eitaa logo
مشکات
540 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.7هزار ویدیو
125 فایل
🔸️تاسیس : ۹۹/۰۵/۰۶ 💢 ارتباط با مدیر کانال @Ya_mahdi98
مشاهده در ایتا
دانلود
می تونید ۳ تا از چوب کبریت‌ها را طوری جا به جا کنید که این شمع تبدیل به یک کلاه شود.😉 💠 @meshkat_ard
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام جعفر صادق (علیه‌السلام) : آنکه کارهای خود را به بسپارد ، همواره در زندگی به آرامش می رسد. 📚مصباح الشریعه، ۵۱ 💠 @meshkat_ard
✅ وزارت بهداشت سوئیس گفته دنبال واردات واکسن کرونای ایرانیه؛ ❌💯 این مصیبت و اندوه بزرگ رو به تمامی عزیزان غرب‌پرست، خود حقیرپندار، عشاق آمریکا و اروپا، کدخدا پرستان گرامی و بقیه براندازان داغدار تسلیت عرض می‌کنم. 😄😁 💠 @meshkat_ard
نصف‌شب‌دوستاشوبیدارکردگفت‌بیدار شیدمن‌میخوام‌شهیدشم.😇 دوستاش‌گفتن‌‌حالانصف‌شبی‌چه‌وقت این‌کاراست؟!کوشهادت؟🍃گفت"من‌خواب‌دیدم‌امام‌حسین‌به‌🌙 خوابم‌آمدوگفت‌رضاتوشهید‌میشوی‌ اگرسرت‌رابریدندنترس‌دردندارد."😭
🔶بسم اللّه الرحمن الرحیم🔶 💠 نشست بصیرتی مجازی در فضای وبینار 💠 ✅ دستاوردهای انقلاب اسلامی سخنران: کارشناس و تحلیلگر مسائل سیاسی آقای حجازی چهارشنبه ۱۵ بهمن ماه ساعت ۱۸:۳۰ لینک ورود به اسکای روم : https://www.skyroom.online/ch/ab.y/s.ardestan 🔸🔸🔸🔶🔸🔸🔸 جهت ورود به نشست مجازی کافیست لینک فوق را لمس کنید و گزینه مهمان را انتخاب کرده و پس از نوشتن نام خود وارد جلسه شوید 🔸🔸🔸🔶🔸🔸🔸 منتظر حضور سبزتان هستیم
❤️ رمان آموزشی ، برای آموزش مهارتهای ارتباطی در برابر همسر و فرزندان و با رویکرد نگاشته شده است. 🌷 توصیه میشود زوجین محترم با دقت و توجه بخوانند و اگر مفید بود، برای دیگران هم فوروارد کنند👇 💠 @meshkat_ard
💚 ❣خانه مریم و سعید❣ قسمت اول اولین روز اسفندماه است؛ مریم خیلی آروم و بی صدا لای در اتاقو باز کرد. نگاهی جستجوگرانه انداخت. سعید هنوز خواب بود. تازه ده دقیقه از شش صبح گذشته بود. اما اگه بیدارش نمی کرد، نمازش قضا می شد. مریم به عادت هر روزه ش از حدودای پنج و نیم صبح بیدار بود. ساعتی به نماز و خلوت با معبود، روانشو طراوتی میده. این براش به منزله ی گرفتن جان تازه است. باعث میشه برای انجام امورات روزانه سرحال و سرشار از شادابی باشه. بعد هم صبحانه آماده میکنه. بعد از اونم نوبت بیدار کردن سعید و بچه هاست. در رو با دستش هل داد و کامل باز کرد. رفت سمت پنجره و پرده ها رو کنار زد. شاید اندک روشنایی قبل از سپیده سرک بشه توی اتاق و کمک کنه سعید زودتر بیدار بشه.رفت سمت تخت.نشست کنار سعید.انگشتاش رو برد لای موهای سعید و نوازشش کرد. با صدایی نجواگونه و لبریز از محبت همراه با همون لبخند همیشگی، سعید رو صدا کرد: _آقا سعید کم کمک هوا داره روشن میشه. سعید جان نمازت قضا نشه. بعد هم با انگشت سبابه ش گونه های او رو نوازش کرد. سعید به سختی چشماشو باز کرد. هنوز منگ خواب بود. هیچ چیز غیر از وقت نماز نمی تونست باعث بیدار شدنش بشه. دیروز تا دیر وقت سر کار بوده و حسابی خسته شده بود. بالاخره چشماشو کامل باز کرد. با انگشتاش کمی چشماشو مالید. لبش به خنده ای کم جان ولی دلبرانه باز شد. این قسم خنده ش مخصوص مریم بود ولاغیر. _سلام.صبح زمستونیت بخیر. مریم گوشتو بیار جلو. مریم سرشو آورد نزدیک دهن سعید ببینه چی میخواد بگه. سعید جستی زد و فرصت رو قاپید و گونه ی چپ مریم رو یه بوس جانانه کرد. _دیشب اینقدر خسته بودم اصلاً نفهمیدم کی خوابم برد. بعدم آروم گونه ی راست مریم رو بوسید و گفت: _یکیش برای صبح و یکیشم قضای دیشب. مریم خنده ش گرفت. پیشونی سعید رو بوسید.بلند شد بره آشپزخونه. از اتاق که می رفت بیرون گفت: _حالا پاشو نمازتو بخون که مجبور نشی قضای اونم به جا بیاری. بعد هم ریز خندید. رفت از روی کابینت سفره رو برداشت.آورد وسط اتاق پهن کرد. مربای هویج خونگی که خودش درست می کنه غذای مورد علاقه ی خاص بچه هاست. مریم رفت تا بچه ها رو بیدار کنه. علی و فاطمه رو. چون میرن مدرسه. اما محمد و میثم رو میذاره تا کمی بیشتر بخوابن. علی و فاطمه هم حدودای شش و بیست دقیقه دیگه بیدار میشن. مریم خیلی آروم دستشو به نوازش بر سر اون ها میکشه و با چند بوسه آروم و پر لطافت نجواکنان صداشون میزنه. _اول کی میره دست شویی و دست و روشو میشوره؟ خب یه کم هم شیطنت میکنه و از حس رقابت بین علی و فاطمه بهره می بره. هر چند علی و فاطمه شش سال فاصله سنی دارند اما چون پشت سر هم بودن یه حس رقابت دارن. مامان و بابا هم اینو خوب میدونن. علی دفعه قبل دیر جنبیده و فاطمه زودتر از او رفته بود. برای اینکه این بارم کلاه سرش نره از جا پرید و دوید سمت دستشویی. نماز بابا تموم شد. سجاده رو تا زد گذاشت روی کمد. اومد پیش بچه ها. هر بار که بچه ها رو می بینه انگار بار اول باشه. فقط قربون صدقه ست که از دهنش میریزه. کار هر روز و هر لحظه شه. علی تازه دست و روش رو شسته و برگشته بود. _سلام پسر بابا. خوب خوابیدی بابایی؟ صبح قشنگت بخیر. _سلام بابا. صبح بخیر. علی تازه دوازده سالش شده.مدتیه نمازشو میخونه.البته کمی دست و پا شکسته.مامان و بابا حساسیت نشون نمیدن. سعی می کنند از راه تشویق و تحسین بچه ها رو برای یادگرفتن هر کار خوبی ترغیب کنند. فاطمه هم اومد. بابا رو کرد بهش وگفت: _به به خوشگل ترین دختر دنیا هم که اومد.چقدر دخترم خوشگل تر شده حالا که دست و روش رو شسته. مامان سفره رو چید. سعید رو صدازد. با آوایی که بیشتر یک تمنا باشه تا امر یا سفارش. _آقا سعید بیزحمت نون رو بیار بذار تو سفره و بیا صبحانه. علی!فاطمه! شمام بیایید صبحانه. تا علی و فاطمه نمازشون رو بخونن دیگه هوا کاملاً روشن شده بود. اما سعید و مریم هیچ واکنشی نشون ندادند. هنوز بچه ها به سن تکلیف نرسیدن. کم کم و به مرور باید قضیه براشون جا بیفته. ❤️ ادامه‌ دارد... نویسنده: محسن پوراحمد خمینی ویراستار: ح. علی پور 💠 @meshkat_ard
بوی گل سوسن ویاسمن آمد..mp3
5.88M
🔅↭🇮🇷﷽🇮🇷↭🔅    🎙بوی گل سوسن ویاسمن آید 🌺 🌹سالروز ورود امام به خاک ایران و آغاز دهه فجر مبارک🇮🇷 ☘ 💠 @meshkat_ard
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پيامبر خدا صلی الله عليه و آله 🔷هر كس از حرام دورى كند، خداوند به جاى آن عبادتى كه او را شاد كند نصيبش مى گرداند. 📙بحارالأنوار، ج 77، ص 121 💠 @meshkat_ard