༄مِشکآلیس
- آدما مثل بستنی عروسکی میمونن، بسته بندیشون خیلی خوشگل و دوست داشتنیه اما وقتی بازشون میکنی و خود و
- بعضی از قلب ها مثل آینه می مونن، خنجری که به سمتشون پرت میکنی رو به سمت قلب خودت برمیگردونن؛ پس قلب کسی رو نشکون:))
- مِشکآلیس
-
اُلویا آدلر، دختریست که به تازگی مادرش را از دست داده و به خاطر مرگ مادرش دختری غمگین و تنها شده. تنها پناه او کتاب هایش هستند و هیچوقت با کسی دوست نمی شود.❤️🩹
-
-
تنها یادگاری ای که از مادرش دارد ساعتی است خراب که او همیشه به دستانش می بندد. روزی کنار رودخانه زنی آشفته حال را می بیند که می خواهد کتابی کهنه را داخل رودخانه بیندازد؛ اما الی فکر نمیکند و فقط کتاب را از دست زن می قاپد و می رود، کتابی که زندگی اش را تغییر میدهد!🪦📜
-
-
هر چه بیشتر کتاب را میخواند بیشتر غرق داستان وحشتناک کتاب می شود، داستانی که حالا ممکن است حقیقی باشد! او روزی به همراه بقیه ی اعضای کلاس به اردویی می رود، اردویی به یک مزرعه! اما همه چیز به این راحتی نیست.
-
-
اتوبوس مدرسه در راه برگشت خراب می شود، در جاده ی بارانی و الی حس خوبی به این قضیه ندارد. حرف های مردِ داخل مزرعه، کتابِ مرموز و حالا در نمایشگر ساعت مادر الی یک نوشته ظاهر شده است: فرار کن!
-
-
آیا الیویا به همراه دوستان جدیدش می تواند از شرِ مرد همیشه خندان خلاص شود؟! آن ها می توانند از دست مترسک ها فرار کنند و تنهایی راهی به خانه پیدا کنند؟! و از همه مهم تر، اصلا ممکن است از این ماجرا جان سالم به در ببرند؟!
-