eitaa logo
طنز و خاطرات جبهه
470 دنبال‌کننده
1هزار عکس
400 ویدیو
4 فایل
تنها ره سعادت ایمان ،جهاد ،شهادت مهدی فاتحی @FDocohe
مشاهده در ایتا
دانلود
(برادر حسین خواجوی فرمانده گروهان شهید رجایی؛ چندساعت قبل از عملیات نصر7.) 14 مرداد ۱۳۶۶ ـ قله دوپازا (بخش بیست و پنجم) فرمانده دسته گروهان شهید رجایی از آن‌طرف رسید. دید با سرباز عراقی در حال قایم باشک هستم. فریاد کشید: «چی کار می‌کنی؟» گفتم: «می‌خوام اسیرش کنم.» برافروخته شد و گفت: «وسط عملیات، وقت اسیر گرفتنه؟» لوله اسلحه را گرفت سمت سرباز دشمن تا شلیک کند. سرباز عراقی از دو طرف آماج گلوله قرار گرفت و افتاد روی زمین. این تپه هم تصرف شد. برادر خواجوی می‌گفت: «عراقی‌ها آن‌جا شش قبضه خمپاره 60 مستقر کرده و آن قدر دیشب روی دوپازا آتش ریخته بودند که لوله قبضه‌ها ترکیده و مثل غنچه گل باز شده بود!» دیگر لازم نبود آنجا باشم. باید برمی‌گشتم به قله دوپازا پیش دسته خودمان. مسیر برگشت که موقع حمله سرازیری بود، حالا سربالایی تیزی شده بود که باید طی می‌کردم. کاملاً خسته و از پا افتاده بودم و به‌زحمت خودم را بالا می‌کشیدم. نفسم بند آمده بود. قبضه خالی آرپی‌جی، شده بود مثل یک تنه سنگین درخت که بر دوش می‌کشیدم... کتاب «تا آسمان راهی نبود»، جلد 3 ، ص339 (خاطرات مربوط به عملیات نصر هفت) ادامه دارد ....
سلام علیکم، از فراقت به جوانی همگی پیر شدیم بی تو از وادی دنیا همگی سیر شدیم بی خود از حادثه‌ی عشق تو دیوانه و مست عاشق کوی تو گشتیم و زمین گیر شدیم اَللّهُمَ عَجلِ لوَلیکَ الفَرَج والعافیتَ والنصر پسر ماه بیا در شب یلدا بدرخش ای مسیحای دل حضرت زهرا بدرخش. شب یلدا بر شما مبارک و بخیر و سلامتی باشد.
🌸خوش به سعادتشون بچه شوخ طبعی بود اهل دزفول. تو جبهه فرمانده بود. موشک خورده بود به خونه شون و همه شهید شده بودند. یکی رفته بود خبر بده. کلی در مورد شهادت و فضیلت اون سخنرانی کرده بود. طرف هم طاقتش طاق شده بود گفته بود: " اصل حرفتو بزن. " جواب داده بود که: " خونواده ات توی موشک بارون مجروح شده اند. باید برگردی دزفول. " - " خوب اول بگو! فکر کردم شهید شدن این جوری حرف می زنی! کار دارم باید بمونم. " - " راستش زخمی نشدن، شهید شدن. " - " پس خوش به سعادتشون! حالا دیگر اصلا برنمی گردم! نمی تونم برگردم. "✨ برهم نگشت . . . @mfdocohe🌸
🌸گاری کشی فرمانده در شوش وقتی سنگر نمازخانه را درست می کردیم، هرکسی مشغول کاری شد. سعید درفشان که در عملیات طریق القدس فرمانده گروهان بود در کنار بچه ها با گاری خاک و ماسه میآورد وما بچه ها کیسه ها را پر می کردیم. یکدفعه با لهجه دزفولی رو به سعید کرد و با خنده فریاد زد : عمو سعید فرمانده گروهانی کجا!، گاری کشی کجا!! "کی ای روز سیت مخواست؟" (چه کسی این روزگار را برایت می خواست؟/ اصطلاحی طنزگونه به زبان دزفولی) و همه با هم زدیم زیر خنده. و این مرام فرماندهان ما در جنگ و رمز موفقیت ما بود. @mfdocohe🌸
ولادت حضرت زهرا .amr
1.39M
(آرشیو) ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها مدیحه سرایی در ابتدای مراسم دعای ندبه شهرستان خمین بیت حضرت امام خمینی(ره) سال ۱۳۸۱ با نوای حاج صادق آهنگران ┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄ 🔺کانال سراسری حاج صادق آهنگران https://eitaa.com/ahangaran1412 https://t.me/ahangaran1412
(قله دوپازا؛ 14 مرداد ۱۳۶۶ ؛ عملیات نصر ۷؛ یورش گروهان شهید رجایی به ارتفاع مجاور.) 14 مرداد ۱۳۶۶ ـ قله دوپازا (بخش بیست و ششم) قبضه خالی آرپی‌جی، شده بود مثل یک تنه سنگین درخت که بر دوش می‌کشیدم. عراقی‌ها شروع کردند به پاتک. یک تانک عراقی روی جاده‌ای که به پاسگاه بُلفَت می‌رفت، آمد. موی دماغ شد. با توپ مستقیم و دوشکا به‌طرف ارتفاعات تازه آزادشده شلیک می‌کرد. من در فضای باز سعی می‌کردم خودم را از یال دوپازا بکشم بالا. در خطّ آتش تانک بودم. باید می‌دویدم تا از دید و تیر تانک خلاص شوم؛ اما دیگر نا نداشتم. رمقی برایم نمانده بود تا سریع‌تر سربالایی را بالا بکشم و خودم را به‌جای امنی برسانم. یاد سرباز عراقی افتادم که می‌خواستم اسیر کنم و همراهم بیاورم. با خودم گفتم: «اگر اسیرش می‌کردم، الآن وبال گردنم بود؛ حتی ممکن بود بلایی سرم بیاورد. شاید هم فرار می‌کرد و خودم را هم اسیر می‌کرد و می‌برد.» سرانجام، با هر جان کندنی بود، خودم را به قله دوپازا رساندم و داخل کانال ولو شدم. ادامه دارد ....
(قله دوپازا؛ 14 مرداد ۱۳۶۶ ؛ عملیات نصر ۷؛ شهید ناصر شفیعی.) 14 مرداد ۱۳۶۶ ـ قله دوپازا (بخش بیست و هفتم) تقاص خون‌ریزی چیست؟ «هرکس شمشیر بکشد، با شمشیر نیز کشته خواهد شد.» (عیسای پیامبر(ع)؛ انجیل لوقا، 22: 47ـ53) آیا هر کس بکُشد، عاقبت روزی خونش به تقاص ریخته خواهد شد؟ جنازه سرباز عراقی که خود را به بیرون سنگر کشانده بود، روی زمین افتاده است؛ عبدالله اختردانش کارش را تمام کرده بود. بچه‌ها گفتند سه نفر عراقی داخل سنگری که من دیشب با نارنجک پاک‌سازی کردم بوده‌اند. با خودم گفتم: «ای‌کاش این‌ها در جبهه مقابل نبودند و الآن کشته نشده بودند. خدا صدام و حامیانش را لعنت کند که این دو ملت مسلمان را در مقابل هم قرار داده است.» چند قدم آن‌طرف‌تر، پیکر ناصر شفیعی و دو رفیقش سید فرید المدنی و عیسی بهاردوست توی کانال افتاده است. سه‌تایی همیشه باهم می‌پریدند و این بار، هرسه باهم پرواز کرده بودند. لب سنگرِ بالای سرشان نشستم. هرسه نفر با ترکش یک نارنجک شهید شده و کنار هم آرمیده‌اند. از میان باندی که امدادگر دور کمرشان بسته بود، پوست بدنشان که مثل برف سفید شده بود، دیده می‌شود. باند زخم‌بندی سفیدتر است یا پوست تنشان؟ رنگ‌پریدگی پوست، نشانه این است که دیگر خونی در بدنشان جریان ندارد. روی این پوست سفید، نقطه‌های کبودی دیده می‌شود که جای اصابت ساچمه و ترکش‌های نارنجک است. یاد دیروز افتادم که شهید شفیعی برای آخرین بار، جلوی گردان تلاوت قرآن کرد و عازم عملیات شدیم. ادامه دارد ....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🌼🍀به مناسبت سالروز تولد صدیقه طاهره حضرت زهرا (س) و میلاد فرزند شایسته او، امام خمینی (ره) 🎥 👆 فیلمی زیبا از امام روح‌الله، قبله جان‌ها و امید مستضعفان، هم او که قلبش جز برای اسلام و اعتلای کلمه حق نتپید ✅ایتا ✅روبیکا ✅تلگرام ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
🌸الهی صدام شهید شه عازم جبهه بودم. یکی از دوستانم برای اولین بار بود که به جبهه می آمد. مادرش برای بدرقه ی او آمده بود. خیلی قربان صدقه اش می رفت و دائم به دشمن ناله و نفرین می کرد. به او گفتم: « مادر شما دیگه بر گردید فقط دعا کنید ما شهید بشیم. دعای مادر زود مستجاب می شود.» او در جواب گفت:« خدا نکنه مادر، الهی صد سال زیر سایه ی پدر و مادرت زنده بمونی! الهی که صدام شهید بشه که اینجور بچه های مردم رو به کشتن می ده!» @mfdocohe🌸 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌
🌸اسم شب در خاطره رزمنده ای آمده است: یک شب با دوست همرزمم سالار محمودی در سنگر بودیم و نگهبانی می دادیم. نوبت ما تقریباً تمام شده بود. منتظر نفر بعدی بودیم. سرو کله کسی از دور پیدا شد. طبق معمول ایست دادیم. گفت: آشنا. پرسیدم: آشنا کیست و اسم شب (رمز ) چیست؟ او پیرمردی بود که سواد خواندن و نوشتن نداشت و اسم رمز بالطبع در خاطرش نمانده بود. دستپاچه و هراسان به زبان محلی گفت: «خومانیم،خومانیم» یعنی خودمان هستیم خودمان هستیم. او را روی زمین خواباندیم. محمودی دوباره از او اسم رمز خواست. بیچاره مانده بود چه بکند، با عصبانیت گفت: بابا من چراغان معافی هستم که دو ساعت پیش شام با هم سیب زمینی خوردیم ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌@mfdocohe🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آه و واویلا صد آه و واویلا... شهدای حسینی در مکتب خمینی شهید مسعود ملا
زمزمه پذیرش قطعنامه بین بچه‌ها پیچیده بود با چند تا از رزمنده‌ها جلوی ساختمان گردان عمار دور آتیش نشسته بود دائم به رفقای شهیدش فکر می‌کرد علیرضا افتخار، احمد پلارک، اصغر کلانتر یه دفعه سربلند کرد و گفت: «الان چی‌کار باید بکنیم که یه باری از روی دوش خمینی برداشته باشیم؟» مات نگاهش می‌کردیم شهید مسعود ملا قطعه 40 گلزار شهدا بهشتِ‌زهرا(س) | ایتا | سایت | بله | تلگرام | اینستاگرام آپارات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام شماره ۲۵ خاطرات نصر هفت جا افتاده بود که ارسال شد
(قله دوپازا؛ 14 مرداد ۱۳۶۶ ؛ عملیات نصر ۷؛ شهید ناصر شفیعی.) تقاص خون ریخته 14 مرداد ۱۳۶۶ ـ قله دوپازا (بخش بیست و هشتم) دوباره نگاهم به جنازه عراقی افتاد که نیمی از بدنش بیرون سنگر بود. «شاید شفیعی و دوستانش با نارنجک او شهید شده باشند.» «فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُونَ؛ پس می‌کشند و کشته می‌شوند.» (سوره توبه، آیه 111) یکی از نازیبایی‌های جنگ، همین است. موقعی که با دشمن رودررو می‌شوی، فرصت استخاره نداری. همه‌شان آدم بدی نیستند؛ ولی قاعده جنگ این است: «بُکُش تا کشته نشوی.» اگر خودت هنوز نفس می‌کشی یا هم‌رزمت زنده است، به سبب کاری است که تو کردی. آیا برای زندگی‌هایی که گرفتی، باید تقاص دهی؟ آیا هم‌نشینت می‌شوند و تا ابد همراهت هستند؟ آیا تا پایان عمر گاه و بیگاه می‌آیند سراغت و صحنه کشته شدنشان برایت تکرار می‌شود؟ آیا چشمانشان که موقع مرگ به تو خیره شده‌اند، به خاطرت می‌آید؟ آیا از اینکه در این جنگ تحمیلی و ناخواسته شرکت کرده‌ای، دچار تردید می‌شوی؟ آیا گرفتار عذاب وجدان می‌شوی؟ نه! نه به این خاطر که قاتل بالفطره‌ای؛ بلکه به این دلیل که آنچه انجام داده‌ای، اقتضای انجام تکلیف و وظیفه دینی و میهنی بوده است. حضرت علی(ع) می‌فرماید: «مَنْ سَلَّ سَیفَ اَلْعُدْوَانِ قُتِلَ بِه؛ هرکه شمشیر ستم برکشد، با همان کشته شود.» سلاح رزمندگان اسلام که برای تجاوز و ستم به کار نمی‌رود؛ ولی درهرصورت، خاطره جان‌های گرفته‌شده، آزاردهنده است. هرچه باشد، از جانداری سلب حیات کرده‌ای. ادامه دارد ....
(عمره مفرده، 30 فروردین ۱۳۹۲ ، مکه مکرمه، از راست به چپ: مهدی جم به همراه فرزند شهید ایرانی و عراقی.) 14 مرداد ۱۳۶۶ ـ قله دوپازا (بخش بیست و نهم) دلت برای سرباز دشمن که اکنون جنازه‌اش زیر پایت افتاده است، می‌سوزد. چه می‌شد فریب نخورده بود و یا مجبور نشده بود در برابر لشکر اسلام بایستد تا به چنین سرنوشتی دچار شود؟ شاید عجیب باشد؛ در جنگ، کشتن از کشته شدن سخت‌تر است. خیلی‌ها نمی‌توانند به‌موقع ماشه را بچکانند و گرفتار تردید می‌شوند؛ مخصوصاً اگر با دشمن چشم تو چشم شوند. بعداً می‌بینی آن سرباز عراقی، شیعه بوده است. در جیبش یا سنگرش، شمایل امیرالمؤمنین(ع) و مُهر کربلا دارد، عکس زن و بچه‌اش داخل جیبش است؛ حتی قبل از کشته شدن ممکن است التماس کند؛ به مقدسات قسم دهد؛ اما جنگ است و هردو می‌دانید که دو طرف جبهه، دشمن‌اند. فرصت نداری به او اعتماد کنی و دوست شوی. او در جبهه مقابل است؛ ولو اینکه شاید به‌زور و اکراه آمده باشد. اگر سستی کنی، شاید او زودتر ماشه را بچکاند و کار تو را بسازد. مهم آن است که در کدام طرف می‌جنگی؛ جبهه حق یا جبهه باطل. بعدها با افرادی مواجه می‌شوی که تصویری فانتزی از جنگ دارند. هنگامی خشونت عریان جنگ واقعی را برای‌شان ترسیم می‌کنی، انسانیت‌شان گُل می‌کند و باتعجب و شماتت می‌پرسند: «سرباز دشمن را کشتی؟» ادامه دارد ....
(قله دوپازا؛ عملیات نصر ۷.) 14 مرداد ۱۳۶۶ ـ قله دوپازا (بخش سی‌ام) بعدها با افرادی مواجه می‌شوی که تصویری فانتزی از جنگ دارند. هنگامی خشونت عریان جنگ واقعی را برای‌شان ترسیم می‌کنی، انسانیت‌شان گُل می‌کند و باتعجب و شماتت می‌پرسند: «سرباز دشمن را کشتی؟» خب، اگر نکشته بودم که اینجا نبودم تا برایت تعریف کنم! همین‌ها پاسخی برای پرسش‌های اساسی جنگ و دفاع ندارند و از پاسخ دادن به آن پرسش‌ها طفره می‌روند. «آیا سرباز ایرانی با سرباز دشمن در نبرد تن‌به‌تن باید شطرنج‌بازی می‌کرد؟» «اگر رزمنده ایرانی ساده‌لوحی می‌کرد یا از دشمن غفلت می‌کرد و کشته می‌شد، تو راضی بودی؟» نمی‌دانند در صحنه نبرد واقعی، فقط یک بار فرصت داری سنگر دشمن را فتح کنی و عبور کنی. مثل بازی رایانه‌ای نیست که اگر بسوزی، بارها و بارها می‌توانی تکرارش کنی تا سرانجام پیروز شوی و یا اگر تیر بخوری، بسته امدادی را بخوری و مثل اوّلِ بازی سرحال شوی و به نبرد ادامه دهی. نه جانم! تیر و ترکش واقعی، درد و خون و جراحت و معلولیت و مرگ دارد که تا پایان عمر، گریبان‌گیرت می‌شود. «کجا دانند حال ما سبک‌باران ساحل‌ها» ادامه دارد ....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 💌نامه شهید حاج قاسم سلیمانی به همسرشان در آخرین روز زن پیش از شهادت - هفتم اسفند ۱۳۹۷ ✨ بسم الله الرحمن الرحیم✨ «فاطمه بضعه منی فمن اذاها فقد اذانی و من سرّها فقد سرّنی»؛ ◽️همسر گرانقدر عزیز و مهربانم حاجیه حکیمه عزیزم، سلام علیکم؛ حقیقتاً مانده‌ام در پیشگاه خداوند که چگونه می‌توانم در این روزهایِ قریبِ رفتن، حقَّ نزدیک به چهل ساله‌ی شما را اداء کنم.امیدی جز به بخشش و محبّت پیوسته‌ی شما و خداوند سبحان ندارم. روزت را تبریک می‌گویم و بخاطر این صبرِ چهل ساله دستت را می‌بوسم. ◽️از خداوند سبحان طول عمر توأم با زندگی فاطمی برایت خواهانم و از اینکه اولین سال را در روز مادر بدون مادر به سر می‌کنی برایت صبر و برای آن مرحومه‌ی مجاهد اجر و غفران الهی خواهانم. همسر ناتوانت در اداء حق الهی خود، «قاسم»، هفتم اسفند ۱۳۹۷ 🥀 اللَّهُـــمَّ صَلِّ عَلــَی مُحَمـّـــَدٍ وَآلِ مُحَمـّــَدٍ وَعَجّـــِـلْ فــَرَجَهُـــمْْ 🥀 🔹 گروه واتساپ ۳ https://chat.whatsapp.com/EhDHYcgFY7N0XdEzShWDha تلگرام https://t.me/farhange_paydari ایتا https://eitaa.com/farhange_paydari
🌸آقا اجازه تویکی از عملیات ها انگشت سبابه اسحاق قطع شده بود ، بعد از عملیات میپرسن داداش انگشتت چی شده؟؟ لبخند میزنه و میگه : من میخواستم از برادران عراقی اجازه بگیرم که اینجوری شد @mfdocohe🌸
🌸پس کو این امام جماعت؟ همه به‌ردیف نشسته بودند تو صف نماز جماعت. آقای صفری گفت: پس کو این شیخ مهدی؟ اکبر کاراته گفت: داشت شنا می‌کرد. آقای صفری گفت: شنا؟ و بعد با اکبر کاراته و من اومد، رفتيم تا شیخ مهدی رو بیاریم. شیخ مهدی انگار نه انگار وقت نمازه، وسط کانال آب برای خودش شنا می‌کرد. آقای صفری را که دید، از آب دوید بیرون. زود لباسشو پوشید و دوید طرف سنگر. آقای صفری گفت: خجالت بکش شیخ مهدی! شیخ مهدی دوید، ایستاد جلوي بچه‌ها تا دو رکعت نماز مستحبی بخونه. اکبر کاراته نگاهش می‌کرد. رفت به رکوع؛ که ديدند خیسی شورتش زده به شلوارش. اکبر کاراته بلند گفت: بچه‌ها نماز نخونید. نمازتون باطله! حاج عباس‌علی گفت: چرا اکبر؟ اکبر کاراته گفت: مگه نمی‌بینید؟ شیخ مهدی جیش کرده صدای خنده سنگرو پر کرد. شیخ مهدی نتونست خودشو کنترل کنه. خندید و خندید و بعد نشست. اکبر کاراته گفت: حالا امام جماعت خوب می‌خواید، من. برم جلو؟ طاهری گفت: نه بابا، این که شیخمون بود این بود، وای به حال تو! @mfdocohe🌸 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 به یاد شب سوم دی ماه ۱۳۶۵ شبی‌ که غواصان برای عملیات کربلای ۴ به آب زدند و ۳۰ سال بعد با دستهای بسته بازگشتند. 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 روح مطهر شهدا صلوات هدیه بفرمایید 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
(تپه بلفت.) 14 مرداد ۱۳۶۶ ـ قله دوپازا (بخش سی‌ و یکم) از غروبِ دیروز، چیزی نخورده‌ام و شدیداً ضعف کرده‌ام. مقداری بیسکویت خوردم تا بتوانم سرپا بایستم. پاتک عراق به بُلفَت، سنگین شده است. قله دوپازا، مقصد پاتک عراق نیست؛ اما دوشکای تانکشان ما را زیر آتش گرفته و ول نمی‌کند. بدجوری تیر می‌زند. کف کانال دراز کشیده‌ایم و نمی‌توانیم تکان بخوریم. کنار کانال، محلّ نگه‌داری قاطرهای عراقی است. دورشان دیواره سنگ‌چین کوتاهی است. گلوله دوشکا به دیوارهای سنگی می‌خورد و آن‌ها را می‌ترساند. سعی می‌کنند از افسار بسته‌شان خلاص شوند و فرار کنند؛ ولی نمی‌توانند. دلم برای زبان‌بسته‌ها می‌سوزد؛ اما نمی‌توانیم کاری برایشان بکنیم. دوشکا که ول کرد، رفتیم سراغ قاطرها. عجیب بود! هیچ‌کدام تیر نخورده‌اند. ادامه دارد ....
(شهید محمدتقی ستاریان، جانشین فرمانده گردان عمار.) 14 مرداد ۱۳۶۶ ـ قله دوپازا (بخش سی‌ و دوم) آتش دشمن که سبک شد، با بچه‌ها رفتیم سراغ شهدا. پیکر حسن کریمی را دیدم که به سرش تیرخورده و شهید شده است. از نیروهای قدیمی دسته بود که بعد از غیبتی طولانی، خودش را به عملیات رسانده بود و اکنون شهید شده بود. چهره مظلومش دلم را سوزاند. پیکر احمد دهقانی، همان ابتدای کانال است، همان‌جا که بچه‌ها پریده بودند توی کانال. با شکم لب کانال افتاده بود و کمی هم خاک روی کمر و پاهایش ریخته بود. از پشت دو تا تیر خورده بود؛ گویا برگشته بود نیروها را هدایت کند که دشمن او را از پشت زده بود. برادر توحیدی راد پیکرش را بلند کرد و برگرداند. یکی از تیرها، از داخل آرم سپاه روی سینه‌اش خارج شده بود. سرش را روی زانویش گذاشت و با قمقمه یکی از بچه‌ها صورتش را شستیم. یاد زمان خداحافظی افتادم که گفت: «این دفعه هم دونفری باهم می‌رویم بالای قله دوپازا می‌ایستیم و الله‌اکبر می‌گوییم!» اشک‌هایم با عرق صورتم مخلوط شد؛ به کانال تکیه دادم، کلاه‌خودم را درآوردم و با چفیه صورتم را خشک کردم. دوربین ۱۱۰ همراهم بود. درآوردم و از احمد دهقانی و بقیه شهدا عکس انداختم تا برای خانواده‌شان بفرستم. بعد پیکر شهید جمال نامدار محمدی را دیدم. می‌گویند جانشین گردان برادر محمدتقی ستاریان هم در عملیات دیشب شهید شده است. ادامه دارد ....
(دوپازا؛ عملیات نصر هفت؛ نارنجک‌انداز پلامین غنیمتی عراقی.) 14 مرداد ۱۳۶۶ ـ قله دوپازا (بخش سی‌ و سوم) عراقی‌ها یک تیربار نارنجک‌انداز پلامین، سر همان شیاری که از آن بالا آمدیم، کار گذاشته بودند. اگر موقع عملیات نارنجک‌های سی میلی‌متری این تیربار روی سرمان می‌ریخت، کسی جان سالم به درنمی‌برد. واقعاً لطف خدا در این عملیات شامل حالمان شده بود. برگشتیم به سنگرهایمان. گروهان دارد خودش را جمع‌وجور و دوباره سازمان‌دهی می‌کند. سنگرهای استراحت و دیده‌بانی و محدوده دسته‌ها تعیین شد. من و برادر فلاحتی را کوشکنویی گذاشت دیده‌بانی. سنگر دیده‌بانی را درست کردیم. بعد شروع کردیم به جمع‌کردن اسلحه و مهمات. برای پاک‌سازی و تهیه مهمات، رفتم سراغ سنگرها. داخل سنگرها مقدار زیادی اجناس ایرانی و عراقی مثل چای و حنا و لباس بود که معلوم بود عراقی‌ها به‌عنوان باج از قاچاقچیان گرفته بودند تا اجازه بدهند عبور کنند. دو تا رادیوضبط پیدا کردم که یکی را برای دسته خودمان برداشتم و یکی را هم دادم به واحد مخابرات. برای خودم فقط یک مُهر کربلا و سرنیزه برداشتم. ادامه دارد ....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷 ۳ دی ماه سالروز عملیات تاریخی کربلای ۴ گرامی باد. ♦️لحظات اولیه شروع عملیات کربلای ۴ در منطقه نَهر خَیِّن و خداحافظی و شادمانی غواصانی که ۳۰ سال بعد با دست بسته به وطن آمدند! 🔸تا ساعاتی دیگر غواصان غریب و دریا دل سپاه اسلام با رمز «یا محمد رسول الله» به دل رودخانه‌ وحشی اروند می زنند و با سختی فراوان و پیکرهای خون آلود و با ذکر یا حسین خود را به جزایر ام الرصاص، ابوالخصیب، بوارین، بلجانیه، ابوفلوس و ام الطویله می رسانند. ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯