eitaa logo
‌• میـڪـده •
751 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
88 ویدیو
1 فایل
-﷽ المنة لله ڪه در #میـڪده باز است زان رو که مرا بر در او روی نیاز است... " صرفا یه دفترچه شعر شخصی! اینجا رو به عنوان یڪ ڪانال به حساب نیارید، باشه؟ " کپی کنید :) -
مشاهده در ایتا
دانلود
- سوال میکند از خود هنوز اهویی که بین دام و نگاهت کدام صیاد است؟
- خون میرود به صفحه که املا کنم تو را نامت بزرگ گشت نشد جا کنم تورا
- ما در این عالم که خود کنج ملالی بیش نیست ، عالمی داریم در کنج ملال خویشتن 
- سلام. حتما دعاتون میکنم و برای اینکه یادم هم نره پیامتون رو پاک نمیکنم. بچه‌ها شما هم میون نوکری‌هاتون دعاشون کنید...
- کاش ذکری یادمان می‌داد در باب وصال در مفاتیح‌الجنانش، شیخ عباس قمی
- بر نمی‌گردی ولی من همچنان در شعرها هی ردیفش می‌کنم این واژه‌ی «برگرد» را!
- در دلش قاصدکی بود خبر می آورد  دخترت داشت سر از کار تو در می آورد  غصه میخورد ولی یاد تو تسکینش بود  هر غمی داشت فقط نام پدر می آورد او که میخواند تو را قافله ساکت می شد  عمه ناگه به میان حرف سفر می آورد دختر رو این همه غم؟! آه سرم درد گرفت  یک نفر انگار که سر می آورد یک نفر انگار که سر در گم بود  مادری دختر خود را به نظر می آورد  زن غساله چه می دید که با خود می گفت مادرت کاش به جای تو پسر می آورد قسمت آن بود که یک مرتبه خاموش شود  آخر او داشت سر از کار تو در می آورد
- خیال کن میان تمام روزمره‌هایت، کار و زندگی و فرزند و درس و پدر و مادر یا اصلا رفیق و سیاست و اخبار و جامعه دقیقا وسط همه اینها... نامه ای به دستت برسد بی‌آن‌که متوجه بشوی، نامه میان دستانت جای خودش را پیدا کند... تا بازش میکنی مبهوت نام درخشان نویسنده نامه شوی: مِن اَلْحُسَینُ بْنُ عَلیِّ بْنِ أبی‌طالِب إلى بَني هاشِم: «أمّا بَعدُ فاِنَّ مَن لَحِقَ بی مِنکُم اُسْتُشْهِد و مَن تَخلَّف لَم یَبْلُغ الفتحَ و السّلام» از حسین بن علی: «اما بعد؛ هر که خودش را به کاروان من برساند یقینا شهید می‌شود و هر کس از همراهی روی بگرداند، طعم پیروزی را نخواهد چشید...» ای دل تو چه میکنی؟ می‌مانی یا می‌روی؟ 🔴 باسلام و احترام، جهت برپایی مجلس عزای حضرت زینب سلام الله علیها برای بیش‌ از ۲۰۰۰ نوجوان و جوان نیازمند نذورات و کمک‌هایتان هستیم.
6362141807391793
بانک آینده مهدی غفوری
10 (3).mp3
6.02M
-T نگیر ازم نگاهت رو... I میـڪده -
- پیش ِ مردم مرا خراب مکن به همه گفته ام تو را دارم...
- مژده وصل تو کو کز سرجان برخیزم  طایر قدسم و از دام جهان برخیزم  یارب از ابر هدایت برسان بارانی  پیشتر زانکه چو گردی زمیان برخیزم حضرت‌حافظ
- دلا درعاشقی ثابت قدم باش که دراین ره مباشد کاربی اجر دلم رفت و ندیدم روی دلدار  فغان ازاین تطاول آه ازاین زجر
- مژدهٔ وصلِ تو کو کز سرِ جان برخیزم طایرِ قُدسم و از دامِ جهان برخیزم به ولای تو که گر بندهٔ خویشم خوانی از سرِ خواجگیِ کون و مکان برخیزم یا رب از ابرِ هدایت بِرَسان بارانی پیشتر زان که چو گَردی ز میان برخیزم بر سرِ تربتِ من با مِی و مُطرب بنشین تا به بویت ز لحد رقص کُنان برخیزم خیز و بالا بنما ای بتِ شیرین حرکات کز سرِ جان و جهان دست فشان برخیزم گر چه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم کَش تا سحرگه ز کنارِ تو جوان برخیزم روز مرگم نفسی مهلتِ دیدار بده تا چو حافظ ز سرِ جان و جهان برخیزم I حضرت‌حافظ -
‌• میـڪـده •
- مژدهٔ وصلِ تو کو کز سرِ جان برخیزم طایرِ قُدسم و از دامِ جهان برخیزم به ولای تو که گر بندهٔ خویشم
- مژدهٔ وصلِ تو کو کز سرِ جان برخیزم طایرِ قُدسم و از دامِ جهان برخیزم بشارت ومُژدی وصال ِ تـو را نمی بینم ونمی شنوم! همچنان درانتظارشنیدن ِ این خبرخوش ورهایی بخش بسرمی برم. اگراین اتّفاق بیافتد ومن مژده ی وصل تورا بشنوم دردَم ازخُرسندی ، جانم را به مژدگانی هدیه می کنم. من خاکی وزمینی نیستم، پـرنده‌ ای بهشتی اَم که در این دنیا (دام) گرفتار شده‌ام.
‌• میـڪـده •
- مژدهٔ وصلِ تو کو کز سرِ جان برخیزم طایرِ قُدسم و از دامِ جهان برخیزم به ولای تو که گر بندهٔ خویشم
- به ولای تو که گر بندهٔ خویشم خوانی از سرِ خواجگیِ کون و مکان برخیزم درادامه ی بیتِ قبلی، بازخطاب به معشوق ِ ازلی(خدا) می‌فرماید: سوگند به دوستی محبت تو که برایم والاترین سوگنداست چنانچه تو مرا غلام و خدمتگزار خودبخوانی ودرشماربندگانتِ قراردهی، ازپادشاهی بر دنیا که زیباترین لذتِ دنیویست چشم پوشی می‌کنم. برای کسی که حقیقتِ عشق رادریافته باشد، دیگرهیچ چیزی به اندازه ی توجه معشوق لذّت پذیر وگوارا نخواهدبود. تمام ِ لذّت ِ عاشق دراین است که معشوق اورا درشمارخواهانش قراردهد.
‌• میـڪـده •
- مژدهٔ وصلِ تو کو کز سرِ جان برخیزم طایرِ قُدسم و از دامِ جهان برخیزم به ولای تو که گر بندهٔ خویشم
- یا رب از ابرِ هدایت بِرَسان بارانی پیشتر زان که چو گَردی ز میان برخیزم خداوندا،همچون گردی ضعیف و ناتوانم و بیم آن دارم که به بادی ملایم از کوی ِعشق تو خارج شده وازمیان بروم، قبل ازاینکه این اتّفاق رُخ دهد ازتومی خواهم بارانی ازرحمت وعنایت برسانی تا قوی تر شوم و به اندک نسیمی از میدان بدر نروم...
تااینجا روی سخن با معشوقِ آسمانی بود دراینجا حافظ بایک چرخش، خطاب به معشوق ِ زمینی می فرماید:
‌• میـڪـده •
- مژدهٔ وصلِ تو کو کز سرِ جان برخیزم طایرِ قُدسم و از دامِ جهان برخیزم به ولای تو که گر بندهٔ خویشم
- بر سرِ تربتِ من با مِی و مُطرب بنشین تا به بویت ز لحد رقص کُنان برخیزم خیز و بالا بنما ای بتِ شیرین حرکات کز سرِ جان و جهان دست فشان برخیزم ای معشوقِ خوش رفتارمن، عزم ِ جلوه‌گری کن و قد و بالای رعنای خود را به من نشان بده تا من با مشاهده ی ِ زیبائیهای تو، بانشاط و سرور، رقص کنان دست ازهمه چیز از جمله جان و جهان بشویم...
‌• میـڪـده •
- مژدهٔ وصلِ تو کو کز سرِ جان برخیزم طایرِ قُدسم و از دامِ جهان برخیزم به ولای تو که گر بندهٔ خویشم
- گر چه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم کَش تا سحرگه ز کنارِ تو جوان برخیزم  هرچندکه من سالخورده و پیر شده‌ام ، امّا اگر تو ای معشوق زیباروی من،عنایت کنی ویک شب مرا از روی مهر و مرحمت، در آغوش بگـیری، هنگام سحر که از کنار تو بلند می‌شوم، می‌بینی که جوان شده‌ام...
تنها در دنیای عشق است که چنین اتّفاق‌های خارق‌العاده رُخ می دهد. عشق چنانکه زلیخا را جوان کرد نه تنها پیر و سالخورده راجوان می‌سازد بلکه ازمرگِ عاشق نیزجلوگیری می کند؛ چنانکه حافظ هنوزازبسیاری بظاهر زندگان زنده‌تر است! دردنیای عشق اسیری وبندگی آزادی از هر دو جهانست وگدای کوی عشق، گوشه ی تاج سلطنت را از سر فخر می‌شکند! "عشق یک قصّه‌ای بیش نیست امّا ازهرزبان که بشنوی نامکرّراست!"