» تدريجاً لقب مادر او شد، در حالى که اسم اصليش «سلمى» يا «ليلى» بود. در تواريخ آمده است که اين زنِ مشهور به فساد، به طور نامشروع، با چند نفر از جمله «ابو سفيان» همبستر شد و هنگامى که «عمرو» متولّد گرديد، آنها بر سر او اختلاف کردند; ولى «نابغه» ترجيح داد که او را فرزند «عاص» بداند و اين به خاطر کمک هاى مالى بيشترى بود که عاص نسبت به او داشت. از «ابو سفيان» نقل شده است که همواره مى گفت من ترديد ندارم که «عمرو» فرزند من است و از نطفه من منعقد شده است.)
#اعلام نهج البلاغه
#عمروعاص
خطبه صد و هشتادم(۱۸۰)
متن خطبه:
أَحْمَدُ اللَّهَ عَلَى مَا قَضَى مِنْ أَمْرٍ وَ قَدَّرَ مِنْ فِعْلٍ وَ عَلَى ابْتِلَائِي بِكُمْ، أَيَّتُهَا الْفِرْقَةُ الَّتِي إِذَا أَمَرْتُ لَمْ تُطِعْ وَ إِذَا دَعَوْتُ لَمْ تُجِبْ. إِنْ [أُهْمِلْتُمْ] أُمْهِلْتُمْ خُضْتُمْ وَ إِنْ حُورِبْتُمْ خُرْتُمْ، وَ إِنِ اجْتَمَعَ النَّاسُ عَلَى إِمَامٍ طَعَنْتُمْ وَ إِنْ أُجِئْتُمْ إِلَى مُشَاقَّةٍ نَكَصْتُمْ. لَا أَبَا لِغَيْرِكُمْ! مَا تَنْتَظِرُونَ بِنَصْرِكُمْ وَ الْجِهَادِ عَلَى حَقِّكُمْ، الْمَوْتَ أَوِ الذُّلَّ لَكُمْ؟ فَوَاللَّهِ لَئِنْ جَاءَ يَومِي وَ لَيَأْتِيَنِّي لَيُفَرِّقَنَّ بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ أَنَا لِصُحْبَتِكُمْ قَالٍ وَ بِكُمْ غَيْرُ كَثِيرٍ. لِلَّهِ أَنْتُمْ، أَمَا دِينٌ يَجْمَعُكُمْ وَ لَا حَمِيَّةٌ تَشْحَذُكُمْ؟ أَوَ لَيْسَ عَجَباً أَنَّ مُعَاوِيَةَ يَدْعُو الْجُفَاةَ الطَّغَامَ فَيَتَّبِعُونَهُ عَلَى غَيْرِ مَعُونَةٍ وَ لَا عَطَاءٍ، وَ أَنَا أَدْعُوكُمْ وَ أَنْتُمْ تَرِيكَةُ الْإِسْلَامِ وَ بَقِيَّةُ النَّاسِ إِلَى الْمَعُونَةِ أَوْ طَائِفَةٍ مِنَ الْعَطَاءِ [فَتَتَفَرَّقُونَ] فَتَفَرَّقُونَ عَنِّي وَ تَخْتَلِفُونَ عَلَيَّ؟ إِنَّهُ لَا يَخْرُجُ إِلَيْكُمْ مِنْ أَمْرِي [رِضًا] رِضًى فَتَرْضَوْنَهُ وَ لَا سُخْطٌ فَتَجْتَمِعُونَ عَلَيْهِ، وَ إِنَّ أَحَبَّ مَا أَنَا لَاقٍ إِلَيَّ الْمَوْتُ. قَدْ دَارَسْتُكُمُ الْكِتَابَ وَ فَاتَحْتُكُمُ الْحِجَاجَ وَ عَرَّفْتُكُمْ مَا أَنْكَرْتُمْ وَ سَوَّغْتُكُمْ مَا مَجَجْتُمْ. لَوْ كَانَ الْأَعْمَى يَلْحَظُ أَوِ النَّائِمُ يَسْتَيْقِظُ. وَ أَقْرِبْ بِقَوْمٍ مِنَ الْجَهْلِ بِاللَّهِ قَائِدُهُمْ مُعَاوِيَةُ وَ مُؤَدِّبُهُمُ ابْنُ النَّابِغَةِ.
خدا را بر آن چه فرمان داده و کارى که مقدّر فرموده ستايش مى کنم و پروردگار را بر گرفتارى خودم به شما مى ستايم.
اى گروهى که هر گاه فرمان دادم اطاعت نکرديد و هر زمان دعوتتان نمودم اجابت ننموديد; هر وقت به شما مهلت داده شود (که آماده پيکار با دشمن شويد) در بيهودگى فرو مى رويد (و فرصت ها را از دست مى دهيد) و اگر با شما بجنگند ضعف وناتوانى نشان مى دهيد ; هرگاه مردم، اطرافِ پيشوايى گرد آيند طعنه مى زنيد و اگر شما را براى حل مشکلى بياورند عقب نشينى مى کنيد.
دشمنتان بى پدر باد! منتظر چه نشسته ايد؟! در مقابل يارى خويش و جهاد براى به دست آوردن حق خود جز مرگ يا ذلت (نصيب شما خواهد شد)؟
به خدا سوگند! اگر مرگ من فرا رسد ـ که قطعاً فرا خواهد رسيد ـ ميان من و شما جدايى، خواهد افکند; در حالى که من از همنشينى با شما ناراحت بودم و وجودتان براى من قدرت آفرين نبود (حال آن که من براى شما همه چيز بودم).
شما مردم عجيبى هستيد! آيا دينى نداريد که شما را گردآورد و يا غيرتى که به سوى دشمن بسيج کند؟!
آيا شگفت آور نيست که معاويه، جفاکاران اوباش را دعوت مى کند و آن ها بدون انتظارِ بخشش و کمکى، متابعتش مى کنند; ولى من شما را که بازماندگان اسلام و بقاياى انسان هاى ارزشمند هستيد دعوت مى کنم و کمک ها و عطايايى به شما مى بخشم با اين حال، از گرد من پراکنده مى شويد و راه مخالفت را پيش مى گيريد.
نه اوامر من که سبب خشنودى است شما را راضى مى کند و نه آن چه باعث خشم من است بر ترک آن اتفاق مى کنيد. در چنين شرايطى محبوب ترين چيزى که دوست دارم با آن ملاقات کنم مرگ است. من کتاب خدا را به شما تعليم دادم (و تفسير و تأويل آن را به شما آموختم) درهاى استدلال را به روى شما گشودم و آن چه را (از نيکى ها) نمى شناختيد به شما معرفى کردم و آن چه (بر اثر نادانى و جهل) از دهان فرو مى ريختيد براى شما گوارا ساختم. (آرى! همه گفتنى ها را گفتم اما حيف که) نابينا نمى بيند و کسى که در خواب فرو رفته بيدار و هشيار نيست، اما چه نزديک اند به جهل و بى خبرى از خدا (و تعليمات الهى) آن گروه که رهبرشان معاويه و مربى آن ها پسر نابغه (عمروعاص) باشد.
#اعلام نهج البلاغه
#عمروعاص
نامه سی و نهم(۳۹)
کلیات نامه:
این نامه مملوّ از سرزنش هاى شدیدى است که امام(علیه السلام) نسبت به عمرو بن عاص فرموده و او را به جهت سرسپردگیش در برابر معاویه ملامت مى کند و معاویه را با اوصافى که شایسته اوست توصیف مى نماید.
بخش دیگرى از این نامه تهدیدى است که امام(علیه السلام) نسبت به او و معاویه دارد و مى فرماید: اگر بر شما دو نفر پیروز شوم شما را به مجازاتى که در خور شماست مى رسانم و اگر پیروز نشوم مجازات الهى در انتظار شماست.
شایان توجّه است که مطابق آنچه در کتاب تمام نهج البلاغه آمده، این نامه جمله هاى کوتاهى در آغاز و جمله کوتاهى در پایان داشته که سیّد رضى آن را نیاورده است. آغاز آن چنین بوده:
«بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ مِنْ عَبْدِاللهِ عَلِیّ أَمیرِالْمُؤْمِنینَ إِلَى الأَبْتَرِ ابْنِ الأَبْتَرِ عَمْرِو بْنِ الْعَاصِ بِنِ وَائِلِ، شَانِئ مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد فِی الْجَاهِلِیَّةِ الإِسْلاَمِ. سَلاَمٌ عَلى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى». و آخر نامه چنین است: «وَاللهُ حَسْبُکُمَا وَکَفى بِانْتِقَامِهِ انْتِقَاماً، وَبِعِقَابِهِ عِقَاباً. السَّلاَمُ لأَهْلِهِ».
متن نامه:
فَإِنَّكَ قَدْ جَعَلْتَ دِينَكَ تَبَعاً لِدُنْيَا امْرِئٍ ظَاهِرٍ غَيُّهُ، مَهْتُوكٍ سِتْرُهُ، يَشِينُ الْكَرِيمَ بِمَجْلِسِهِ وَ يُسَفِّهُ الْحَلِيمَ بِخِلْطَتِهِ، فَاتَّبَعْتَ أَثَرَهُ وَ طَلَبْتَ فَضْلَهُ اتِّبَاعَ الْكَلْبِ لِلضِّرْغَامِ يَلُوذُ بِمَخَالِبِهِ وَ يَنْتَظِرُ مَا يُلْقَى إِلَيْهِ مِنْ فَضْلِ فَرِيسَتِهِ، فَأَذْهَبْتَ دُنْيَاكَ وَ آخِرَتَكَ، وَ لَوْ بِالْحَقِّ أَخَذْتَ أَدْرَكْتَ مَا طَلَبْتَ. فَإِنْ [يُمَكِّنِ] يُمَكِّنِّي اللَّهُ مِنْكَ وَ مِنِ ابْنِ أَبِي سُفْيَانَ أَجْزِكُمَا بِمَا قَدَّمْتُمَا، وَ إِنْ تُعْجِزَا وَ تَبْقَيَا فَمَا أَمَامَكُمَا شَرٌّ لَكُمَا؛ وَ السَّلَام.
تو (اى عمروعاص) دين خود را تابع کسى قرار داده اى که گمراهيش آشکار و پرده حيايش دريده است و به افراد با شخصيت در مجلسش توهين مى کند و عاقل را با معاشرت خود سفيه مى سازد. تو قدم در جاى قدم هاى او نهادى و بخشش او را خواستار شدى همچون سگى که به دنبال شير درنده اى برود و به چنگال او متوسل شود و منتظر پس مانده هاى شکار او باشد که به سويش افکنده شود. تو با اين کار دنيا و آخرتت را تباه کردى. اگر طرفدار حق بودى، به آنچه مى خواستى مى رسيدى و اگر خداوند مرا بر تو و پسر ابوسفيان (معاويه) مسلط سازد، کيفر تمام آنچه را در گذشته انجام داديد به شما خواهم داد و اگر من به شما دست نيابم و (بعد از من) باقى بمانيد، آنچه را (از عذاب الهى در آخرت) در پيش داريد براى شما بدتر است. والسلام.
#عمروعاص
شرح حال عمروعاص
نسب او:
نسب وي را ابن ابيالحديد در شرح نهجالبلاغه چنين ذكر كرده است:
مادر عمرو بن العاص بنابر آنچه كه زمخشري نقل كرده است، كنيز مردي از قبيلهي عنزه بوده است. اين زن اسير ميشود و عبدالله بن جدعان تيمي در مكه او را ميخرد. او زني زناكار بوده است، عبدالله بن جدعان وي را آزاد ميكند. ابولهب بن عبدالمطلب و اميه بن خلف جمحي و هشام بن مغيره مخزومي و ابوسفيان بن حرب و عاص بن وائل سهمي در يك طُهر با اين زن همخوابه ميشوند و او عمرو را ميزايد و همهي اين مردها عمرو را بخود نسبت ميدهند و مادر عمرو را در اين مسئله حاكم مينمايند و او ميگويد: اين فرزند عاص بن وائل است و اين نسبت دادن براي آن بود كه عاص نفقه (مخارج) زيادي به آن زن ميداد، ولي ميگفتند: عمرو به ابوسفيان بيش از همه شباهت داشت و ابوسفيان بن حارث بن عبدالمطلب دربارهي عمرو بن العاص چنين ميگفت: ابوك ابوسفيان لا شك قد بدت لنا فيك منه بينات الشمائل (بدون شك پدر تو ابوسفيان است و براي ما در قيافه ي تو از ابوسفيان علائم روشن صورت آشكار شده است).
اما پدرش كه به حكم مادرش عاص بن وائل بوده است يكي از مسخرهكنندگان پيامبر اكرم (ص) و از كساني بود كه عداوت آشكار با آن حضرت داشت و در اذيت و آزار آن بزرگوار فروگذاري نكرده است. هم اين تبهكار بود كه به قريش ميگفت: فردا اين ابتر (مقطوع النسل) ميميرد و نامش از زبانها قطع ميشود و خداوند براي سركوب كردن او اين آيه را فرستاد كه: «ان شانئك هو الابتر» ((اي پيامبر عزيز،) دشمن تست كه نسلش قطع ميشود و ادامه پيدا نخواهد كرد) بهمين جهت عاص بن وائل در اسلام با لقب ابتر معروف ميشود.
سلام علیکم
میخوام نهج البلاغه را با محوریت شرح ابن ابی الحدید و مرحوم خویی مجازی تدریس کنم و آفلاین صوت قرار بدم نظرتون چیه؟!
فقط با محوریت جناب ابن ابی الحدید و آقای خویی!
https://eitaa.com/MA1371
هدایت شده از منبر نهج البلاغه ای
#معرفی
#شرح
آیا آیت الله حسن زاده آملی
شرح نهج البلاغه دارند؟!
✅کتاب منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغه شرح گرانسنگی بر نهج البلاغه است که توسط آیت الله میرزا حبیب الله خویی شروع شد و تا خطبه 229 نیز توسط ایشان شرح شد.
از خطبه 229 تا پایان نامهها توسط آیت الله حسن زاده آملی شرح شده(که در موقع نوشتن این شرح ایشان ۳۰ الی ۳۵ ساله بودند) و بخش حکمت ها توسط مرحوم محمدباقر کمرهای شرح شده است.
و این کتاب پرمحتوا در ۲۱ جلد به زیور طبع آراسته شد.
مرحوم خویی در مقدمه از سه شرح نهج البلاغه که قبلا نوشته بود نام می برد
اول کتاب منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغه از قطب الدین راوندی که همنام کتاب خود مؤلف است. دوم از شرح ابن ابی الحدید و سوم از شرح ابن میثم بحرانی سخن به میان می آورد.
با اینکه در ابتدا این سه شرح را از بهترین شروح معرفی می کند، ولی در ادامه به ضعف های موجود در هر یک از شروح مذکور می پردازد و در نتیجه می گوید: «چون این شروح دارای عیب و نقص و نوعی کمبود بودند من شرحی نسبتا جامع و رسا و کافی و تقریبا خالی از عیب و نقص آغاز کردم.»
مثلا در مورد شرح ابن میثم می گوید : او اهتمام به روایات نداشت.و در شرح کلام حضرت از اخبار ائمه کمک نگرفته است.
ایشان در این شرح شدیدا بر خلفا تاخته و اعتراضات بجایی بر آنان کرده در جای دیگر به صوفیه حمله کرده، در خاطر دارم یکی از علمای آذربایجان میگفت :بیجا نیست اگر اسم شرح مرحوم خویی را فحش نامه بگذاریم.😂
منبر نهج البلاغه ای
https://eitaa.com/joinchat/3081765330Cc2c52a8bff