🏴 شهادت امام حسن مجتبی (ع) تسلیت باد 🏴
باز از کوچه صدای نفسی میآید
زیر لبهای تو هِی اسم کسی میآید!
زهر در کاسهی چشم تو به جوش آمده است
پشت این در، دل عالم به خروش آمده است
چه کسی ریخته آتش به تن شعله ورت؟
پارههای جگری سوخته را دور و برت؟
چه کسی هلهله کرده است به پا پشت دری؟
که نمانَد به تن نازک پروانه پری؟
در پس پرده زنی رقصکنان میلرزد
آب در دست کنیزی نگران میلرزد
آخرش مهر سکوت از لب تو باز نشد
هیچکس دور و برت محرم این راز نشد
سر این قصه دراز و دل عالم خون است
زخم لیلاست که آتشکدهی مجنون است
کاشکی شهر شما کوچه و دیوار نداشت
کاش با مادرتان شعله و در کار نداشت
عمری این قوم سر سفرهی تو نان خوردند
آب از زمزم دست تو فراوان بردند
روی بام تو پی دانه کبوتر بودند
نیمهشب پشت سرت سایهی خنجر بودند
همهی لطف تو را یک شبه جبران کردند
شهر را پشت سرت زود چراغان کردند
ماندهام یوسف این شهر گرفتار نداشت؟
یعنی اینجا احدی با دل خود کار نداشت؟
هیچکس آینه در دست نیامد بیرون
پی لیلای دل خویش نیامد مجنون؟
آسمان دور و بر جسم تو بارانی شد
دل زینب پی تابوت تو قربانی شد
جمع شد سفرهی احسان تو، بیچاره شدند
قوم نفرین شدهای تا ابد آواره شدند
خشت خشت دل ما تا به ابد شعله ورت
گَرد خاکسترمان کاش شود خاک درت!
🔸ناهید رفیعی🔸
مزاحالدین | @mezahoddin
☎️ #الوحاجاقا این آبمعدنی عراقیا خیلی خوبه... هم میشه خورد، هم میشه وضو گرفت، تازه تهشم میدیم گلدونی چیزی! میشه یه چند تا کارتونش رو بیارم ایران؟
پاسخ:
حالا کی گفته میشه با اونا وضو گرفت؟ وضو گرفتن با آبی که نذر سقایت مردم شده جایز نیست. مگه این که بدونید صاحبش راضیه! نه این که بگید من وضو گرفتم چیزی نگفتا! باید بپرسید!
در مورد آوردن هم شما جای دو جعبه دو تریلی بیار... فقط بخر و بیار. سوپریهاشون دارن!
🔸ابراهیم کاظمی مقدم🔸
مزاحالدین | @mezahoddin
آب دستته بذار زمین بیا از من آب بگیر!
🔸محمدحسین علیان🔸
مزاحالدین | @mezahoddin
حاج آقا: دختر خانم بیا ازین شوکولاتا وردار!
بابا: شوکولات؟!! وای! حاج آقا زود باشید تا مامانش نیومده.
خانم: نگران نباش! من با چوب اینجا وایسادم امنیت تامینه! 😎
🔸زهرا آراستهنیا🔸
مزاحالدین | @mezahoddin
مزاح الدین
⭕️ پویش خاطرات طنز اربعین 📣 خاطرات طنز و بامزه خود را از سفر زیارتی اربعین برای ما ارسال کنید تا با
#پویش_خاطرات_اربعین
یک سفر مخوف
کنار ورودی وادیالسلام که رسیدیم، ابهتش تمام وجودمان را گرفت. هرچند از گرما تقریبا تمام آب بدنمان تبخیر شده بود و کمکم استخوانها و بافتهای نرم بدن هم داشت به بخار تبدیل میشد، تصمیم گرفتیم برای اینکه کمی منقلب و اندکی آدم بشویم، وارد این مکان پر رمز و راز شويم تا یادی از مرگ کنیم و فکری برای آخرتمان.
به محض ورود با ديدن پستی و بلندیهای فراوان وادیالسلام و محاسبه کوفتگی بدن و گرمای طاقتفرسا به این نتیجه رسیدیم که خيلی هم لازم نيست به عمق معنويت ورود كنيم و دم در هم میتوان درس عبرت گرفت.
همان جلوی در با هزار آخوناله روی یک سکو نشستیم و زل زدیم به مزارهای بالا بلندی که هرکدام یک محفظه داشتند شبیه بالای خانه.
روبروی ما یک سرداب قدیمی بود شبیه بقیه قبرها. اما در آن سرداب هیچ قبری نبود و حکم آبسردکنهای بهشت زهرا را داشت و كاربریاش شاد كردن روح مرحوم يا مرحومهای که در همان حوالی بود؛ روح آن مرحوم را نمیدانم اما دل چهار جوان خسته و تشنه را تا دم مرگ به قهقهه كشاند.
در آن چند ساعتی که اطراق کرده بودیم هرکس که وارد قبرستان میشد، انگار که برایش تکلیف کرده باشند، بدون تردید مسیرش را به سمت این سرداب بدون قبر کج میکرد و سرکی میکشید و بعد از گفتن «ای بابا این تو که قبری نیست؟» با چهرهای مایوس مکان را ترک میکرد.
چرایی نبودن قبر در آن مکان مخوف شده بود مسئله اصلی همه خانوادهها! پدر خانواده تز میداد که «احتمالا بعد از گذشت زمان قبرش پوسیده!» مادر خانواده تکذیب میکرد و میگفت: «نه بابا! همشون اینجوری هستن» پسر خانواده که دورهایش را زده بود اصلاحیه میداد «نه بقیهشون قبر دارند»
آنقدر جدی تحليل میكردند که لحظهای شک کردیم که نکند يكی از اعمال پرفضیلت این وادی، سرک کشیدن به سردابهای بدون قبر و جویا شدن علت آن باشد و ما از این فیض عظیم عقب ماندهایم!
دوربین مخفیطور نشسته بودیم و جماعت کاوشگر را میپاییدیم و به جای اشک ندامت از کارهای بد گذشته، اشک خنده از عکسالعملهای مردم از چشمهايمان روان شده بود. نهايتا با سخن حکیمانه یک نفر که دلیل پچپچهای ما را نمیدانست و با چشمغرهای گفت: «آخر همه ما همین جاست!» تصمیم گرفتیم به خودمان بیاییم و کمی به آخرتمان فکر کنیم.
اما تمام نقشههای معنوی ما با آمدن یک خانواده پنج نفره نقش بر آب شد. پدر خانواده از در وارد نشده گویا که با مرحوم قرار قبلی داشته باشد، سرش را پایین انداخت و در سرداب را باز کرد و با کله وارد شد و با اشاره دست از خانواده خود خواست که دنبالش بروند. گویا قرار بود زیراندازی پهن کنند و بساط جوجه را همان جا راه بیندازند.
خانواده کاوشگر بدون سوال یکی یکی وارد شدند. اما بعد از مدتی به همان ترتیبی که وارد شده بودند با وحشت و رنگ و روی پریده خارج شدند و یک جوان سیاهپوست که در گوشش هندزفری داشت و احتمالا عاشق شده بود و به سرداب آمده بود تا در خلوت يک دل سير گریه کند، پشت سرشان بیرون آمد. از چشمان گرد شدهاش معلوم بود او هم وحشت کرده و چون زبان كاوشگران را نمیدانست فقط متعجب نگاهشان میکرد.
خانواده آن بزرگوار که جوان سياهپوست را با روح سرگردان متوفی اشتباه گرفته بودند از کار خود پشیمان شدند و درس عبرت گرفتند که دیگر در سرداب مردم سرک نکشند. ما که ديگر از خنده دريا دريا اشک میريختيم، صحنه جرم را ترک کردیم و برای آن خانواده سردابگرد و روحیاب از خدای بزرگ تقاضای مغفرت کردیم.
باشد که پند بگیرند و در حریم خصوصی اموات وارد نشوند!
🔸صنم یاوری🔸
مزاحالدین | @mezahoddin
☎️ #الوحاجاقا من به حاج خانومم گفتم اربعین جای خانوما نیست. چون بخوای نخوای بدنت به نامحرم میخوره! خداوکیلی این سفر ایشون الان گناه نیست؟
پاسخ:
خب پس جای آقایونم نیست. چون بدنشون به نامحرم میخوره! این که نشد حرف! ضمنا این برخورد اگه ناخواسته باشه گناهی بهش مترتب نیست...
ولی باید سعی کنید از جاهایی تردد کنید که برخوردی نشه!
🔸ابراهیم کاظمی مقدم🔸
مزاحالدین | @mezahoddin
مزاح الدین
⭕️ پویش خاطرات طنز اربعین 📣 خاطرات طنز و بامزه خود را از سفر زیارتی اربعین برای ما ارسال کنید تا با
#پویش_خاطرات_اربعین
بفرمایید سالاد!
هشت سال پیش که اولین بارم بود سفر اربعین میرفتم؛ آدم به شدت پاستوریزه و هموژنیزه و مِن حیثالمجموع مسخرهای بودم. صبح که از مرز ایران رد شدیم وارد یه بیابون بیآب و علف شدیم. اون موقع من خیلی گشنهم بود. رفتیم و رفتیم تا به یه کامیون رسیدیم. گفتن در شرایط فعلی تنها وسیلهی حمل و نقل همینه... بریزید بالا! مام ریختیم بالا!!!
و من هنوز گشنهم بود.
رفتیم و رفتیم تا اینکه یهو کامیونه وایساد... گفتیم رسیدیم؟ گفتن نه! اینجا موکبه، راننده نگه داشته که پذیرایی شین، بعد ادامه میده. من که دیدم اونجا بیابونه و پر از خاک و خُله گفتم: اوااا!! من اینجا چیزی نمیخورم. اینجا آلودهس. بهداشت رعایت نشده و از این حرفا.
و هنوز گشنهم بود...
دوباره راه افتادیم تا اینکه به یه روستا رسیدیم که الان اسمش یادم نیست. اونجا از کامیون پیاده شدیم و سوار وَن شدیم. اونجام موکبها مشغول پذیرایی بودن و من باز ایش ایش کردم و چیزی نخوردم و دنبال نشان سیب سلامت و علامت استاندارد میگشتم.
و هنوز گشنهم بود.
با وَن حرکت کردیم و من توی راه خوابم برد. از شدت گشنگی خوابِ یه مهمونی رو دیدم که توش داشتن پذیرایی میکردن. یه نفر یه ظرف سالاد گرفته بود جلوم و هِی تعارف میکرد : بفرمایید سالاد... سالاد ... سالاد... بفرمایید سالاد.
یهو همسرم صدام کرد و بیدار شدم. دیدم غروب شده و راننده نگه داشته برای نماز و هِی داد میزنه صالات صالات... بفرمایید صالات (همون صلوه بود که با لهجه میگفت)
هنوزم که هنوزه سالاد میبینم یاد نماز میفتم.
🔸لیلا تندرو🔸
مزاحالدین | @mezahoddin
#پویش_خاطرات_اربعین
فرار مهمان
یکی از عراقیها میگفت: «اون زمانی که داستان داعش داغ بود و امنیت ضعیفتر بود؛ یه ایرانی رو دعوت کردم منزل. قبلش هم برای آماده کردن غذا براشون قربونی کشته بودم.»
میگفت ایرانیه تا وارد حیاط شد و چاقو و خون و دید پا به فرار گذاشت تو بیابون. منم مونده بودم چیکار کنیم. اگه وایسم که میره، اگر هم بدوم دنبالش فکر میکنه واقعا داعشیم و افتادم دنبالش...
🔸یاسر پناهی فکور🔸
مزاحالدین | @mezahoddin
معرفی میکنم: عابودان، شعبه ی عراق!
🔸زهرا آراستهنیا🔸
مزاحالدین | @mezahoddin
مزاح الدین
معرفی میکنم: عابودان، شعبه ی عراق! 🔸زهرا آراستهنیا🔸 مزاحالدین | @mezahoddin
یا به زبان خوش بفرمایید نذری بگیرید
یا خودم با زبان خوش نذری بهتون میخورانم
🔸محمدمهدی امیدوار🔸
مزاحالدین | @mezahoddin
عربی در سفر ۱
در عراق چگونه عربی صحبت نکنیم
فَلَفَلَ، یُفَلفِلُ: فلفل میکارد، فلفل به غذا میزند، فلافل درست میکند، فلافل میدهد، فلافل درست میکند و فلفلی که کاشته را به فلافلش میزند و فلافل را میدهد بخوریم که بسوزیم.
مثال:
یا أَیُّها المُفَلفِل، اُفَلفِل: ای کسی که فلافل درست میکنی! فلافل بده.
🔸محمدحسین علیان🔸
مزاحالدین | @mezahoddin
☎️ #الوحاجاقا من گذرنامم اعتبارش تموم شده، با گذرنامه آبجیم رفتم... ایرادی نداره که؟ برا اونم ثواب مینویسن؟
پاسخ:
چرا اتفاقا چون غیرقانونیه ایراد داره! جایز نیست! عقوبت الهی هم داره! برای جفتتون!
🔸ابراهیم کاظمی مقدم🔸
مزاحالدین | @mezahoddin
عربی در سفر ۲
در عراق چگونه عربی صحبت نکنیم
نانَ یَنونُ: نان درست کردن، نان دادن، نان خوردن، حیف نان بودن.
مثال:
بسم الله الرحمن الرحیم. نون و القلم: داداش اون قلم گوسالهای که توی دیگ آب نخود انداختی را با یک دونه نون بده اینجا. خدا خیرت بده. قربون دستت.
🔸محمدحسین علیان🔸
مزاحالدین | @mezahoddin
#پویش_خاطرات_اربعین
کفشها را کجا بگذاریم؟
- شما کجا؟ اینجا کجا؟
-به به! آقا مرتضی!
از آنجایی که «آقا مرتضی» پای ثابت پیادهروی اربعین بین فامیل بود، خیلی از دوستان و فامیل با ایشان هماهنگ میکردند برای پیادهروی.
رفتند و رفتند تا به ورودی حرم رسیدند. نگاهها به طرف آقا مرتضی دوخته شده بود. «کفشها رو کجا بگذاریم» خاصی در چشمان ذوقزده بندگان خدا موج میزد. کربلایی سابقهدار هم «مدیر کاروان بودنشان» گل کرده بود، همانطور که دمپایی را از پایش در میآورد و یک گوشهای میگذاشت گفت: «همینجا میگذاریم هیچ اتفاقی نمیافتد.» دستش را از روی دمپایی خود برنداشته بود که هفده هجده کفش و دمپایی در طرحها و رنگهای گوناگون، دمپایی لنگهبهلنگه شماره ۴۵ به بالایش را کاملا استتار کردند! با خاطری آسوده زیارت کردند و به سلامتی از حرم خارج شدند. فاتحانه در معیت کربلایی مرتضی به محل اختفای کفشها و دمپاییها برگشتند.
خدایا چه می دیدند! صحنه از تکاندهنده بودن یکقدم جلوتر بود. همه خشکشان زده بود. نه کفشی وجود داشت و نه دمپایی. هر هفده هجده تا را برده بودند فقط دمپایی آقا مرتضی سرجایش بود و از بقیه خبری نبود. حسوحال عجیبی بود. چیزی که همه در ذهن خودشان دنبالش میگشتند عکسالعمل بود که درصد هنگ مغزها به حدی بود که جز اِرور چارهای نداشت. لحظاتی خشکشان زد لحظاتی هم به صورت خودجوش دنبال کفشها گشتند اما خبری نشد. به نظر میرسید آقا مرتضی در آن لحظه که همه دنبال کفش و دمپایی خودشان بودند دنبال یکی بود که دمپاییاش را به او بدهد تا بیشتر از این شرمنده بقیه نشود.
🔸طاهره ابراهیمنژاد آکردی🔸
مزاحالدین | @mezahoddin
☎️ #الوحاجاقا این اقوام ما میان موکب و چون آشنا هستن ازم نذری بدون صف میخوان!
یه حکمی فتوایی چیزی بدید مثلا بگید صله رحمه، مردم خیلی بدجور نگاه میکنن...
پاسخ:
شما از اونایی که دکتر میری، میگی فلان دارو رو بنویس؟ نمیشه آقا! اگه صفی هست اشکال داره...
🔸ابراهیم کاظمی مقدم🔸
مزاحالدین | @mezahoddin
عربی در سفر ۳
در عراق چگونه عربی صحبت نکنیم
گَرسَنَ یُگَرسِنُ: گرسنه بودن، گارسون بودن.
مثال:
نَحنُ نَتَگَرسَنونَ و نَدُنبالون النون و یَقارقورون البُطون. پِلیز گیو مینون: ما گرسنهایم و شکممان قار و قور میکند. خواهشا یک تیکه نون بدید.
🔸محمدحسین علیان🔸
مزاحالدین | @mezahoddin
#پویش_خاطرات_اربعین
مسئول گروه سنگدل
راستش پاهای خودمم تاول زده. ولی چون اسم مسئول گروه روم گذاشتن باید جلوتر از همه سیخ راه برم. دولا میشم پامو بخارونم، همه از خدا خواسته میشینند و کولهها رو درمیارن و دوباره بلند کردنشون یه ۲۰ دقیقهای زمان میبره.
فکر نمیکنم هیچوقت تو زندگیشون انقدر در انتظار صدای اذان بوده باشند. چون میدونند تنها اتفاقی که میتونه تصمیم منو عوض کنه و زودتر از موعد استراحت کنند صدای اذانه. بعضیاشون تپلترن و تو مایههای پنگوئن در حال حرکت هر از گاهی بعد از تزریق چند واحد کباب ترکی و فلافل و... یه ماشین میگیرند و چند تا عمود جلوتر ملحق میشن. مثلا منم حواسم نیست.
یادش بخیر! یه سال برای اینکه یه قدری بشه جمع و جورشون کرد، گروه رو به سمت مخالف خیابون که موکب نداشت حرکت دادم. همینقدر سنگدل! تقصیر خودشونه. آخه مگه آدم انقدر حرف گوشکن میشه؟ البته اینم که بینشون شایع شده که هر کی ساز مخالف بزنه فلانی یه جا جاش میذاره بیتاثیر نیست.
مزاح فرمودیم. انصافا تو این ۹_۸ سال گروه صبور و یکدستی داشتیم. گفتن باید طرفت رو تو سفر بشناسی. اونم اگر سفر اربعین با اینهمه سختی باشه که دیگه هیچی...به خودشونم گفتم که هر کدوم برن خواستگاری حاضرم برم شهادت بدم که میتونن زندگی بچرخونند.
🔸یاسر پناهی فکور🔸
مزاحالدین | @mezahoddin
وسطی: هلابیکممم هلابیکم
سمت چپی: خدایا زودتر سینیش خالی شه
🔸طاهره ابراهیمنژاد آکردی🔸
مزاحالدین | @mezahoddin
مزاح الدین
وسطی: هلابیکممم هلابیکم سمت چپی: خدایا زودتر سینیش خالی شه 🔸طاهره ابراهیمنژاد آکردی🔸 مزاحالدین |
پسر ایستاده: خب خب! زوار عزیز یه لحظه اجازه بدین جابجایی شیفته.
🔸محمدحسین علیان🔸
مزاحالدین | @mezahoddin
مزاح الدین
وسطی: هلابیکممم هلابیکم سمت چپی: خدایا زودتر سینیش خالی شه 🔸طاهره ابراهیمنژاد آکردی🔸 مزاحالدین |
وسطی: خدایا فقط از صاحب سینی وسطی را قبول بفرما
سمت چپی: الهی آمین
🔸طاهره ابراهیمنژاد آکردی🔸
مزاحالدین | @mezahoddin
#پویش_خاطرات_اربعین
نخواستیم بابا!
شب جمعه حرم امام رضا (ع) بودم. داشتم نماز عشا میخوندم؛ وسطاش با خودم گفتم خوبه نمازم که تموم شد، دو رکعت نماز زیارت به نیابت از همه رفقام بخونم. بعد برم تو گروه دوستان اعلام کنم تا هر کدومشون کربلا رفت یاد من باشه.
اصلا بهشون میگم مدیونن اگه یادم نباشن!!؟
چهطوره بگم اونام هر حرمی که رفتن از نجف و کربلا و کاظمین و سامرا، دو رکعت به نیت من بخونن؟
نه خوب نیست! چرا مردم رو تو معذوریت قرار بدم تو اون شلوغ پلوغی عراق!
اصلا بهشون میگم هر کی دلش خواست بخونه نخواست نخونه.
ولی در حد یه سلام دادن به نیابت از خودم که مدیونشون بکنم؛ ها؟
نه گناه دارن! من که نمیخوام معامله کنم. هر کی منو یادش بود دمش گرم!
ولی چهطوری بگم که قشنگ یادشون بمونه منو؟
عه خب نمازم تموم شد. چه زود تموم شد؟!
ای بابا حواسم پرت شد رکعت دوم نماز عشا سلام دادم حالا باید از اول بخونم!
یعنی انقدر اعصابم خورد شد که...
صد سال نخواستم اصن یاد من باشین!
🔸فرزانه صنیعی🔸
مزاحالدین | @mezahoddin
☎️#الوحاجاقا این موکبای احمد الحسن یمانی یک کباب ترکیهایی میده که انگشتامم میخورم! ایراد داره امسالم برم، بخورم؟
پاسخ:
اولا خوردن انگشت خودتون کار خوبی نیست!
ثانیا هر گونه معاشرتی که باعث ایجاد انحراف بشه ایراد داره...
🔸ابراهیم کاظمی مقدم🔸
مزاحالدین | @mezahoddin
عربی در سفر ۴
در عراق چگونه عربی صحبت نکنیم
شمسة: خورشید خانم؛ آفتابه.
مثال:
أنا اُریدُ فی المُستَراح و الشَمسِة ما مُوجود، ماذا تُراب اُریزُ علی رأسی: من در مستراح قضاء حاجت کردم و آفتابه نبود. چه خاکی توی سرم بریزم؟
🔸محمدحسین علیان🔸
مزاحالدین | @mezahoddin
مزاح الدین
⭕️ پویش خاطرات طنز اربعین 📣 خاطرات طنز و بامزه خود را از سفر زیارتی اربعین برای ما ارسال کنید تا با
#پویش_خاطرات_اربعین
سیگار صلواتی
عراقیا به خاطر مهموننوازی فوقالعادهای که دارن و این با اعتقادشون به امام حسین علیه السلام ممزوج شده، کافیه بدونن زائر یه چیزی نیاز داره. دیگه رهاش نمیکنن تا اون نیاز رو براش بر طرف کنن.
مشاهده شده گاهی با اسلحه وایمیسن وسط خیابون و ماشین رو نگه میدارن که باید پیاده و پذیرایی بشید.
یکی از دوستان ما که با هم شوخی داشتیم و دنبال این بود که شوخیها و تیکههای منو جبران کنه، وسط راه با دست به یکیشون اشاره کرد که این رفیق ما سیگار میخواد.
متوجه شدید یا ادامه بدم؟
آقا حالا مگه میشد این بندهی خدا رو راضی کنی که تعارف نمیکنم، واقعا سیگاری نیستم، اصلا از سیگار بدم میاد.
🔸یاسر پناهی فکور🔸
مزاحالدین | @mezahoddin
ببین داداش! من از طرف راست میرم، تو از طرف چپ وارد شو، سریع دو ظرف غذا از سینی موکب روبرو برداریم.
🔸زهرا آراستهنیا🔸
مزاحالدین | @mezahoddin