eitaa logo
معراج الشهداء استان قزوین
520 دنبال‌کننده
499 عکس
134 ویدیو
0 فایل
🔸️اخبار 🔸️ برنامه ها 🔸️خاطرات شهدا 🔸️تصاویر شهدا -----‐‐------------------------------------------------------ ارتباط با ادمین کانال معراج الشهداء استان قزوین @MohsenShabani1
مشاهده در ایتا
دانلود
📌از اسارت تا آزادگی حسین لشکری با آغاز جنگ تحمیلی به خیل مدافعان کشور پیوست و پس از انجام ۱۲ ماموریت، هواپیمای وی مورد اصابت موشک دشمن قرار گرفت و مجبور به ترک هواپیما شد که نهایتاً در خاک دشمن به اسارت نیروی بعث عراق درآمد. این شهید بزرگوار سه ماه اول دوران اسارت در سلول انفرادی بود و پس از آن در مدت ۸ سال با حدود ۶۰ نفر دیگر از همرزمان در یک سالن عمومی و دور از چشم صلیب سرخ جهانی نگهداری شد. پس از پذیرش قطعنامه ۵۹۸، وی را از سایر دوستان جدا نمودند و قسمت دوم دوران اسارت ۱۶ سال به طول انجامید. خلبان حسین لشکری پس از ۱۶ سال اسارت به نیروهای صلیب سرخ معرفی شد و دو سال بعد در روز هفدهم فروردین سال ۱۳۷۷ به ایران بازگشت. امیر سرلشکر خلبان لشکری جانباز ۷۰ درصد نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران که با تحمل ۱۸ سال اسارت دشمن بعثی و مقاومت جانانه در برابر تهدید و تطمیع و شانتاژ رژیم بعث عراق، پیروزمندانه به میهن اسلامی بازگشته بود، در بدو ورود در دیدار صمیمانه با فرماندهی معظم کل قوا ضمن تجدید بیعت با معظم له مفتخر به لقب «سید الاسرای ایران» از سوی رهبر معظم انقلاب آیت الله خامنه ای گردید و سپس در تاریخ ۲۷ بهمن ۱۳۷۸، با موافقت فرمانده کل قوا درجه نظامی وی به سرلشگری ارتقاء یافت. شهادت این خلبان سرافراز، سرانجام در روز نوزدهم مرداد سال ۱۳۸۸، بر اثر عارضه‌های ناشی از شکنجه های دوران اسارت در سال‌های جنگ تحمیلی به شهادت رسید 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🆔️ @meraj_shohada_qazvin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📌خاطره ای از ۱۸ سال اسارت سیدالاسراء، شهید سرلشگر خلبان حسین لشگری، اولین اسیر ایرانی در جنگ تحمیلی و آخرین اسیری که آزاد شد. 💢وقتی بازگشت از او پرسیدند: این همه سال انفرادی را چگونه گذراندی؟ ◽️و او گفت: برنامه ریزی کرده بودم و هرروز یکی از خاطرات گذشته ام را‌ مرور می کردم. ◽️سالها در سلول های انفرادی بود و با کسی ارتباط نداشت، 🔻قرآن را کامل حفظ کرده بود، 🔻زبان انگلیسی می دانست 🔻و برای ۲۶ سال نماز قضا خوانده بود. 🌹حسین می گفت: از هیجده سال اسارتم ده سالی که تو انفرادی بودم سالها با یک "مارمولک" هم صحبت میشدم! 🌹بهترین عیدی که این ۱۸ سال اسارت گرفتم، یک نصفه لیوان آب یخ بود! عید سال ۷۴ بود، سرباز عراقی نگهبان یک لیوان آب یخ می خورد می خواست باقی مانده آن را دور بریزد، نگاهش به من افتاد، دلش سوخت و آن را به من داد، من تا ساعت ها از این مسئله خوشحال بودم، این را بگویم که من مدت ۱۲ سال ( نه ۱۲روز یا ۱۲ ماه)در حسرت دیدن یک برگ سبز و یک منظره بودم، حسرت ۵ دقیقه آفتاب را داشتم... 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🆔️ @meraj_shohada_qazvin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📌خواهرم! از شما می خواهم همان طور که تاکنون حجاب خود را حفظ کردی، برای همیشه آن را حفظ کن که نشانه ی انسانیت زن، همان حجاب اسلامی است 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🆔️ @meraj_shohada_qazvin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📌روز پدربودـ دلم می‌خواست پدرم بود و هدیه‌ای به او می‌دادم. به یاد بابا «قرآن» را باز کردم و آیه‌ی «ولا تحسبن الذین قتلوا ...» آمد. خیلی برایم جالب بود و یک‌جورهایی اطمینان قلب پیدا کردم. 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🆔️ @meraj_shohada_qazvin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌میگفت؛‌ شهید عباس بابایی خیلی سیب دوست داشت یه سیب رو برمیداشت ، پوستشو میکند ، نصفش میکرد نگاهش میکرد ، بوش میکرد اما.. نمیخورد میذاشتش جلوی خودش و با دلش بازی میکرد اما تن به خوردنش نمیداد میدونید چرا! چون خودشو مقابل نفسش قوی کنه ، این کارها رو کرد که شد عباس بابایی و تو قلب آمریکا از گناه حاضر و آماده فرار کرد... شهید بابایی از حلال خدا گذشت تا از حرامش راحت تر بگذره... 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🆔️ @meraj_shohada_qazvin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📌یکم شهریور ۱۳۴۵، در روستای فارسجین از توابع شهر تاکستان به دنیا آمد. پدرش عصمت‌الله، کشاورز بود و مادرش مقدسه نام داشت. تا دوم متوسطه درس خواند. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. هفتم بهمن ۱۳۶۶، در پاسگاه ‌زید عراق بر اثر اصابت ترکش به دست، پا و صورت، شهید شد. مزار او در زادگاهش واقع است. 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🆔️ @meraj_shohada_qazvin
📌آماده اعزام برای شرکت در عملیات کربلای 4 بود، قرآن را آماده کردم که از زیر آن عبور کند، نگاه پدرش از او برداشته نمی شد، به پدر گفت: بابا 23 سال است که مرا می بینی، سیر نشده ای؟ باباش هم که این حرف را شنید سرخ شد و سفید و هیچ چیز نگفت. مهربانی عجیبی در چهره اش موج می زد، فهمیدم که آخرین بدرقه ی اوست، دلم ریخت. ناخودآگاه اشگهایم جاری شد، به طوری که احساس کردم اشک چشمانم تا پاهایم را هم خیس کرده است. اگر چه قبلاً خواب دیده بودم و به من الهام شده بود که دو فرزندم شهید می شوند، اما نمی دانم چطور شد که آن روز وقتی پسرم از زیر قرآن رد شد خوابی که دیده بودم مجدداً برایم یادآوری شد. آن روز علی از زیر قرآن عبور کرد و پشت سرش در را بست، اما بعد از ان هیچوقت در خانه ی ما برای او باز نشد.(روایت مادر شهیدان قاقازانی) 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🆔️ @meraj_shohada_qazvin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📌آغاز نمایش "تنهاترین مسیر" از ۲۷ مردادماه به مدت ۱۰ شب در قزوین🌱 آدرس: مهرگان بعد از پل ۹دی زمان: در دو نوبت اجرا ساعت ۲۰ و ۲۲😍 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🆔️ @meraj_shohada_qazvin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📌آرزوی شهادت را همه دارند...اما..! تنها اندکی شهید می‌شوند چون تنها اندکی شهیدانه زندگی میکنند ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🆔️ @meraj_shohada_qazvin
📌هجدهم بهمن ۱۳۴۱، در شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش تقی و مادرش صغرا نام داشت. تا سوم متوسطه درس خواند. پاسدار بود. دوم فروردین ۱۳۶۱، در عملیات فتح المبین در شوش بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است. 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🆔️ @meraj_shohada_qazvin
📌خبرنگار اطلاعات: ستاد جذب و هدایت کمکهای مردمی تاکستان و حومه به جبهه های جنگ تحمیلی کمک های اهدائی مردم همیشه در صحنه تاکستان طی چهار ماهه اخیر را به این شرح اعلام کرد: آرد 6هزار و 400 کیلو، نان 36 هزار و 650 کیلو، انگور 70 هزار کیلو،هندوانه و خربزه 60 هزار کیلو، سیب زمینی 12 هزار کیلو، پیاز 5 هزار کیلو، حبوبات 355 کیلو، چای 380 کیلو، پلاستیک سنگر 18 رول، چراغ خوراکپزی 170 دستگاه و صابون 48 هزار قالب. 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🆔️ @meraj_shohada_qazvin
📌 او در کمال صداقت و عاشقانه در بخشی از وصیت نامه اش نوشت: اگر جنازه ام به دست شما رسید و برای دیدنم آمدید، با چادرسفید بیایید که انگار به عروسی عزیز خود می روید و در روز تشییع جنازه هم با چادر سفید باشید که انگار عزیز خود را به حجله دامادی می برید. در پشت جنازه ام شعارهای حسین حسین و یا مهدی بدهید که آقایم شب اول قبر به داد من روسیاه برسد. یک شاخه گل سرخ و یک قطعه عکس امام را در قبرم بگذارید تا آنها را به آقا و مولایم حسین (ع) بدهم، اگر چه نمی دانم در آن لحظه چه بگویم. و اگر می شود یک مقدار خاک کربلا در قبرم بگذارید و جنازه ام را نیمه شب دفن کنید و بروید ببینید که چرا فاطمه (س) به علی(ع) فرمودند که مرا نیمه ی شب دفن کن! و چون همه ی ما از خاک آمده ایم و به خاک بر می‌گردیم، بر روی سنگ قبرم نوشته شود: مشتی خاک به پیشگاه خداوند متعال. و در آخر دوست دارم در آخرین لحظه زندگی، لب تشنه از دنیا بروم. 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🆔️ @meraj_shohada_qazvin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📌نهم آذر ۱۳۲۵، در شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش عباس، فروشنده بود و مادرش صغرا نام داشت. تا چهارم ابتدایی درس خواند. سال ۱۳۵۱ ازدواج کرد و صاحب دو پسر و یک دختر شد. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. بیست و یکم اسفند ۱۳۶۳، با سمت نیروی واحد مهندسی رزمی در جزیره مجنون عراق بر اثر اصابت ترکش به پهلو، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش قرار دارد. برادرش محمدعلی نیز به شهادت رسیده است 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🆔️ @meraj_shohada_qazvin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا