eitaa logo
منهاج | مباحث استاد رضایی
273 دنبال‌کننده
336 عکس
194 ویدیو
6 فایل
❚ مطالب این کانال قطره‌ای از مطالبی‌ست که حجت‌الاسلام‌و‌المسلمین، مدرس حوزه و دانشگاه، استاد رضایی، در کارگاه‌هایشان برای مشتاقان ارائه میکنند. 📌پیام‌های سنجاق شده حتما مطالعه شود‼️ _درخدمتم..؟!👤 °شاگرد استاد رضایی بزرگوار و ادمین کانال° @monghate_110
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹🔹 -نفس اژدرهاست او کی مرده است؟ از غم و بی آلتی افسرده است؛ نفس مرکب چموشی است که اگر افسارش را رها کنی بیراهه می رود..! ‹👣🏮› ╰┈➤ @menhaj_40
منهاج | مباحث استاد رضایی
『 قسمت هشتم 』 🔺اگر اهل بیت خودخواهی به معنای درست کلمه را قبول نداشتند، اینقدر برای بهشت و جهنم ترغ
قسمت نهم 』 🔺مرحله اول توجه به مفهوم گناه و درک ماجرای معصیت، این است که انسان مراقب خودش و منافعش باشد؛ به تعبیری خودخواه باشد! کسی که گناه نمی‌کند یعنی منافع خودش را دوست دارد و نمی خواهد منافع فردی، خانوادگی، اجتماعی اش به خطر بیفتد؛ چون با گناه این منافع یا از بین می‌رود یا از دسترس ما خارج می‌شود.. نگاهتان را تغییر بدهید‼️ -اگر گناه کنیم :👇🏻 نه اینکه خدا ناراحت می‌شود که البته می‌شود، نه بلکه یک مطلب بالاتر از آن اینکه من منفعتم را از دست می‌دهم!
🔺مقام پایین تر از عبد این است که تو حداقل دو دوتا چهار تای عقلانی کنی؛ خدا گفته است که با انجام فلان کار فلان ضرر ها را میکنی.. آن ضرر هبوط است! ضرر چیست⁉️ دیر بچه دار می شوی؛ به همسر بد گرفتار می شوی، همسرت در جوانی می‌میرد؛ این ها در روایات آمده است.. ☁️ 🚫 🎙 ⊰ استاد رضایی ⊱ ‹👣🏮› ╰┈➤ @menhaj_40
46.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
-منم که قدرت حاکم آسمان ها را نافرمانی کردم..! 🎥 📖 ‹👣🏮› ╰┈➤ @menhaj_40
جز آستان توأم در جهان پناهی نیست.. سر مرا بجز این در، حواله گاهی نیست🍃
💬 داستانک : 🔹طلبه جوانی در نجف اشرف در کنار مزار شریف امیرالمونین در حال تحصیل بود؛ وضع مالی خوب نداشت. یک مدتی گذشت، کار به جایی کشید که حتی نان هم برای خوردن نداشت..‼️ یک روز در همین حالت رفت به محضر امیرالمومنین کنار ضریح شریفی ایستاد، شروع کرد به شکایت و گله گزاری که آقا ما برای شما آمده ایم سرباز شما بشویم، آمدیم در حوزه درس بخوانیم، اما الان چند وقتی هست که حتی نان برای خوردن نداریم! خیلی شکایت ها کرد؛ میگویند که حتی به لوستر ها و تزئینات حرم هم ایراد گرفت که آقا ما داریم از گرسنگی می‌میریم این همه تزئینات در حرم شما چکار می‌کند..‼️ بعد از این مطالبی که گفت شروع کرد به گریه کردن؛ آنقدر گریه کرد که خوابش برد...
🔹وقتی که خوابش برد، آقا جان امیر المؤمنین به خوابش آمد گفت فلانی چرا اینقدر شکایت و زاری می کنی⁉️ مگر ما به شما گفتیم بیایید اینجا؟ شما خودتان خواستید در این مسیر قرار بگیرید! حالا هم میگوییم اگر می‌خواهید پیش ما در نجف بمانید و درس و بحث را ادامه بدهید همین نان و ماست خالی گیر شما می آید! اما اگر میخواهی به عالاف و علوف دنیا برسی، باید بروی حیدر آباد هندوستان!! این طلبه رو کرد به امیرالمونین در عالم رویا گفت آقا جان من به شما می‌گویم گرفتارم شما به من می گویید بروم حیدر آباد هندوستان⁉️ آقا گفت جواب ما همین است! اگر می خواهی در نزد ما بمانی همین نون و ماست طلبگی است؛ اما اگر دوست داری به دنیا برسی برو حیدر آباد..
🔹گفت از نجف تا حیدر آباد خیلی راه است..! آقا فرمودند همین که گفتم! فقط اگر می‌خواهی بروی به آنجا وقتی رسیدی برو پیش یک راجه و هر زمان به او سلام کردی این مصرع را بخوان : ⟆ -به آسمان رود و کار آفتاب کند! ⟅ همین را برایش بخوان، کارت درست می‌شود.. گفت تا بلند شدم کمی شک کردم، کمی یقین کردم که امیرالمؤمنین این مطلب را می‌خواهد.. بعد مطمئن شدم که اگر بخواهم از اين گرسنگی رهایی پیدا کنم، باید این سفر را به جان بخرم‼️ چند کتابی داشتم و لوازمی داشتم، فروختم و هزینه سفر را از دوستان قرض کردم و شروع به سفر کردم به هندوستان؛ ماه ها طول کشید!
🔹وقتی که رسیدم به آنجا گفتم آقا این راجه منزلش کجاست؟ یک نگاه به من کردند و لباس های کهنه من و گفتند تو را چه به راجه⁉️ گفت کارش دارم.. بردنش خانه راجه و گفتند اینجا بنشین تا خودش بیاید؛ به راجه گفتند یک طلبه جوان فقیری با این مشخصات آمده با شما کار دارد. گفت چکار دارد؟ گفتند نمی‌دانم. طلبه چند دقیقه ای نشست و دید ایشان از طبقه از پله ها دارد می آید پایین و به او گفتند او راجه است؛ تا چشمش به راجه افتاد گفت که : -به آسمان رود و کار آفتاب کند! آن بنده خدا خشکش زد‌؛ چند دقیقه ای راجه تامل کرد و گفت این آقا را ببرید! لباس تمیز بپوشید و همه چیز را برایش آماده کنید؛ ما فردا شب مهمانی داریم‼️
🔹این آقای طلبه جوان را بردند و یک اتاق خوب به او دادند و لباسش را تمیز کردند.. گفت چخبر است، چه شده⁉️ گفتند نمی‌دانیم راجه گفت این کار را بکنید. گفت من چیزی نگفتم من فقط یک جمله گفتم! یک مصرع خواندم، چکار می‌خواهند بکنند؟؟ گفتند فردا شب قرار است مهمانی برگزار شود همه شهر هم دعوتند! این طلبه جوان متحیر، لباس خوب و سر و وضع خوب و غذای خوب به او دادند؛ فردا شب شد و کل شهر دعوت شده و خود راجه شروع کرد به سخنرانی کردن که بله شما خبر دارید که من یک نذری داشتم که مهم بود، نذرم این بود که من یک بیت شعر در وصف امیرالمؤمنین میخواستم بگویم، یک مصرع گفتم مصرع بعدی این شعر را نتوانستم پیدا کنم‼️ هرکس هرچه آمد و گفت در این شهر از شعرای فارسی زبان..