eitaa logo
مِــعـراجٌ الشُّــهَـدا
36هزار دنبال‌کننده
14هزار عکس
4.2هزار ویدیو
305 فایل
رفیق به محفل شهدا خوش آمدی😉 در مناسبت های مختلف موکب شهدایی داریم😍 ✤ارتباط‌‌با‌خادم↯ @ya_fatemat_al_zahra ✤تبلیغات↯ @meraj_shohada_tblighat ✤کانال‌های‌ما↯ @meraj_shohada_mokeb @meraj_shohada_namazshab
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺🕊 🌞امروز یکشنبه 📆 ۲ برج دی ۱۳۹۸ ه.ش 📆 ۲۶ماه ربیع الثانی ۱۴۴۱ ه.ق 📆 ۲۳دسامبر ۲۰۱۹ میلادی 📿ذکر روز 100مرتبه📿 🥀یا قاضِیَ الْحاجات🥀 🥀ای برآورنده حاجت‌ها🥀 #ختم_قرآن 🔹صفحه۴۷۰ 🔹جزء ۲۴ جهت سلامتی #امام_زمان_عج #مقام_معظم_رهبری هدیه به روح #امام و #شهدای_والامقام 🥀اللّٰھـُم🥀 🥀؏جِّل🥀 🥀لِوَلیڪَ🥀 🥀الفَرَجْـ🥀 🍁❄️🍁❄️🍁❄️🍁❄️🍁 🍂 @ebrahimdelha 🍂 🍁❄️🍁❄️🍁❄️🍁❄️🍁 🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺🕊
#حدیث_۶🌹 ╔═ 🌸🌿════⚘ ═╗ ✾ @ebrahimdelha ✾ ╚═ ⚘════🌸 🌿═╝
4_5884429418306208378.mp3
2.82M
#تلنگر 🔰چرا دوستی باشهدا؟! 🎧 #بشنوید| دختر دانش آموز در راهیان نور "خاطره ای از ارتباط یک دانش آموز با شهید مهدی ناصری 🥀شهیدان الگوی جذب جوانان #راوی:حاج حسین کاجی #التماس_دعای_فرج @ebrahimdelha
❤️ نماز اول وقت ❤️ ❄️شهید ابراهیم شجیعی❄️ ✍ یکی از دوستان شهید ابراهیم شجیعی نقل می کند: «یک بار که با اتوبوس هم سفر بودیم، وقت نماز صبح شد. سید به من گفت: برو به راننده بگو چرا نگه نمی دارد؟ زمستان بود و خیلی هوا سرد. راننده هم قصد نداشت فعلاً جایی نگه دارد. من رفتم جلو و به راننده گفتم، ولی اعتنا نکرد. سید بلند شد و با لحن خوبی به راننده فهماند که وقت نماز صبح است و شاید بعضی ها بخواهند نماز بخوانند. راننده در حالی که ناراحت شده بود، کنار یک پل نگه داشت. جایی که فکر نمی کرد کسی پیاده شود، سید در را باز کرد و هفت هشت نفر پیاده شدیم. توی گل و سرما با آب سرد وضو گرفتیم و همان جا کنار جاده به نماز ایستادیم. بعد هم سید رفت و از راننده تشکر کرد و به او گفت: ببین چه ثواب بزرگی بُردی، باعث شدی تعدادی نمازشان را در اول وقت بخوانند همین توشه آخرت توست».  👈پیام رفتاری شهید👉 در نظر گرفتن رضای خداوند در همه حال و اقدام به نماز اول وقت، در سخت ترین موقعیت ها.》  #نماز_اول_وقت_فراموش_نشه #الّلهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَلِیِّکَـ_الْفَرَج 🍂🍃🍂🍃🌹🍂🍃🍂🍃 🕊 @ebrahimdelha 🕊 🍂🍃🍂🍃🌹🍂🍃🍂🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•┈••✾❀🕊🌹🕊❀✾••┈• 🔴 مرتاضی از هند به قم آمده بود وادعاهای عجیبی داشت ازجمله اینکه می گفت می توانم انسان ها را با نیروی روحم از زمین بلندکنم..😳. روزی امام موسی صدر- گفت: اگر می توانی مرا از زمین بلند کن.مرتاض گفت درون آن سینی بنشین.مرتاض آقا موسی را با سینی حدود یک متر به هوا برد.😳 ما سید موسی صدر راسرزنش کردیم چرا آبروی ماها را بردی. سید گفت: می خواستم طلسمش را بشکنم. 😰ولی هر چه تلاش کردم نتونستم مرتاض را نزد استاد خود علامه طباطبایی تبریزی بردیم. گفتیم که این مرتاض از هند امده و کارهای خارق العاده میکندعلامه فرمودند خب نشان دهد من همینطور که مشغول نوشتن📝 هستم به نوشتنم ادامه می دهم و او هم کار خودش را بکند.مرتاض مقداری دم و دستگاهش را در اورد و اورادی میخواند علامه هم کماکان سرش روی کاغذ بود و کنار دیوار نشسته بود و مشغول نوشتن. مدتی گذشت یک دفعه علامه سر خود را بالا آورد و نگاهی به مرتاض کردو دوباره سرش را پایین انداخته ومشغول نوشتن شد.مرتاض در هم شد اما دوباره ادامه داد. مدتی گذشت دوباره علامه سرش را لحظه ای بالا اورده و نظری به چشمان مرتاض انداخت و دوباره مشغول نوشتن شد مرتاض آثار ناراحتی در چهره اش موج میزد علامه در مرحله سوم نگاهش را به مرتاض دوخت مرتاض وسایلش را جمع کرد سراسیمه بیرون رفت از وی پرسیدیم چه شد؟ گفت هر بار که میخواستم روحش را تسخیر کنم نیروی من را خفه میکردفهمیدم این روح را نمیتوان تسخیر کردوخیلی عظمت دارد @ebrahimdelha ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
مِــعـراجٌ الشُّــهَـدا
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 #معرفی_شهدا #در_ادامه 🌸مصاحبه با مادر شهید محمد حسین حدادیان: 🔸اگر می‌شود به موضوع شهاد
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 #معرفی_شهدا #در_ادامه 🌸مصاحبه با مادر شهید محمد حسین حدادیان: 🔸فکرش را می‌کردید محمدحسین در خیابان پاسداران تهران به آرزوی همیشگی‌اش برسد؟ نه اصلاً تصور نمی‌کردم در تهران این اتفاق برای محمدحسینم بیفتد. فکر شهادتش را می‌کردم اما به این شکل نه، فکر نمی‌کردم. اگر این اتفاق برای محمدحسین در سوریه می‌افتاد برایم عجیب نبود. این همه صدمه و جراحت بر پیکرش اگر در سوریه و به دست داعش تکفیری اتفاق می‌افتاد جای تعجب نداشت😔. آن روزی که من محمدحسین را به سوریه فرستادم، منتظر بودم . منتظر اسارت ، جانبازی و شهادتش. می دانستم آنها رحم ندارند. آمده‌اند که اسلام را نابود کنند و شنیده و دیده بودم که چه بلایی سر مدافعان حرم می‌آورند، اما اینکه یک همچین اتفاقی در ایران، در تهران، در امن‌ترین شهر اسلامی جهان برای پسرم بیفتد ، کمی غیرمنتظره بود🤯. دراویش شقی با هر چه در دست داشتند به محمدحسین ضربه‌ زده بودند. همه نیزه به دست به جان محمد افتادند.فکرش را نمی‌کردم در خود تهران داعشی‌ها این مدلی لانه کرده باشند. البته لانه هم ندارند اینها مانند گرد هستند، مانند کاهی که با یک فوت به فنا می‌روند. فقط اراده می‌خواهد. شهادت جوانانمان را در تهران در زمان فتنه‌ها شاهد بودیم، اما این نوع شهادت به این وحشتناکی نداشته‌ایم. 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 ╔═ 🌸════🕊⚘ ═╗ @ebrahimdelha ╚═ ⚘🕊════
مِــعـراجٌ الشُّــهَـدا
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 #معرفی_شهدا #در_ادامه 🌸مصاحبه با مادر شهید محمد حسین حدادیان: 🔸فکرش را می‌کردید محمدحسی
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 🔸چه پیامی برای آن به اصطلاح دراویشی دارید که به بهانه‌های واهی به جان و مال مردم تعدی کرده و جوانان غیور ناجا و بسیج را به شهادت رساندند؟ «جاء الحق و ذهق الباطل ان الباطل کان ذهوقا» فقط همین یک جمله را به آنها می‌گویم. باطل رفتنی است😌. ما اینها را باطل می‌دانیم که نمی‌خواهیم از آنها صحبت کنیم. حالا هر از چند گاهی برای خودشان توهماتی ایجاد می‌کنند و برای این توهمات سروصدا به راه می‌اندازند که ماندگار نیست. ما اینها را باطل می‌دانیم. 🔸محمدحسین وصیتی داشت؟ محمدحسین خیلی روی حجاب تأکید داشت. غیرتی بود. ما تذکر در مورد رعایت حجاب از طرف او نداشتیم اما اگر حتی اقوام را در بیرون از منزل می‌دید که حجاب درستی نداشتند توجه نمی‌کرد و گاهی آنها پیش من گله می‌کردند که محمدحسین ما را در خیابان دید و سلام نداد و توجهی نکرد. من هم می‌گفتم حجابتان را رعایت کنید تا محمدحسین به شما سلام کند😊. تا مادامی که اینطور هستید توجه نمی‌کند. 🔸خانم تاجیک در پایان اگر صحبتی دارید بفرمایید. من به عنوان یک مادر دلشکسته از همه جوانان غیور کشورم عاجزانه درخواست می‌کنم که ‌ای عزیزان من، فرزندان من، برای اینکه راهمان را گم نکنیم ، باید به نوری گره بخوریم و چراغ💡راه زندگی‌مان قرار دهیم. حالا خودتان انتخاب کنید. یک بزرگی را، یک بصیری را تا در این دوره که هزاران گروه انحرافی و شیطانی قارچ‌گونه رویش می‌کنند ، از مسیر اصلی زندگی‌مان خارج نشده و راه را گم نکنیم تا مثل شهدا عاقبت بخیر شویم. برای مردم کشورم هم پیام دارم. از این اغتشاشات و فتنه‌های کوچک و بزرگ‌ ترس به دل راه ندهید چون دلاوران غیوری چون فرزند شهید من در این سرزمین وجود دارند که خداوند این انقلاب را زیر سایه امام زمان(عج) از همه بلاها حفظ خواهد کرد و من ایمان دارم که اتفاق خواهد افتاد😍. همانطور که امام خامنه‌ای فرمودند: این انقلاب مسیرش را ادامه می‌دهد و کور باطل‌ها نمی‌توانند ببینند. اما این انقلاب در حال رفتن و به کمال رسیدن خودش است. 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 ╔═ 🌸════🕊⚘ ═╗ @ebrahimdelha ╚═ ⚘🕊════🌸 ═╝
🌸 نماز اول وقت🌸 🌸 شهید محمد ابراهیم همت🌸 ✍ همسر شهید حاج محمد ابراهیم همت می گوید: «ابراهیم بعد از چند ماه عملیات به خانه آمد. سر تا پا خاکی بود و چشم هایش سرخ شده بود. به محض اینکه آمد، وضو گرفت و رفت که نماز بخواند. به او گفتم: حاجی لااقل یک خستگی دَر کُن، بعد نماز بخوان. سر سجاده اش ایستاد و در حالی که آستین هایش را پایین می زد، به من گفت: من باعجله آمدم که نماز اول وقتم از دست نرود. این قدر خسته بود که احساس می کردم، هر لحظه ممکن است موقع نماز از حال برود».  👈پیام رفتاری شهید👉 (اقامه نماز در اول وقت، حتی در حال خستگی فراوان.) #نماز_اول_وقت_فراموش_نشه #الّلهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَلِیِّکَـ_الْفَرَج 🕊⚘🕊⚘🕊⚘🕊⚘🕊 ⚘ @ebrahimdelha ⚘ 🕊⚘🕊⚘🕊⚘🕊⚘🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁 🍃 ‌‌ـ✿﷽✿- گروه فعالیت‌های ذکر وقرآنی: «أَلاَ بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب‌ُ، با یاد خدا دل‌ها آرامش مى‌یابد 📿به امید برآورده شدن تمام حاجات قلبی همه ی اعضای گروه به نیابت ازآقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف..‌ 🥀به نیت شهید ابراهیم هادی🥀 به امید🙏🙏🙏🙏 ❤️ظهور آقا امام زمان عج 🌼شفای تمام بیماران 🌼خوشبختی و عاقبت به خیر شدن جوونا 🌼عاقبت بخیری گره گشایی ،حاجت روایی عزیزانی که در این ختم ما را یاری میکنند 🙏🙏🙏🙏 آمین🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🌿🌻اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.🌻‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ⭐️خادمین گروه ذکر @Zahrayyy ⭐️خادمین گروه ختم قران @Ya_mogibalmoztar 🌺 @ebrahimdelha 🍃 🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃
مِــعـراجٌ الشُّــهَـدا
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇ مـدافعـــــ عشـــ💞ـــ‌ق #هوالعشـــــــــق #عاشقانه_مذهبی #قسمت_سی_ام 0
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇ مـدافعـــــ عشـــ💞ـــ‌ق 1⃣3⃣ دیگر ڪافي بود!هرچ دادو بیداد ڪردي...!ڪافیست هرچ مرا شڪستي و من هنـــــوز هم احمقانه عاشـــقت هستم...!نمیدانم چ عڪس العملي نشان میدهي اما دیگر ڪافیست براي این همه بي تفـــــاوتي و سختي...!دستهایم رامشت مي ڪنم و لبهایم راروي هم فشارمیدهم..ڪلمـــــات پشت هم ازدهانت خارج میشود و من همه را مثل ضبـــــط صوت جمع مي ڪنم تا ب توان بڪشانم و تحویلت دهم..لبهایم میلرزد و اشڪ ب روي گونه هایم میلـــــغزد.. _ تو به خاطر تحریڪ احساسات من حاضـــــري پا بزاري روي غیـــــرتم؟؟؟😡 این جمـــــله ات میشود شلیڪ آخر ب مني ڪ انبوهي ازباروتم!سرم را بالا میگیرم و زل میزنم ب چشمـــــانت!دست سالمم رابالا مي آورم و انگشت اشاره ام را سمتت میگیرم..! _ تو؟؟؟!!! تو غیرت داري..؟؟؟داشتي ڪه الان دست من اینجوري نبود!!...آره ...آره گیرم ڪ من زدم زیر همه چیز زدم زیر قول و حرفـــــاي طي شده...تو چي..!توام بخـــــاطر ي مشت حرف زدي زیر غیرت و مردونگي..؟؟ چشمهایت گرد و گردتر میشوند..و من درحالي ڪ ازشدت گریه ب هق هق افتاده ام ادامه میدهم..😭 _ تو هنوز نفهمیدي..! بخـــــواي نخـــــواي من زنتم..!شرعأً و قانوناً..! شرع و قانون حرفاي طی شده حالیش نیست..! تو اگر منو مثل غریـــــبه ها بشڪني تا سرڪوچه ام نمیبرنت چ برسه مرز برا جنگ!...میفهمي؟؟ من زنتم...زنت..! ما حرف زدیم و قرار گذاشتیم ڪه تو ي روزي میري...اما قرار نزاشتیم ڪ همو له ڪنیم...زیر پا بزاریم تا بالا بریم..! توڪ پسر پیغمبري..آسید آسید از دهن رفیـــــقات نمیفته!توڪه شاگرد اول حوزه اي...ببینم حقي ڪه ازمن رو گردنته رو میدوني..؟اون دنیا میخـــــواي بگي حرف زدیم؟؟؟ اا؟؟چ جالب! چهره ات هرلحـــــظه سرخ تر میشودصدایت میلرزد و بین حرف میپري.. _ بس ڪن!..بسه!😡 _ ن چرا!! چرا بس ڪنم حدود ي ماهه ڪ ساڪت بودم..هرچي شد بازم مثل احمـــــقا دوست داشتم ! مگه نگفتي بگو...مگه عربده نڪشیدي بگو توضـــــیح بده...ایناهمش توضیحه...اگر بعداز اتفـــــاق دست من همه چیو میسپردم ب پدرم اینجور نمیشد.. وقتي ڪ بابام فهمید تو بودي و من تنها راهي ڪلاس شدم بقدري عصـــــباني شد ڪه میگفت همه چي تمومه! حتي پدرمم فهمید از غیرت فقـــــط اداشو فهمیدي... ولي من جلوشو گرفتم و گفتم ڪ مقصر من بودم.بچـــــه بازي ڪردم...نتونستي بیاي دنبـــــالم...نشد! اگر جلوشو نمیگرفتم الان سینتو جلو نمیدادي و بهم تهمت نمیزدي! حتي خانواده خودت چند بار زنگ زدن و گفتن ڪه تو مقصر بودي...آره تو!اما من گذشتم باغیـــــرت! الان مشڪلت شام پارڪ لباس الان منه؟؟؟ تو ڪ درس دین خوندي نمیفهمي تهمت گنـــــاه ڪبیرس!!!آره باشه میگم حق باتوعه باز میگویي.. _ گفتم بس ڪن!! _ ن گوش ڪن!!...آره ڪاراي پارڪ براي این بود ڪ حرصت رو دربیارم..اما این جا...فڪر ڪردم تویي..!!چون مادرت گفته بود سجـــــاد شب خونه نیست!!..حالا چي؟بازم حرف داري؟ بازم میخـــــاي لهم ڪني..؟ دست باند پیچي شده ام را ب سینه ات میڪوبم... _ میدوني..میدوني تو خیلي بدي..! خیـــــلي!! از خدا میخـــــام آرزوي اون جنگ و دفاعو بدلت بزاره... دیگر متوجه حرڪاتم نیستم و پی در پی ب سینه ات میڪوبم... _ ن!...من ...من خیـــــلي دیوونه ام! ي احمـــــق! ڪ هنوزم میگم دوست دارم... آره لعنتي دوست دارم... اون دعامو پس میگیرم! برو... باید بري! تقصـــــیر خودم بود ...خودم ازاول قبول ڪردم.. احساس مي ڪنم تنت درحال لرزیدن است.سرم را بالا میگیرم.گریه مي ڪني..شدیدتراز من!! لبهایت راروي هم فشار میدهي و شانه هایت تڪان میخورد..میخـــــواهی چیزي بگویي ڪ نگاهت ب دست بخیه خورده ام میفتد... _ ببین چي ڪار ڪردي ریحـــــان!! بازوام رامیگیری و بدنبال خود مي ڪشي ب دستم نگاه مي ڪنم خون ازلاب لاي باند روي فرش میریزد..ازهال بیرون و هردو خشڪ میشویم..مادرت پایین پله ها ایســـــتاده و اشڪ میریزد.فاطمـــــه هم بالاي پله ها ماتش برده... _ داداش..تو چي ڪار ڪردي؟... پس تمـــــام این مدت حرفهایمان شنونده هاي دیگري هم داشت..همـــــه چیز فاش شد...😔 ♻️ ... 💘 @Ebrahimdelha