eitaa logo
ღمشــڪاتـــــــ‌ـღ
205 دنبال‌کننده
2هزار عکس
1هزار ویدیو
24 فایل
اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كمِشْكاةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ …؛ متولد۱۵اسفند ۱۴۰۰ (۳شعبان) همزمان با ولادت حضرت عشق آقای اباعبدالله:)❤ https://daigo.ir/secret/2401516868 حرفاتون بمون بگین . #حامی‌هر‌چی‌که‌وصلمون‌کنه‌به‌خدا
مشاهده در ایتا
دانلود
هوا بـاران🌧 ؛دلم نالان ؛ کــجایید ای سبـک بالان .. ³¹³____________________________ 🌻|| @meshkaatt313
چون تپشی هراسان در قلبم چگونه پنهانت کنم و نمیرم؟🥺 ♥️ ♥️' ³¹³____________________________ 🌻|| @meshkaatt313
در این روزهای آخر اسفند... وقتی که خانه ات کلاه سفیدش را به احترام بنفشه ها از سر بر می دارد... تو نیز خاکسترهای تلخ این زمستان از آستین بتکان... و چشم های غبار گرفته اش را با روزنامه های بد خبر دیروز برق بینداز... تا تعبیر خواب های اردیبهشتی ات راه زیادی نمانده است... عزیزانم ....روزتون شاااااد 🤲❤ ³¹³____________________________ 🌻|| @meshkaatt313
‍ 🌹🌿🌸🌿🌺🌿🌸🌿🌹 🗓 امروز ۲۸_اسفند (۱۶شعبان) -- (19 مارس) 🕋 اذان صبح: ۰۴:۴۶:۱۱ طلوع آفتاب: ۰۶:۰۹:۴۸ اذان ظهر: ۱۲:۱۲:۰۶ غروب آفتاب: ۱۸:۱۴:۵۷ اذان مغرب: ۱۸:۳۳:۰۰ نیمه شب شرعی: ۲۳:۳۰:۳۴🕋 ‏—————————————— 🔮 اسماءالحسنی 💠الرائي تعداد ذکر: 221 ⚪️ویژگی : برای حصول معرفت و بصیرت 💠السميع تعداد ذکر: 180 ⚪️ویژگی : استجابت دعا، پریشان نگردد ‏—————————————— 🌳اگر در شب شانزدهم خواب ببینید طبق سوره نحل و آیه شانزدهم باید بگوییم که از طرف شخصی بزرگ به بیننده خواب منفعتی خواهد رسید.🌳 ‏—————————————— 🦋 سوره اختصاصی ماه شعبان ، سوره ص 🦋 ‏—————————————— ✅ امروز حجامت خوب است. ³¹³____________________________ 🌻|| @meshkaatt313
✅گله غیر مستقیم 🍃يه وقتى ممكنه بين شما و مثلا خواهر شوهرتون يه حرف و حديثى پيش بياد، زود نرين خونه به بگين: "خواهرت فلان چيزو گفت، فلان كارو كرد و..." اينجاست كه بايد برخورد كنين. 👈مستقيم نشينين از بد بگين. اولا كه بهتره كه اگر ميشه خودتون مساله رو با خواهرش حل كنين و قضيه رو به خودتون و شوهرتون نكشونين ولى اگر احيانا لازمه كه شوهرتون بدونه و در باشه توى يه موقعيت خوب كه حوصله داره بهش بگين: "خواهرت خيلى خانمه، خيلى دوسش دارم، ولى ديروز يه حرفى زد كه ازش نداشتم..." 👈در واقع گله و شكايتتون رو بگين و مستقيم هدف نگيرين. اينطورى بيشتر جواب ميده، ولى باز هم داره. ³¹³____________________________ 🌻|| @meshkaatt313
✅قدر و ارزش خود را بدانید. ✅ افسانه های عشقی را جدی نگیرید، واقعیت رابطه خیلی متفاوت است. عزت نفس خود را تقویت کنید. ◀️داستان پری دریایی را یادتان هست؟ پری دریایی و شاهزاده یکبار همدیگر را میبینند و شاهزاده عاشق صدای پری دریایی می شود، پری هم دل به او میبازد ( عشق شیدایی)، حالا پری دریایی حتی قبل از اینکه وارد رابطه شود برای رسیدن به شاهزاده شروع می کند خود را از دست دادن، صدایش را به جادوگر می دهد، دم را می دهد،بجایش پا در می آورد و بعد که به پسر پادشاه می رسد پسر پادشاه عاشق صدای او شده و حالا او صدا ندارد، برای جلب توجه شاهزاده باید هزار ادا و اطوار دربیاورد... با اینکه در داستان در نهایت بهم می رسند اما بعد ماجرا را ما نمی دانیم روزی که به تعارض بر بخورند پری می گوید من اینهمه فداکاری کردم، از صدایم از پاهایم از محیط زندگی ام گذشتم و هیچ به هیچ. شاهزاده می گوید تو خودت خواستی، مگر دنبالت کرده بودم؟ اصلا من عاشق همان پری دریایی هستم با هویت دریایی. تو هویت نداری از خودت... الان تو چه هستی؟ اسمت پری دریایی است و روی خشکی زندگی می کنی، پا داری... عجیب نیست! تو‌که هستی؟! ✅ در رابطه عزت نفس غوغا می کند، خود را بخاطر خوشایند دیگری تغییر ندهید چون در اینصورت احساس فشار می کنید زمانی تغییر کنید که بدانید و باور داشته باشید این تغییر برای شما مفید است و بخاطر خودتان و مسوولیت خودتان در قبال زندگی تان می خواهید اینکار را بکنید. عشق حاصل شناخت است و قبل از آن ما دچار شیدایی هستیم... _حلت ³¹³____________________________ 🌻|| @meshkaatt313
🚨ازدواج کردنِ کسانی که از جنسِ هم نیستند و همدیگر را دوست ندارند ، با این عقیده که : ❌"بعدا به مرور زمان درست می شود" ❌ 🔻مانند پوشیدن جورابِ لنگ به لنگ است 🔺 🔹همان طور که آن جوراب ، کار آدم را تا وقتی توی کفش است راه می اندازد ، آن زوج هم در اتاق خواب و آشپزخانه کار هم را راه می اندازند... 🔸اما شما رویتان می شود با چنین جورابی ، بروید مهمانی ؟ یا مثلا ممکن است در اثر مرور زمان رنگ جوراب ها ، توی کفش عوض شود ؟ نه ! آن ها فقط هر روز کثیف تر و چرک تر می شوند. ³¹³____________________________ 🌻|| @meshkaatt313
🔵از همین اول از نامزدتون بخواین که جلوی خانوادش حسابی هواتون رو داشته باشه . 🔵یعنی اینکه مثلا وقتی میرین خونه مادرش یا خواهرش و یا فامیل هاشون ،بهش بگین که : "من چون تازه واردن یکم غریبن میشه... دوست دارم سر سفره واسم برنج بکشی یا بهم سالاد تعارف کنی ..." یادتون نره این جمله ها یا هر جمله ای که به تناسب موقعیت خودتون میخواستین بگین ، نباید به هیچ وجه با حالت دستوری و تحکم باشه. 🔵 با حالت ناز و نیاز مطرح کنین و یه جوری بگین، نباید به هیچ وجه با حالت دستوری و تحکم باشه. با حالت نازو نیاز مطرح کنین و یه جوری بگین که انگار خیلی دوست دارین که هواتون رو داشته باشه. ³¹³____________________________ 🌻|| @meshkaatt313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چطور شد به تو گیر ندادن؟ 😄 (دیالوگ معروف) How come they didn't pick on you? ³¹³____________________________ 🌻|| @meshkaatt313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| ------------------------------------ توبزرگی‌حتی‌اگه‌باشی‌سه‌ساله نوکرارو،ارباب‌به‌توداده‌حواله واسه‌عشاق‌بایدبنویسی‌رساله | 😍💞| ³¹³_‌______________ 🌻|| @meshkaatt313
💫😌Happy new year😌💫 سال جدید مبارک مشکاتیا😎😍🦋 امیدوارم امسال سال ظهور و پر از اتفاقای خوب و قشنگ و آدامسی باشه برای هممون😁🌹 لحظه سال تحویل کنار دعا برای تعجیل ظهور اربابمون 🤲🏻 ما رو هم فراموش نکنین👑 🎉🎊🎉🎊🎉🎊🎉🎊 ³¹³____________________________ 🌻|| @meshkaatt313
سال جدید و قرن جدید مبارک🤩🎊
𝐌𝐎𝐌𝐄𝐍𝐓𝐒 𝐌𝐎𝐌𝐄𝐍𝐓𝐒 ، 𝐃𝐎 𝐍𝐎𝐓 𝐂𝐎𝐌𝐄 𝐘𝐎𝐔 𝐁𝐔𝐓 𝐁𝐔𝐓 𝐁𝐔𝐓 𝐁𝐔𝐓 𝐁𝐔𝐓 𝐁𝐔𝐓 𝐁𝐔𝐓 𝐁𝐔𝐓 𝐁𝐔𝐓 لحظات شاد خود را ایجاد کنید ، آنها به سراغ شما نمی آیند ، بلکه از شما می آیند ³¹³____________________________ 🌻|| @meshkaatt313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
این جهان برای شما، من با خدایم کهکشان‌ هایِ دیگری دارم :) ³¹³____________________________ 🌻|| @meshkaatt313
`🔗💞 نام رمان: تنھا مێان داعش🔪💔 نوێسندھ:فاطمھ ۅلےنژاد📝 شخصیݓ ھا:👥 نࢪجس عدنان عباس ابۅعلے حیدࢪ زینب زھࢪا حلیھ یۅسف فاطمھ ♡ - - - - - - - - - - - ♡ ⛅️🧡. ³¹³____________________________ 🌻|| @meshkaatt313
مقدمھ این داستان برگرفته از حوادث حقیقی خرداد تا شهریور سال ۱۳۹۳ عراق در شهر آمرلی عراق بود که با خوشه چینی از خاطرات مردم مقاوم و رزمندگان دلاور این شهر، به ویژه فرماندهی بی نظیر سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی در قالب داستانی عاشقانه روایت شد. پیشکش به روح مطهر همه شهدای مدافع حرم، شهدای شهر آمرلی و شهید عزیزمان حاج قاسم سلیمانی آمرلی در زبان ترکمن یعنی امیری علی؛ امیر من علی(ع) است ♡ - - - - - - - - - - - ♡ ⛅️🧡. ³¹³____________________________ 🌻|| @meshkaatt313
🧶🧶🧶🧶🧶 🦊🦊🦊🦊 🍁🍁🍁 🔥🔥 🍂 پارت وسعت سرسبز باغ در گرمای دلچسب غروب، تماشاخانه‌ای بود که هر چشمی را نوازش می‌داد. خورشید پس از یک روز آتش‌بازی در این روزهای گرم آخر بهار، رخساره در بستر آسمان کشیده و خستگی یک روز بلند بهاری را خمیازه می‌کشید. دست خودم نبود که این روزها در قاب این صحنه سِحرانگیز، تنها صورت زیبای او را می‌دیدم! حتی بادی که از میان برگ سبز درختان و شاخه های نخل ها رد می‌شد، عطر عشق او را در هوا رها می‌کرد و همین عطر، هر غروب دلتنگم می‌کرد! دلتنگ لحن گرمش، نگاه عاشقش، صدای مهربان و خنده های شیرینش! چقدر این لحظات تنگ غروب سخت می‌گذشت تا شب شود و او برگردد و انگار همین باد، نغمه دلتنگی‌ام را به گوشش رسانده بود که زنگ موبایلم به صدا درآمد. همانطور که روی حصیر کف ایوان نشسته بودم، دست دراز کردم و گوشی را از گوشه حصیر برداشتم. بعد از یک دنیا عاشقی، دیگر می‌دانستم اوست که خانه قلبم را دقّ‌الباب می‌کند و بی‌آنکه شماره را ببینم، دلبرانه پاسخ دادم: _بله؟ با نگاهم همچنان در پهنه سبز و زیبای باغ می‌چرخیدم و در برابر چشمانم، چشمانش را تجسم می‌کردم تا پاسخم را بدهد که صدایی خشن، خماری عشق را از سرم پراند: _الو… هر آنچه در خانه خیالم ساخته بودم، شکست. نگاهم به نقطه‌ای خیره ماند، خودم را جمع کردم و این بار با صدایی محکم پرسیدم: _بله؟ 🍂 🔥🔥 🍁🍁🍁 🦊🦊🦊🦊 🧶🧶🧶🧶🧶 ♡ - - - - - - - - - - - ♡ ⛅️🧡. ³¹³____________________________ 🌻|| @meshkaatt313
🧶🧶🧶🧶🧶 🦊🦊🦊🦊 🍁🍁🍁 🔥🔥 🍂 پارت تا فرصتی که بخواهد پاسخ بدهد، به سرعت گوشی را از کنار صورتم پایین آورده و شماره را چک کردم، ناشناس بود. دوباره گوشی را کنار گوشم بردم و شنیدم با همان صدای زمخت و لحن خشن تکرار می‌کند: _الو… الو… از حالت تهاجمی صدایش، کمی ترسیدم و خواستم پاسخی بدهم که خودش با عصبانیت پرسید: _منو می‌شناسی؟؟؟ ذهنم را متمرکز کردم، اما واقعاً صدایش برایم آشنا نبود که مردّد پاسخ دادم: _نه! و او بلافاصه و با صدایی بلندتر پرسید: _مگه تو نرجس نیستی؟؟؟ از اینکه اسمم را می‌دانست، حدس زدم از آشنایان است اما چرا انقدر عصبانی بود که دوباره با حالتی معصومانه پاسخ دادم: _بله، من نرجسم، اما شما رو نمی شناسم! که صدایش از آسمان خراش خشونت به زیر آمد و با خنده‌ای نمکین نجوا کرد: _ولی من که تو رو خیلی خوب می‌شناسم عزیزم! و دوباره همان خنده‌های شیرینش گوشم را پُر کرد. دوباره مثل روزهای اول مَحرم شدن‌مان دلم لرزید که او در لرزاندن دل من به‌شدت مهارت داشت. چشمانم را نمی‌دید، اما از همین پشت تلفن برایش پشت چشم نازک کردم و با لحنی غرق ناز پاسخ دادم: _از همون اول که گوشی زنگ خورد، فهمیدم تویی! با شیطنت به میان حرفم آمد و گفت: _اما بعد گول خوردی!» 🍂 🔥🔥 🍁🍁🍁 🦊🦊🦊🦊 🧶🧶🧶🧶🧶 ♡ - - - - - - - - - - - ♡ ⛅️🧡. ³¹³____________________________ 🌻|| @meshkaatt313
پارت گذاری صبح ساعت ۱۰ و شب ساعت ۲۲
🌙دعا می ڪنم در این شب زیر این سقف بلند روےدامان زمین هر ڪجا خسته و پرغصه شدے دستی از غیب به دادت برسد وچه زیباست ڪـه آن دستِ خدا باشد وبس 💫 ✨ ³¹³____________________________ 🌻|| @meshkaatt313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔶🔹پنی سیلین گیاهی 🔹بر مبنای طب سنتی 🔶🔹پنی سیلین گیاهی 🔹دمنوش یک آنتی بیوتیک طبیعی و بسیار آرامش بخش است که برای رفع خستگی بسیار عالی است. ✅طرز تهیه: 🔹پوست و مغز میانی سیب را داخل قوری ریخته و چوب دارچین را نیز تکه تکه کرده به همراه یک برش لیمو به قوری اضافه کنید. سپس آب جوش را نیز به آن اضافه کنید و به مدت ۳۰ دقیقه بگذارید تا دم بکشد*. 🏖 ³¹³____________________________ 🌻|| @meshkaatt313
رفقا قدر این خوشی عید و عزیزان‌ در کنارمون رو بدونیم! شاید عید سال بعدی ما نباشیم! شما اونا دیگه نباشن... خوشبختی ینی از همین الآن‌ات لذت ببر... برای فردا کار کن ولی به فردا فکر نکن که چی میشه... فردا رو شاید ندیدیم..🍃❤ ³¹³____________________________ 🌻|| @meshkaatt313
🧶🧶🧶🧶🧶 🦊🦊🦊🦊 🍁🍁🍁 🔥🔥 🍂 پارت وقتی از همین اتاق قدم به ایوان گذاشتم تا برای میهمان عمو چای ببرم که نگاه خیره و ناپاکش چشمانم را پُر کرد، طوری که نگاهم از خجالت پشت پلک‌هایم پنهان شد. کنار عمو ایستاده و پول پیش خرید بار انگور را حساب می‌کرد. عمو همیشه از روستاهای اطراف آمِرلی مشتری داشت و مرتب در باغ رفت و آمد می‌کردند اما این جوان را تا آن روز ندیده بودم. مردی لاغر و قدبلند، با صورتی به‌شدت سبزه که زیر خط باریکی از ریش و سبیل، تیره‌تر به نظر می‌رسید. چشمان گودرفته‌اش مثل دو تیلّه کوچک سیاه برق می‌زد و احساس می‌کردم با همین نگاه شرّش برایم چشمک می‌زند. از شرمی که همه وجودم را پوشانده بود، چند قدمی عقب‌تر ایستادم و سینی را جلو بردم تا عمو از دستم بگیرد. سرم همچنان پایین بود، اما سنگینی حضورش آزارم می‌داد که هنوز عمو سینی را از دستم نگرفته، از تله نگاه تیزش گریختم. از چهارسالگی که پدر و مادرم به جرم تشیّع و به اتهام شرکت در تظاهراتی علیه صدام اعدام شدند، من و برادرم عباس در این خانه بزرگ شده و عمو و زن‌عمو برایمان عین پدر و مادر بودند. روی همین حساب بود که تا به اتاق برگشتم، زن‌عمو مادرانه نگاهم کرد و حرف دلم را خواند: _چیه نور چشمم؟ چرا رنگت پریده؟ رنگ صورتم را نمی‌دیدم اما از پنجه چشمانی که لحظاتی پیش پرده صورتم را پاره کرده بود، خوب می‌فهمیدم حالم به هم ریخته است. 🍂 🔥🔥 🍁🍁🍁 🦊🦊🦊🦊 🧶🧶🧶🧶🧶 ♡ - - - - - - - - - - - ♡ ⛅️🧡. ³¹³____________________________ 🌻|| @meshkaatt313
امروز ۵۰ متر دویدم دنبال تاکسی نگه داشت گفت میخای سوار شی ؟ گفتم نه میخاستم سفر خوبی براتون آرزو کنم 😜 ➖➖➖➖➖➖➖ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ³¹³____________________________ 🌻|| @meshkaatt313