eitaa logo
مصباح خانواده ۱۰۳
90 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
1.3هزار ویدیو
4 فایل
کانال فرهنگی و هنری مصباح خانواده 103
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان (سرگذشت واقعی) پارت [ 1 ] Part از دفتر آموزش که بیرون آمد نازنین را منتظر خودش دید لبخندی زد و بسویش قدم برداشت و با سرخوشی و ذوق گفت : - دیدی تونستم کلاس هام و با هم هماهنگ کنم ؟! نازنین با لبخند گفت : - پس بالاخره کارخودت و کردی و سازه های فولادی وبا دکترمسیح محتشم گرفتی؟ هر دو به سمت درب خروجی به راه افتادند ،روبه نازنین گفت: - خودت میدونی که دیگه دلم نمیخواد سر کلاس ارجمند برم ، میبینی که مجبوربودم کلاسم و با دکتر محتشم بگیرم ، با اینکه دلم میخواست توهم همین کار و میکردی ، ولی خوب مجبورت نمیکنم - ببین افرا ! بیا تا دیر نشده تو هم برو کلاست و با استاد ارجمند بگیر ، کلاس اون خیلی بهتر از تحمل کلاسهای وحشتناك محتشم . دکتر محتشم خیلی سختگیر ویکدنده است میترسم نتونی با اون نمره بیاری واونوقت یه ترم عقب بیفتی ! - می دونم هر کی باهاش کلاس گرفته یا وسط ترم حذف شده یا اصلا نتونسته پاس کنه . ولی تو که میدونی بعد از جریان ارجمند ، دیگه دلم نمی خواد باهاش کلاس بگیرم ، یه جورایی ازش خجالت می کشم ، مخصوصا من کلاسهایی که استاد خیلی سخت میگیره رو دوس دارم - ولی سختگیری های دکتر محتشم ممکنه به ضررت تموم بشه . - نگران نباش، من دانشجوی بی انضباطی نیستم که بخوام از کلاسش حذف بشم ، درسته که دکتر محتشم خیلی سختگیر و مغروره و یکصدم هم کرو)نمره ارفاقی استاد به دانشجو( نمی ده ، ولی بچه ها میگن سطح علمیش خیلی بالاست و طرز بیانش هم عالیه . دلم میخواد ببینم چه طور تدریس میکنه و اصلا به چه چیزش اینهمه مینازه . - خود دانی، ولی من از بچه ها شنیدم که دانشجوهای دختر و خیلی ضایع میکنه وحتی بهشون اجازه اظهار نظر هم نمیده . حس سرد | ادامه دارد .... 🅰️ t.me/mesbah_family103 🅱️ eitaa.com/mesbah_family103
رمان (سرگذشت واقعی) پارت [ 2 ] Part دست نازنین را در دست گرفت و در حالی که هردو وارد محوطه دانشگاه میشدند گفت : - توکه خودت میدونی چرا دخترا دور و بر محتشم می پلکند ،خوب منم بودم بهشون رو نمی دادم و تحویلشون نمی گرفتم . - یعنی این حرف آخرته؟ - آره ،کلاس با استاد های سختگیر بیشتر مزه میده تا با استادهایی که همین جور کشکی نمره می دن نازنین لبخندی زد و گفت : - جوجه رو آخر پائیز می شمرن ، وقتی برا یه نمره دستت تو سرت بود اونوقت قدر استادهای کشکی رو میفهمی . نیشگونی از بازویش گرفت و با لبخند گفت: - دیگه دلمو خالی نکن ،. توکه میدونی من دانشجوی تنبلی نیستم که بخاطر نمره دنبال استاد بدوم . - میدونم که تنبل نیستی ولی ارجمند از سال اول چشمش دنبال تو بوده وهمیشه هم هوات و داشته حالا سال آخری می خوای کلاست رو با یه استاد دیگه ای بگیری که نمیشناسیش ونمی دونی روش تدریسش چه جوریه ، تازه ممکنه به ارجمند هم بربخوره ! - اون استاد با شعوریه و می فهمه که من بخاطر چی نخواستم باهاش کلاس بگیرم . - خوب خیالم راحت شد چون میترسیدم توهم مثل بقیه عاشق محتشم شده باشی و به خاطر همین اصرار داری که باهاش کلاس بگیری - مگه دیوونه ام ! برای گرفتن تاکسی به طرف خیابان براه افتادند . انتظار برای تاکسی کمی طولانی شد ، نازنین با کلافگی گفت: - کجایی داداشی ، که ببینی آبجی جونت توی این گرمای تابستون باید منتظر تاکسی بمونه - مگه نیما کجاست؟ - امروز رفت اهواز ماموریت ، ماموریتش هم سه ماهی طول میکشه ، قبل از رفتن ، مامان باز بهش گیر داده بود که زن بگیره ... اونم بهش گفت : - توکه اینهمه صبر کردی چند ماه دیگه هم صبر کن بعدا بهت میگم کجا باید بری خواستگاری ، بیچاره داداشم ! دلش بدجوری پی نخود سیاه رفته . حس سرد | ادامه دارد .... 🅰️ t.me/mesbah_family103 🅱️ eitaa.com/mesbah_family103
🍃🌺 ۞اَللّهُمَّ۞ ۞کُنْ لِوَلِیِّکَ۞ ۞الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ۞ ۞صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلی آبائِهِ۞ ۞فی هذِهِ السّاعَه وَفی کُلِّ ساعة۞ ۞وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً۞ ۞وَعَیْناً حَتّی تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ۞ ۞طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها۞ ۞طَویلا۞ _زمان _؏َـجِّـلْ _لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج 🅰️ t.me/mesbah_family103 🅱️ eitaa.com/mesbah_family103
رمان (سرگذشت واقعی) پارت [ 3 ] Part - نازنین ! منو مقصر ندون، من قبلا چندبار بهش گفتم که اون و مثل داداشم می دونم و نمی تونم جور دیگه ای دوستش داشته باشم آهی کشید وگفت : - می دونم ولی عشق که این چیزا سرش نمیشه ... ..... تاکسی جلوی پایشان ایستاد و هر دو سوار شدند .پس ازچند لحظه نازنین طاقت نیاورد ودوباره گفت: - ولی خداییش افرا ! من نمی دونم چرا بابات اینهمه خواستگار خوب و رد میکنه ، مگه ارجمند چش بود که جوابش کرد ؟! - خودمم نمی دونم ، فکر می کردم دنبال یه ادم خیلی خاص میگرده ، ولی وقتی استاد ارجمند وهم رد کرد خودمم جا خوردم ! نازنین با خنده گفت : - شاید دنبال یه شاهزاده میگرده؟ - بعید هم نیست ... ولی فعلا که داره منو ترشی میندازه - راست میگیا ! میگم بهتره منم کلاسم و با دکتر محتشم بگیرم ! - چرا یهو رنگ عوض کردی؟ - دلم نمی خواد رفیق نیمه راه باشم . یادته که چه قولی به هم دادیم ؟! ... ) همیشه و در همه حال با هم و کنار هم باشیم (. تو هم باید قول بدی اگه افتادم دوست نیمه راه نشی . در حالی که میخندید گفت : - یعنی منم بگم نمره نمیخوام و ردم کن ؟ - اره دیگه می خوای من تنهایی ترم دیگه ، این درس و بگیرم ؟ - اصلا می خوای من جای توهم امتحان بدم ! اگه نمره گرفتم هر دو قبول و اگه هم نه که هر دومون رد میشیم دیگه ! - تقلب !!! اونم سر کلاس محتشم ؟! کاری میکنه که دیگه فولاد و با هیشکی نتونیم پاس کنیم . از تاکسی پیاده و به سمت کوچه به راه افتادند .روبروی خانه شان نازنین مقابلش ایستاد و گفت : حس سرد | ادامه دارد .... 🅰️ t.me/mesbah_family103 🅱️ eitaa.com/mesbah_family103
این خانم یکسری عیب و گناه ظاهری داشته است و یک سری مواضع انسانی برای مردم فلسطین... قضاوتش نمی‌کنم، اما به بنفش‌ها، ضد انقلاب و منافقین این ژست‌های اخلاقی نمی‌آید که بخاطر شغل این خانم شماتتش کنند. فاحشه های سیاسی و عقیدتی از جمیع فواحش کثیف‌ترند. 🅰️ t.me/mesbah_family103 🅱️ eitaa.com/mesbah_family103
🔸چگونه ربات‌ها و ترول‌ها در شبکه‌های‌اجتماعی فریب می‌دهند؟! 🔺ربات‌ها از طریق هوش مصنوعی، رفتار کابران اینترنتی را شبیه‌سازی می‌کنند تا انتشار اخبار جعلی طبیعی به نظر برسد. ربات‌ها حتی می‌توانند محبوبیت مصنوعی ایجاد کنند و یک شخص یا جنبش را تاثیرگذار کرده و تقویت کنند. 🔺ربات‌ها، اخبار جعلی را ابتدا با جست‌وجو و بازیابی اطلاعات غیرمجاز در وب منتشر می‌کنند؛ سپس به طور مداوم در سایت‌های رسانه‌های اجتماعی پست می‌کنند و از موضوع‌های پرطرفدار و هشتگ‌ها استفاده می‌‌کنند. 🔺بهترین راه‌حل‌، نادیده‌گرفتن و در واقع بی‌محلی به آنهاست. آنها با «توجه و پاسخ‌های احساسی» روحیه می‌گیرند آنها را می‌توانید مسدود(بلاک) کنید. 🔴برای دفاع و محافظت خود در برابر تبلیغات و هرزنامه‌های ارسال شده توسط ترول‌ها و ربات‌های مخرب، می‌توانیم پیش‌زمینه هر موضوع را با دقت بررسی کنیم و با استفاده از داده‌های بزرگ و یادگیری، ربات‌ها را از کاربران واقعی تشخیص دهیم. هرچند تمایز قائل شدن بین ترولینگ و ربات با کسی که واقعا می‌خواهد در مورد موضوعی بحث کند سخت است اما می‌توان با کسب تجربه و مقایسه، آنها را تشخیص داد. 🔴ربات‌ها و ترول‌ها خیلی زود از موضوع خارج می‌شوند و بارها پست می‌گذراند تا زمانی که پاسخی را که می‌خواستند برانگیزند. آنها از میم‌ها، گیف‌ها و تصاویر برای پاسخ دادن به دیگران استفاده می‌کنند. از دیگر راه‌های تشخیص ربات‌ها نادیده گرفتن شواهد و حقایق است که اگر با دیدگاهشان متناقض باشد، تائید نمی‌کنند. بیشتر ترول‌ها و گاهی ربات‌ها از لحن تحقیرآمیز یا تقابلی استفاده و طرف مقابل را تحریک می‌کنند. 🅰️ t.me/mesbah_family103 🅱️ eitaa.com/mesbah_family103
💠اصول مدیریت بازی های دیجیتال در خانواده 1⃣ 🔸از انجام بازی های رایانه ای توسط فرزندتان در آخر شب و یا قبل از خواب جلوگیری کنید، چرا که تحقیقات نشان می دهند که این امر باعث می شود بازیکن دچار اختلال در خواب و یا بی خوابی شود. 🔹در هنگام بازی، فرزندتان بهتر است بر روی نوعی از صندلی بنشیند که دارای تکیه گاه مناسبی باشد، به طوری که کمرش را به طور کامل پوشش دهد. 🔸در هنگام بازی کردن فرزندتان، از مصرف بیش از اندازه خوراکی های شیرین به خصوص قهوه با شکر جلوگیری نمایید. به دلیل اینکه این امر باعث می شود تا فرزندتان بتواند خستگی را از خود براند اما در عین حال باعث افزایش فشار عصبی بر بدن او خواهد شد. 🔹به فرزندتان آموزش دهید تا هر 15 تا 30 دقیقه تمرکز چشم را از مانیتور برداشته و به نقطه ای دیگر نگاه کند تا از آسیب رسیدن به چشم او جلوگیری شود. همچنین سعی شود تا چشم بر روی اشیا در فاصله دور متمرکز شود. 🔸به فرزندتان آموزش دهید که مانیتور خود را به صورتی قرار دهد تا نور در آن منعکس نشود. انعکاس نور خورشید و یا دیگر منابع روشنایی می توانند برای چشم مضر باشند 🔹 به فرزندتان آگاهی دهید که فاصله چشم با مانیتور در هنگام بازی کردن باید حداقل 50 سانتیمتر باشد. 🅰️ t.me/mesbah_family103 🅱️ eitaa.com/mesbah_family103
از کریمان سنگ می‌خواهیم ما... زر می‌رسد... انگشتر هدیه از عزیزدلمان متبرک شد به ضریح مطهر امام رضا علیه السلام 🅰️ t.me/mesbah_family103 🅱️ eitaa.com/mesbah_family103
💠انگشت شست سالانه ۵۲ مایل را در شبکه‌های اجتماعی می‌پیماید 🔸تحقیقاتی که به تازگی توسط محققین در فضای مجازی منتشر شده است نشان می‌دهد که انگشت شست یک فرد به طور سالانه معادل دو مسابقه ماراتن که چیزی حدود ۵۲ مایل است را در شبکه‌های اجتماعی نظیر توئیتر و اینستاگرام طی می‌کند. ┄┅┅┅✿✾❀✾✿┅┅┅┄ 🅰️ t.me/mesbah_family103 🅱️ eitaa.com/mesbah_family103
💠 استفاده بانوان از عطر 💬پرسش آیا استفاده از عطر برای بانوان هنگام بیرون رفتن از خانه، حرام است؟ عطر زدن و معطر بودن برای خانم ها به خودی خود اشکال ندارد، اما اگر باعث جلب نظر نامحرم و موجب مفسده باشد، جایز نیست و بر مرد هم اگر موجب مفسده و گناه باشد، جایز نیست استشمام کند. 📚 پی‌نوشت: بخش استفتائات پایگاه اطلاع رسانی دفتر آیت الله خامنه ای. 🅰️ t.me/mesbah_family103 🅱️ eitaa.com/mesbah_family103
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥منافقین چگونه به دنبال زدن رد حاج قاسم بودند؟ 🔹 تخلیه‌ تلفنی‌ پرستار بیمارستانی‌ در تهران برای‌ کسب‌ اطلاعات‌ در خصوص‌ علت‌ حضور سردار شهید حاج‌ قاسم‌ سلیمانی‌ در بیمارستان برای‌ انجام‌ سی‌تی‌اسکن‌ توسط‌ سازمان‌ تروریستی‌ مجاهدین‌خلق(منافقین) در پوشش‌ پزشک‌ معالج‌ سردارسلیمانی 🏠 آدرس ما در پیام رسان ها 🅰 t.me/mesbah_family103 🅱 eitaa.com/mesbah_family103
🍃🌺 ۞اَللّهُمَّ۞ ۞کُنْ لِوَلِیِّکَ۞ ۞الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ۞ ۞صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلی آبائِهِ۞ ۞فی هذِهِ السّاعَه وَفی کُلِّ ساعة۞ ۞وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً۞ ۞وَعَیْناً حَتّی تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ۞ ۞طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها۞ ۞طَویلا۞ _زمان _؏َـجِّـلْ _لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج 🅰️ t.me/mesbah_family103 🅱️ eitaa.com/mesbah_family103
رمان (سرگذشت واقعی) پارت [ 4 ] Part - کی میای بریم خرید ؟ ، میخوام سال آخری حسابی تریپ بزنم شاید تونستم دل محتشم و ببرم و دل همه دخترای دانشگاه بسوزه !! نیشگونی از لپ گوشتی اش گرفت و گفت: - تو توی همین لباسها هم خوشتیپی و دل همه رو میبری - به پای خوشگلی توکه نمی رسم مادر نازنین از در حیاط بیرون آمد .هر دو به او سلام دادن و اوبا لبخندی جوابشان را داد وگفت : - حرفای شما دوتا تمومی نداره ؟! من نمی دونم شما چقدر حرف برا گفتن دارین ؟! نازنین با لودگی جواب داد: - تقصیر شماست دیگه مامی جون ! اگه منو پسر زاییده بودی افرا رو می گرفتم تا همیشه کنارم باشه - حالا از کجا معلوم که اگه پسر بودی افرا تو رو می خواست؟!! - خیلی هم دلش بخواد ... رو به افرا کرد و گفت : - نمیای تو؟ - نه خیس عرقم باید برم یه دوش بگیرم ، عصری میام پیشت ... خداحافظ - خداحافظ ... مواظب خودت باش ندزدنت خوشگلک من! مادرش نگاهی پر از شماتت به او انداخت ودر حالی که سرش را از روی تاسف تکان می داد از او جدا شده و به سمت سر کوچه رفت . او هم با بی خیالی شانه ای بالا انداخت ودر حالی که وارد خانه می شد با سرخوشی گفت : کلید انداخت و در خانه را باز کرد و وارد حیاط خانه شان که سرکوچه ، مقابل خانه نازنین قرار داشت شد . خانه ای قدیمی ، با چند درخت میوه، و یک حوض بزرگ وسط حیاط ، باغچه ای پر از گلهای زیبا که دور حوض را احاطه کرده بود . صدای جیک جیک گنجشک ها یی که لابلای شاخ و برگ درختان لانه داشتند وشمیم گلهای خوشبوی باغچه ای که تازه آب خورده بود آدم را به وجد می آورد . از پله ها بالا رفت و وارد سالن شد . کسی در سالن نبود . در حالی که به طرف اتاق پدرش می رفت با خودش گفت: حس سرد | ادامه دارد ....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌️صحبت های مهاجری که از انگلیس برگشت! 🏠 آدرس ما در پیام رسان ها 🅰 t.me/mesbah_family103 🅱 eitaa.com/mesbah_family103
رمان (سرگذشت واقعی) پارت [ 5 ] Part - پس مامان و ساغر کجان؟! تقه ای به در اتاق پدرش زد و به آهستگی به داخل اتاق سرك کشید . پدر روی تختش خواب بود . دلش نیامد بیدارش کند و به آرامی در را بست و به سمت اتاق خودش رفت. مانتو و مقنعه اش را از تن کند و روی چوب رختی آویزان کرد و روی تخت ولو شد . نمی دانست کارش درست بود که دو واحد مهم درسی اش را با دکتر محتشم گرفته یا نه ... در هر حال از کاری که کرده بود راضی بنظر میرسید . دکتر محتشم سال قبل به دانشگاهشان امده بود. با تیپ و قیافه جذاب وقدی بلند و موهای پرپشت مشکی لخت ، چشمهای درشت وگیرایش هم رنگ موهایش بود که در زیر نگاه سرد ویخ زده اش همچنان اورا متمایز از هر مردی می کرد حتی دانشجوهای رشته های دیگر هم برایش سرودست میشکستند ولی او به قدری خشک و سرد بود که کسی حتی جرات سلام کردن به او را هم نداشت .از گفته های بچه ها فهمیده بود که خانواده اش یک شرکت مشهور ساختمانی دارند و او مدیریتش را برعهده دارد و بیشتر ساعات روزش را درآن شرکت سر میکند و به اصرار یکی از استادان قدیمی اش ، قبول کرده است چند ساعتی هم کلاس در دانشگاه بگیرد . حوله اش را برداشت و از اتاق خارج شد . وقتی زیر دوش آب سرد ایستاد ، خنکای آب حالش را جا آورد و حس گرمای بیرون را به دست فراموشی سپرد . از حمام که بیرون آمد به طرف اتاقش رفت . خواهر کوچکش ساغر وارد اتاقش شد وبی مقدمه گفت : - افرا ! بابا از صبح تاحالا چند بار سراغتو گرفته ، فکر کنم باهات کار داره ! - چند دقیقه پیش رفتم ببینمش .ولی خواب بود؟ - حالا بیدار شده و گفت که بری پیشش . - لباس بپوشم میرم ! پس از پوشیدن لباس راحتی ، دوباره به سمت اتاق پدر رفت . پس از تقه ای که به در زد صدای ضعیف پدرش را شنید که گفت: - بیا تو عزیزم ! پدرش نزدیک به دوسالی بود که از بیماری سرطان خون رنج میبرد و از دست کسی هم کاری بر نمی آمد و دکترها همه جوابش کرده بودند . روی صندلی کنار تختش نشست ودست لاغر و استخوانی اش را در دست گرفت و بوسه ای بر آن زد و گفت : - خوبی بابایی؟ حس سرد | ادامه دارد ....
امروز خوب تر باش ... برای خودت ، برای همه ، برای زمینی که به خوب بودنت نیاز داره. 🅰️ t.me/mesbah_family103 🅱️ eitaa.com/mesbah_family103
من برای تمام آدم‌ها حالِ خوب آرزو می‌کنم، برای تمام قفل‌ها کلید، و برای تمام دل‌ها آرامشی که تمام نشدنی باشد. من برای تمام آدم‌ها آرزو می‌کنم که عاشق شوند، عاشق آدم‌ها و چیزهای خوب؛ آرزو می‌کنم هر صبح که چشم باز کردند، به اشتیاق هدفی لبخند بزنند، تلاش کنند و امیدوار باشند به رسیدن... آرزو می‌کنم برای تمام آدم‌ها که زندگی کنند، که آرام باشند، که نگران نباشند. آرزو می‌کنم همه یک‌نفر را داشته‌باشند که دوستشان داشته‌باشد، که بگوید؛ نگران چیزی نباش، درستش می‌کنیم... آرزو می‌کنم عمرها طولانی باشد و زیستن‌ها عمیق! که آدم‌ها عمیقا زندگی کنند. آرزو می‌کنم روزی برسد که همه به آرزوهاشان رسیده‌باشند... و شهر پر باشد از آدم‌های آرام و خوشبختی که هیچ آرزویی ندارند. 🅰️ t.me/mesbah_family103 🅱️ eitaa.com/mesbah_family103
گاهی با دویدن برای رسیدن به کسی، نفسی برای ماندن در کنار او نخواهی داشت؛ پس با کسی بمان که نصف راه را به سمتت دویده باشد... 🅰️ t.me/mesbah_family103 🅱️ eitaa.com/mesbah_family103
رمان (سرگذشت واقعی) پارت [ 6 ] Part پدر دستش را فشرد و گفت: - خوبم عزیزم ، ثبت نام کردی؟ - اره ، امروز هم انتخاب واحد داشتم - خوب خدا رو شکر، امسال دیگه درست تموم میشه وبه همه آرزوهات میرسی . - بابا ! ... میدونم که شما رشته ام رو دوست نداشتید و فقط چون اصرار کردم راضی شدید توی این رشته درس بخونم ، اما همونطور که قول دادم توی همین رشته هم سربلندتون می کنم . - میدونم عزیزم . تو همیشه برای من بهترین بودی مهم اینه که خودت این رشته رو دوست داری، علاقه من و مامانت که مهم نیست - ساغر میگفت با من کار داشتید ؟ لبخند ضعیفی زد و گفت : - اره دخترم !صدات زدم بگم امشب مهمون داریم ،یکی از دوستهای قدیمی منه که قراره بیان تو رو برای پسرشون ببینن . رنگ از روی افرا پرید و با تته پته گفت: - من...... من رو چرا ........ ؟ حاج علی دوباره لبخندی زد وگفت: - این شتریه که درخونه هردختری میخوابه توهم کم کم باید آماده بشی وخودت و بسپری دست سرنوشت - ولی بابا من آمادگی ازدواج وندارم ،خصوصا اینکه شما همیشه میگفتید اول باید درسم تموم بشه بعد ازدواج کنم - ازدواج که آمادگی نمیخواد عزیزم، فقط کافیه دو نفر همدیگرو بپسندند ، اونوقت همه چی خود به خود حل میشه ... درست هم که دیگه کم کم داره تموم میشه . دیگه بهانه ای نداری ! - بهانه رو شما داشتید بابا ، نه من.......... - منظورت اون خواستگارهایی که من رد می کردم ؟! عزیزم من که در مورد همشون با خودت حرف می زدم وبا صلاح تو ردشون کردم! - منم که چیزی نگفتم بابا ، ولی ......... حس سرد | ادامه دارد .... [ رفتن به پارت اول رمان حس سرد ]
🍃🌺 ۞اَللّهُمَّ۞ ۞کُنْ لِوَلِیِّکَ۞ ۞الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ۞ ۞صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلی آبائِهِ۞ ۞فی هذِهِ السّاعَه وَفی کُلِّ ساعة۞ ۞وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً۞ ۞وَعَیْناً حَتّی تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ۞ ۞طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها۞ ۞طَویلا۞ _زمان _؏َـجِّـلْ _لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج 🅰️ t.me/mesbah_family103 🅱️ eitaa.com/mesbah_family103