#به_بهانه_غدیر
بسم الله
پچپچ ملائک در عرش بالا گرفته بود!
زلالترین آب و پاکترین خاک مهیا گشته بود!
نقطه باء خلق شد! بسم الله...
بسم الله الرحمن الرحیم
اسم اعظم خدا خلق شد
عظمتش چنان بر عالم سنگینی میکرد که بار را سنگ تحمل نتوانست کرد؛ و آنگاه بود که دیوار کعبه ترک برداشت...
از میان سنگهای سیاهرنگ، نوری تابید که خورشید، روی گرفت و آفتاب، دست را سایبان چشمان کرد.
شانههای محمد (ص) از ذوق به دوش کشیدن فرزند ابوطالب، قرصتر شده بود.
خدا تلخیص خداییاش را به فرزندان آدم هدیه کرده و بود و چه عظیم هدیهای که مدحش را قلم عاجز و وصفش را زبان الکن.
نامش را علی گذاشتند تا اذان، اذان گردد.
بازوی راست رسول الله بود و دمبهدم ورزیدهتر میگشت و عشاقش در شیدایی و بدخواهان در کینهتوزی غوطهور شوند.
حضرت ذوالفقارش به کفار طعنه میزد و دستار زردرنگش، بابونهها را به شرم وا میداشت.
سالها چنان گذشت که بلال بیموقع اذان بگوید و مردمان را هراس در دل بیفتد.
بیموقع اذان بگوید و آسمان را بغض بگیرد.
بیموقع اذان بگوید و یاس حیدر دلآشوب گردد.
بیموقع اذان بگوید و مردم در مسجد گرد هم آیند و آن خبر سهمگین...
امسال آخرین حج من است...
بشنوید و بدانید و به غائبین خبر رسانید که هر که را توان هست در حجة الوداع، همراهمان گردد.
به خم رسیدهاند! پیک روانه میکنند تا رفتگان را بازگردانند و صبر پیشه میکنند تا بازماندگان از ره رسند! خبر چیست؟
همهمه بالا گرفته! که میداند چه رخ داده؟ هر که پی پاسخ است که آفتاب داغ این سرزمین چه جای اتراق است و نبیالله را چه شده که اینچنین در تکاپو افتاده؟
و چه کسی میدانست «و ان لم تفعل» نازل شده است؟
قریب به هفدههزار نفر جمع شدند تا امانتی که روی دوش نبی بود را اینبار همه با هم به دوش بکشند و این حقیقت را چنان فریاد کشند تا گوش عالم کر شود و اغیار به خود جرأت جسارت ندهند!
جهاز شتران کوه شد، عبای مردان حصیر شد، زنگوله شتران خاموش شد، ملائک فرود آمدند و میان جمعیت پراکنده شدند تا صدای رسول را به همگان برسانند.
و محمد...
محمد گام برداشت سمت بلندی... .
قلبها در سینه نتپید، نفسها در ریه نرَمید!
حاضران جمله چشم و گوش...
شروع شد:
اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذی عَلا فی تَوَحُّدِهِ وَ دَنا فی تَفَرُّدِهِ وَجَلَّ فی سُلْطانِهِ وَعَظُمَ فی اَرْکانِهِ، وَاَحاطَ بِکُلِّ شَیءٍ عِلْماً وَ هُوَ فی مَکانِهِ وَ قَهَرَ جَمیعَ الْخَلْقِ بِقُدْرَتِهِ وَ بُرْهانِهِ، حَمیداً لَمْ یَزَلْ، مَحْموداً لایَزالُ...
و سخن بدانجا رسید که نبی فرمود: فَأَوْحی إِلَی: (بِسْمِ الله الرَّحْمانِ الرَّحیمِ، یا أَیُهَاالرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ - فی عَلِی یَعْنی فِی الْخِلاَفَةِ لِعَلِی بْنِ أَبی طالِبٍ - وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَالله یَعْصِمُکَ مِنَ النّاسِ).
و آن دم علی را خواند تا آن رسالت را به انجام برساند! دندان عنودان ساییدن گرفت و سینه پیروان تپیدن... .
دست علی بلند شد! بر سیاه و سپید، عالم و آدم، برده و آزاد، زن و مرد، پیر و جوان و جمله ماسوا مسلم شد؛ علی بن ابی طالب ولیالله اعظم شد!
حجت تمام گشت و کسی نماند که گوشش این پیام را نشنیده باشد!
«و سأل سائل بعذاب واقع» چنان نازل شد که گویی مسئلتجو را مادر از ابتدا نزاده!
فوج فوج بیعت کنندگان به خیمه بوتراب روانه گشته و دست همدلی به دست حیدر و آبِ بیعت دادند.
فرشتگان عرش را ریسه بندان و آب و جارو کردند؛ اینچنین شد که به گردون، رحمت باریدن گرفت و نسیم حیاتبخش ولایت وزیدن... .
ناله ابلیس، وسوسه شد و صوت شد در حنجره دومی و بخّ بخّ گشت و برق حسد درخشیدن گرفت در مردمک چشمش... .
بماند که هیچ نگفت حیدر و پذیرفت بیعت نامردترین مردان روزگار را... .
و بماند که خود را به فراموشی زدند و فاطمه (س) را چهل شبانه بیپاسخ روانه خانه کردند... .