7.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بیانات حضرت آقا
که دقیقا آقا مصطفی این بیانات را اجرایی میکردند
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
درمحضر شما پدر مهربانم
حس غربت دنیا و تنهایی نیست
همیشه در تمام این سالهای بعد از شهادت
به آخرین باری که با جسم خاکی آقا مصطفی محضرشما مشرف شدیم فکر میکنم
که چطور با چه اشتیاقی هم فاطمه ۶ ساله و هم محمد علی ۳۵ روزه را تنها برای زیارت برد.
این بچه ها رو برده بود تا به پدری مهربانتر بسپرد؟.....
وقتی بچه ها رو از زیارت برگردانند
و خودش تنها به زیارت آمد به شما چه گفت......چه خواست......چه شنید
که وقتی برگشت با آن آرامش و شادابی و اطمینان میگفت من حاجتم رو گرفتم.........
وبعد چند ماه حاجت روا و عاقبت بخیر شد.
آقا جان......آقا مصطفی ما رو به شما سپردند و من مطمئنم
این اطمینان از ۴۸ روز بعد از شهادت هر روز بیشتر شد
بچه کلاس اول ما که دو روز بعد از شهادت پدرش یاد گرفت بنویسه بابا و حالش بد شده بود
دائم بی تابی میکرد
ما با حال خیلی بد به محضر شما اومدیم و وقتی برگشتیم معلم میگفت فاطمه واقعا خوب شده دیگه گریه و بی تابی نداره.
و شما چه زیبا در هر شرایط سختی ما رو دعوت کردید 😭
هر بار کلافه از هر جا بودیم وقتی محضر شما مشرف شدیم اینجا تنها جایی بود که غم عالم وجود نداشت 😭
آقا جانم در تمام صحن و سرای شما که قدم بر میدارم تک تک خاطراتم زنده میشه......
هر بار که می آمدیم با اشتیاقی میگفت آقا اومدیم دورتون بگردیم ساعت ها بچه به بغل از این صحن به آن صحن میرفتیم و لذت میبردیم .
آقا جانم من همیشه گفتم ممنونم از آقا مصطفی که ما رو به شما سپردن.
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#سیدابراهیم_به_روایت_خانواده
@mesle_mostafa
15.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
میلاد حضرت عباس علیه السلام قمر منیر بنی هاشم برهمه مبارک
شعر خوانی آقا مصطفی با محمد علی ۲۶ روزه برای میلاد حضرت عباس سال ۱۳۹۴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شوخی های آقا مصطفی😊😊
┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
سال ۹۲ برای شرکت در انتخابات
به سمت مسجد امیرالمومنین {علیه السلام } که شعبه اخذ رای بود میرفتیم؛ در مسیر آقا مصطفی خیلی ناراحت بود گفتم : نگران نباش ان شاءالله خدا کمک میکنه و بهترین ها اتفاق می افته .
با نگرانی نگاهی کرد و گفت خدا به انسان ها اختیار داده که خودشون انتخاب کنند .
و کشور ما هم جمهوری اسلامیه و انتخاب مردم تایین کننده ست
اگر مردم درست انتخاب نکنند...
بیشترین ناراحتی من از بچه های مذهبیه که با هم به جمع بندی و اتحاد نمیرسند و گذشت نمیکنند
این خیلی دل آدم رو میشکنه وقتی این رو میبینم یاد داستان قضاوت امیرالمومنین {علیه السلام} می افتم ، که دوتا خانم ادعا کردند که مادر یه بچه هستند و این بچه رو می کشیدند ،اومدن محضر امیرالمومنین {علیه السلام}
آقا که این صحنه رو دیدند شمشیر کشیدند و فرمودند که بچه رو از وسط نصف میکنم که به هر دو برسه
مادر اصلی دست بچه رو رها کرد حضرت فرمودند مادر واقعی این خانمه مادر راضیه خودش از بچه دور باشه سختی بکشه ولی بچه سلامت باشه.
کاش ما هم برای انقلاب و نظام مادرانه دلسوزی وگذشت میکردیم ...!
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#سیدابراهیم_به_روایت_خانواده
@mesle_mostafa
رهبر عزیز انقلاب وارد حسینه امام خمینی (ره)شدند برای به صندوق انداختن رای خود .
و عملا مسیر را نشانمان دادند
این مسیر ، مسیر شهداست
که نگران نائب امام زمان (عج)بودند
واضح است.......
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#سیدابراهیم_به_روایت_خانواده
@mesle_mostafa
برای شادی دل رهبر عزیزتر از جانم
حتی وقتی به سن رای دادن نرسیده باشم
با خانواده ام پای صندوق رای حاضر میشوم
تا به دشمنان ثابت کنم
گر پدر نیست
تفنگ پدری هست هنوز ...!
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#سیدابراهیم_به_روایت_خانواده
@mesle_mostafa
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
سید محمدرضا بطحایی از اساتید حوزه علیمه آقا مصطفی بودن و
آقا مصطفی ارادت خاصی به ایشون داشتن.
تعریف میکرد
یه روز سید داشتن میرفتن جایی راننده صدای خانم گذاشته بود سید گفتن آقا این چیه گوش میکنی من خوشگلم تو خوشگلی ......بیا خودم برات بخونم
راننده گفت خوب میخونی ....
سید شروع کرد به خواندن
ایوان نجف عجب صفایی دارد
حیدر به نگر چه بارگاهی دارد .......
اخلاص سید و محبتی که خدا به دل راننده انداخت
راننده مجذوب سید شده بود
نمیذاشت سید پیاده بشه تا در خونه سید رو برد بدون اینکه کرایه ای بگیره .....
یه بار داشتیم با سید میرفتیم حوزه
جلوی پارک لاله چندتا جوان ایستاده بودن تا سید رو دیدن که لباس روحانیت تنشه شروع کردن مسخره کردن .....
سید رفت سمتشون
گفتم الان از ناراحتی چیزی بهشون میگه ....
سید سلام کرد و با همه شون دست دادو شروع کرد به صحبت کردن
اونها جذب محبت سید و اخلاق خوش سید شدن
آخرش هم دوتا احکام بهشون گفت روبوسی کردن و رفتن .............
اینها رو که آقا مصطفی تعریف میکرد میشد اوج علاقه و محبت به سید رو توی نگاهش و کلامش حس کرد.
زمان ازدواج ما سید چهار سال بود که ساکن نجف شده بود و آقا مصطفی ازشون دورشده بودن و خیلی دلتنگ بودن.
وقتی برای اولین بار به کربلا رفتیم چند روزی که نجف بودیم هر روز میرفتن به حوزه های علمیه تا بتونن سید رو ببینن.
یه روز خوشحال اومد هتل
گفت پیداش کردم
گفتم سید رو دیدی؟
گفت نه رفته ایران.
ولی آدرس خونه و حوزه ش و شماره تماسش رو پیدا کردم.
ادامه دارد....
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#سیدابراهیم_به_روایت_خانواده
@mesle_mostafa
بعد از اون روز آقا مصطفی و سید تلفنی با هم صحبت میکردن.
یه روز وقتی صحبت آقا مصطفی و سید تموم شد ، گفت عزیز یه دختر خوب که مسلط به زبان عربی باشه برای سید پیدا کن ،میخواد ازدواج کنه.
منم چند نفری رو معرفی کردم اما نشد و سید با دختری از شیعیان عراق که سالها ساکن قم بودند ازدواج کرد و خدا بهشون پسری به نام محمد علی داد.
هرسال ماه مبارک رمضان یک مبلغ برای مسجد حضرت علی اکبر {علیه السلام} دعوت می کردند.
ماه شعبان سال ۹۰ آقا مصطفی با سید تماس گرفتن و برای تبلیغ، از سید دعوت کردند تا به مسجد حضرت علی اکبر {علیه السلام}
(که خود آقا مصطفی تلاش زیادی برای شروع ساخت مسجد کردند.) دعوت کند.
سید هم قبول کرد .
آقا مصطفی از خوشحالی تو پوست خودش نمیگنجید.میخواست بعد از ۸ سال استادش رو ببینه ...
خونه ای نزدیک مسجد برای سید و خانواده هماهنگ کرد.
سید از قبل از افطار تا آخر شب برای بچه های مسجد برنامه داشت.
همسرشون هم در طول روز برای دختر بچه ها کلاس قرآن و نقاشی و برای خانم ها کلاس احکام و...برگزار می کرد.
معمولا این یک ماه،شب ها بعد از برنامه های تبلیغ سید، با هم بچه ها رو پارک میبردیم و آقا مصطفی توی ماشین به سید اصرار می کرد که برامون بخونه .
سید هم عاشق امیرالمومنین {علیه السلام} بود و دائم مدح امیرالمومنین رو میخوند و آقا مصطفی لذت میبرد.
یه شب وقتی سید و خانواده شون رو پیاده کردیم توی مسیر برگشت آقا مصطفی گفت یه فکری به سرم زد...
به سید پیشنهاد بدم بعد از مسجد استراحتی کنه و بعد بیاد تو استخر. (ساعت کار استخر افطار تا سحر بود.) یه میزی بذاریم سید پاسخ به سوالات شرعی داشته باشه.
میدونی چند نفر جذب سید میشن؟
من که متعجب بودم .
توی فضای تفریحی ؟چطور ممکنه؟
ولی این شطرنج بازی آقا مصطفی بود
که باز هم دو دو تا چهارتای من رو کیش و مات کرده بود.
طبق محاسبات آقا مصطفی سید جذب بالایی داشت و افراد زیادی عاشق سید شده بودن .
هر چند روزهای اول برای اذیت کردن یه آدم روحانی میومدن ولی کم کم اکثر سوالات شرعیشون رو از سید می پرسیدن .
من و خانم سید هم معمولا پیش هم بودیم که از تنهایی کمتر اذیت بشیم .
دوست خوبی پیدا کرده بودم
کلی با هم حرف میزدیم
یه شب آلبوم عکس بچگیم رو نشون بتول خانم دادم توی معرفی ها به مادر بزرگم رسیدم .
گفتم مادر بزرگم بزرگترین افتخارش این بود که عروس حضرت زهرا{سلام الله علیها} ست.
بتول نگاهی کرد و گفت آره خیلی سخته خیلی باید مراقب باشی که ناراحت نشن ،مادرشون خیلی مراقبشونه .
بعد تعریف کرد : یک روز توی آماده کردن خونه به سید گفتم چرا کار ها درست پیش نمیره ؟
سید هم خیلی خسته بود یه لحظه ناراحت شد که تو اوج کار و زحمت... .
بعد هم گفت چشم درست میکنم
ظهر ناهار خوردیم بابام رفت استراحت کنه ما هم شروع کردیم به نظافت و آماده سازی خونه
یک دفعه دیدم بابام با گریه صدام میکنه .
هراسون رفتم پیش بابام
بابام با گریه میگفت به سید چی گفتی ...؟
سید از چی ناراحت شده؟
هر چقدر فکر می کردم یادم نمی اومد ...
بابام گفت خواب امیرالمومنین {علیه السلام } رو دیدم .
گفتن اونها که زهرای منو اذیت کردن ناصبی بودن شما که شیعه اید چرا بچه های زهرا {سلام الله علیها} رو ناراحت میکنید ؟
بتول میگفت با گریه رفتم حرم امیرالمومنین {علیه السلام} و به آقا گفتم هر چقدر هم اذیت بشم و سختی بکشم به حرمت شما و مادرشون چیزی نمیگم ... .
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#سیدابراهیم_به_روایت_خانواده
@mesle_mostafa