eitaa logo
طنز و خاطرات جبهه
491 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
428 ویدیو
4 فایل
تنها ره سعادت ایمان ،جهاد ،شهادت مهدی فاتحی @FDocohe
مشاهده در ایتا
دانلود
(شهید مجید جلالی) 16 مرداد ۱۳۶۶ ـ مقرّ سردشت (بخش سی‌ و هفتم) خوابی که یکی از بچه‌ها دیده است، دهان‌به‌دهان می‌چرخد. شب عملیات خیلی زیر پای عراقی‌ها معطل شدیم. بعضی نیروها وقتی توقف زیاد می‌شد، چُرت کوتاهی می‌زدند؛ ازجمله خودم. یکی از بچه‌ها در همان چرت‌های کوتاه در عالم رؤیا دیده بود کعبه، نوک قله دوپازاست و بچه‌ها همه لباس احرام به تن دارند و در حال طواف دور کعبه هستند! صبح، برادر مجید جلالی را دیدم. تازه از تهران آمده و مأمور شده است به گروهان شهید رجایی برود. با دیدن یکی از بچه‌های کانون، خیلی خوشحال شدم. از دوستانی است که در اعزام به تیپ قدس، با بچه‌های کانون آشنا شده و بعد از بازگشت از منطقه، پایش به کانون و بسیج مسجد علی بن ابی طالب(ع) باز شده است. من هم در همان کانون با او آشنا شدم. کمی در کانون غریب بود و کمتر کسی با او می‌جوشید. البته با من میانه‌اش خوب بود و چون من موتور داشتم، خیلی از جاها باهم می‌رفتیم. ادامه دارد ....
(از بالا، از چپ به راست: طلبه شهید مهدی کهرام، طلبه شهید محمدعلی ذبیحی؛ پایین: طلبه شهید محمد عرب.) سه قطره خون 16 مرداد ۱۳۶۶ ـ مقرّ سردشت (بخش سی‌ و هشتم) خبر آمد که گردان مالک از خط برگشته است. همراه برادر جلالی با ماشین رفتیم موقعیت گردان مالک. فهمیدم کهرام و عرب و ذبیحی، هرسه با نارنجک شهید شده‌اند. انتظار شهادت محمد عرب را داشتم؛ هرگاه او را می‌دیدم، از اینکه هنوز شهید نشده است، تعجب می‌کردم. بااینکه برادرش شهید شده بود، اما همیشه در جبهه بود و از جراحت قبلی بهبود نیافته، دوباره سروکله‌اش در جبهه پیدا می‌شد. در عملیات کربلای5، چندین ترکش به نقاط حساس بدنش، ازجمله قلب و مثانه، اصابت کرده بود. ترکش نزدیک بطن راست قلب را درآورده بودند؛ اما ترکش دیگر، در مثانه‌اش جا خوش کرده بود. محمد عرب در سفر عید نوروز برای زیارت امام رضا (ع) همراه ما آمده بود که در بین راه ترکش مثانه معجزه‌آسا دفع شده بود. کهرام، اصالتاً آبادانی بود. پدرش جانباز ترور بود؛ نمی‌دانم این موضوع را به بقیه هم گفته بود یا اینکه فقط من در گفت‌وگوهای دونفره‌ای که باهم داشتیم، فهمیده بودم؛ اهل خودنمایی نبود. در دیدار خداحافظی قبل از عملیات از او خواستم برگردد گردان عمار تا با هم یک برنامه فرهنگی را شروع کنیم و او تصمیم‌گیری در مورد آن را به بعد از عملیات موکول کرد. متولد عید قربان بود و در عید قربان هم شهید شده بود؛ عجب تقارنی! واقعاً اتفاقی و تصادفی نبود؛ تقدیر خدا بود. ادامه دارد ....
(مقر سردشت، مراسم بزرگداشت شهدای عملیات نصر7.) خواب عجیب 16 مرداد ۱۳۶۶ ـ مقرّ سردشت (بخش سی‌ و نهم) خبر شهادت دوستان در گردان مالک را که شنیدم، با حال بدی به گردان خودمان برگشتم. بعد از ناهار، با همان حال خراب خوابم گرفت. خواب دیدم: «پادگان دوکوهه بودیم. حاج‌آقای همتی، روحانی مسجدمان و یک روحانی دیگر بودند. منتظر دوستان مسجدی بودم تا با ایشان از اندوه شهادت دوستان بگویم؛ اما هرچه منتظر ماندم، نیامدند. حاج‌آقای همتی وقتی حال زار مرا دید، گفت: چرا در مجلس عزاداری شرکت نمی‌کنی تا گریه کنی و کمی سبک شوی؟ آن‌یکی روحانی شروع کرد به روضه خواندن. روضه عربی می‌خواند! منتظر بودم که فارسی بخواند تا در عزاداری شرکت کنم که… .» بچه‌ها بیدارم کردند و گفتند در دسته بقیع برای شهدای عملیات مجلس ختم گذاشته‌اند. رفتم مجلس عزاداری شهدای عملیات. بعد از ساعتی، رفتم لب چشمه تا دست و صورتم را بشورم. لب چشمه، برادر توحیدی را دیدم. گفت: «به گروهان آماده‌باش داده‌اند.» رفتم پیش برادر کوشکنویی. گفت: «دسته باید خود را برای ادامه عملیات آماده کند.» خیلی خوشحال شدم. بال درآوردم. بعد از آماده کردن تجهیزات، با برادر جلالی رفتیم پیش فرمانده گروهان شهید رجایی. هرچه اصرار کردیم، با انتقال برادر جلالی به دسته ما موافقت نکرد. ادامه دارد ....
🌸شهید_مصطفی_صدرزاد باوجود مشغله‌ای که داشت، اگر فرصتی دست می‌داد ،از کمک کردن در کارهای خونه، دریغ نمی‌کرد. یه روز که منزل پدربزرگ بود بعد از ناهار مشغول شستن ظرف‌ها میشه. عمه‌ی مصطفی اصرار میکنه "بیا کنار، خودم ظرفها رو می‌شورم..." مصطفی با لحن طنز همیشگی میگه عمه بعدا روایت_فتح اومد ، بگو ظرف هم می شست @mfdocohe🌸
🌸پلنگ صورتی شب عملیات بود، فرمانده به یکی از رزمنده ها گفت: ببین تیربارچی چه ذکری میگه که اینطور استوار جلوی تیر و ترکش ایستاده و اصلاََ ترسی به دلش راه نمیده..‌. نزدیک تیر بارچی شد و دید با خوش زمزمه میکنه : درِن درِن ...(اهنگ پلنگ صورتی) معلوم بود این آدم قبلا ذکرشو گفته که در مقابل دشمن این گونه شادمانه مرگ رو به بازی گرفته... @mfdocohe🌸
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 🔴 ❇️ توی عملیات ها ما سه راهی شهادت داشتیم اما توی عملیات کربلا 4 به یا تنگه مرگ بر میخوریم تنگه شهادت بین جزیره ام الرصاص، جزیره بوارین و جزیره ماهی بود جایی که باید همه ی نیروها اعم از غواص ها و قایق هایی که نیرو می آوردند باید از بین آن عبور میکرد و دشمن با تسلط تیر از داخل این جزایر بچه ها رو زیر آتش میگرفت. بچه ها عاشورایی از این کردند. یاد همه شون بخیر @alvaresinchannel
46.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
- دانشگاه تبریز خاطره برادر بابایی از اصفهان 🔷گرد همایی تخریبچیان کشور به میزبانی مجمع پیشکسوتان گردان تخریب لشکر ۳۱ عاشورا مهر ماه ۱۴۰۳ تبریز @alvaresinchannel
(شهید محسن دین‌شعاری.) شهدای گردان تخریب لشکر 18 مرداد ۱۳۶۶ ـ مقرّ سردشت (بخش چهلم) دیشب ساعت دوونیم به‌سبب نور زیاد مهتاب، بچه‌های دسته فکر کردند موقع نماز شده و همه را بیدار کردند نماز صبح خواندند! بعد فهمیدیم اشتباه کرده‌ایم و دوباره خوابیدیم. قبل از ظهر دسته نجف از خط برگشت و دسته فجر گروهان شهید رجایی به خط رفت. ساعت 3، همراه دسته بقیع، با تویوتا عازم خط شدیم. این دفعه از جاده قبل از عملیات، یعنی همان جاده سردشت ـ بلفت رفتیم که کوتاه‌تر است. جاده را تا میدان مین پای تپه ادامه داده‌اند. هنوز میدان مین به‌طورکامل پاک‌سازی نشده است. میدان مینِ ناجوری است. بوته‌های بلند و مین‌هایی که در اثر گرما و سرما و باران حساس شده‌اند و اکثراً از نوع جهنده والمری است، باعث شده کار خنثاسازی خیلی کُند و خطرناک شود. معاون فرمانده گردان تخریب لشکر، حاج محسن دین‌شعاری همین‌جا موقع خنثاسازی مین شهید شده است. در عملیات نصر7 و پاکسازی میدان مین قله دوپازا، دو نفر دیگر نیز از گردان تخریب لشکر به نام محمدرضا ریاحی و محمد علی محمودی اشلقی به فیض شهادت رسیدند. ادامه دارد ....
(مقر سردشت، دسته کربلا.) پدافند بعد از عملیات نصر7 18 مرداد ۱۳۶۶ ـ دوپازا (بخش چهل و یکم) وارد کانال که شدیم، بقیه دسته نجف که مانده بودند برگشتند. نیروهای دسته بقیع هم که با ما آمده بودند، برگشتند. به آن‌ها نیاز نیست. نیروها در سنگرها تقسیم شدند. با برادر کوشکنویی لوحه پست نگهبانی شب را تنظیم کردیم. به‌جز پست نگهبانی، یک گشت دونفره هم در خط ترتیب داده‌ایم. پاس‌بخش هم در خط گشت می‌زند. عصر، تیربار برادر یعقوب‌زاده را بردیم سنگر نگهبانی تا آزمایش کنیم. کار نمی‌کند. فنرش ضعیف شده است. هر کار کردیم، راه نیفتاد. همین یک تیربار را داریم که آن‌هم خراب است. البته احتمال پاتک دشمن از سمت ما، ضعیف است. دره عمیقی زیر پایمان است که دشمن نمی‌تواند به‌راحتی از آن بالا بیاید. منطقه، آرام و ساکت است و فقط گاهی اوقات، چند گلوله توپ تبادل می‌شود. چراغ‌های شهر قلعه دیزه عراق به‌خوبی دیده می‌شود. نسبت به ارتفاعات فرفری که قبل از عملیات در آن پدافند می‌کردیم، خیلی به شهر قلعه دیزه نزدیک‌تر شده‌ایم. اکنون کاملاً به شهر قلعه دیزه و دشت آن تسلط داریم. ادامه دارد ....
(دوپازا، پدافندی مهرماه؛ از راست به چپ: علی فریزهندی، شهید مسعود ملا، سید مهدی شایسته، ناشناس، شهید اصغر کلانتری؛ نشسته: شهید فضل الله اختردانش.) دیده‌بان 19مرداد ۱۳۶۶ ـ دوپازا (بخش چهل و دوم) صبح گفتند امشب ارتفاع دوپازا را تحویل برادران ارتشی می‌دهیم. دستور آمد تمام مهمات غنیمتی را تخلیه کنیم. عراقی‌ها تا توانسته‌اند مهمات انبار کرده بودند. انگار می‌خواسته‌اند ده روز مقاومت کنند؛ هرچند آزادسازی دوپازا به‌ساعت نکشید. چندین انبار مهمات فقط گلوله خمپاره60 وجود دارد. تا ظهر انتقال مهمات طول کشید و بچه‌ها خیلی خسته شدند. ظهر نیروهای دسته فجر گروهان شهید رجایی برگشتند عقب. یک نفر دیده‌بان توپخانه آمد در سنگر نگهبانی مستقر شد. بلندقد و چهارشانه است. با دوربین منطقه را زیر نظر دارد و برای توپخانه گرا ثبت می‌کند. برادر اعرابی که داشت رد می‌شد، ناگهان ایستاد و باتعجب گفت: «شما اینجا چه‌کار می‌کنی؟» کمی باهم گپ زدند. برادر اعرابی که او را شناخته بود، گفت: «دیده‌بان، پسر رئیس‌جمهور است.» دو ـ سه نفر از نیروهای حفاظت نهاد، در دسته ما هستند. ادامه دارد ....
17.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رمزهایی که رزمنده ها هنگام صحبت با بی سیم به کار می بردند...