سلام
🌺🌺 خاطرات برادر جم از همرزمان گردان عمار یاسر از عملیات نصر هفت در کانال طنز و خاطرات جبهه 🌸🌸🌸🌸
@mfdocohe🌸
(دسته کربلا، مقرّ سردشت، ۳۰ تیر ۱۳۶۶
مهدی جم، ارقندی، حسین حیدری، عبدالله اختردانش، امیر عباس شیخ رضایی، شهید حسن حیدری، سید سعید مدرس، محمدرضا فلاحتی، مصطفی قدیری بیان.)
جلسه توجیه عملیات
12 مرداد ۱۳۶۶ ـ مقرّ سردشت (بینالنهرین)
(بخش اول)
تمام کسانی که در دستهها مسئولیت دارند، عصر در چادر ارکان گروهان جمع شدند.
با چسباندن چند عکس در کنار هم، تصویر عریض و پانورامایی از زاویه روبهرو درست کردهاند که بهخوبی قله دوپازا را که باید روی آن عملیات کنیم، نشان میدهد و ما را نسبت به منطقه و عملیات توجیه کردند.
مأموریت گروهان شهید باهنر، تصرف قله ارتفاعات دوپازاست و دسته کربلا، نوک حمله است.
قله دوپازا که بلندترین ارتفاع منطقه است و میله مرزی روی نوک آن است، در اشغال دشمن بعثی است.
لشکر ۳۱ عاشورا، در جناح راست و گردان مالک اشتر، در جناح چپ قله دوپازا عملیات میکند.
موفقیت تمام عملیات، به فتح قله دوپازا بستگی دارد.
قله دوپازا بهطور محسوسی بر همه ارتفاعات اطراف، اشراف و تسلط دارد.
اگر نمیتوانستیم دوپازا را بگیریم، تلفات شدیدی میدادیم و بقیه یگانها بر فرض اینکه میتوانستند تپههای مجاور را بگیرند، مجبور به عقبنشینی میشدند.
خداوندا! به ما توفیق ده تا در عملیات پیش رو، انتقام حجاج مظلوم را از دشمن غدّار بگیریم.
ادامه دارد ....
(دسته کربلا، مقرّ سردشت، ۳۰ تیر ۱۳۶۶، عزیمت به خطّ پدافندی نصر5؛
از راست به چپ: حسین اسکندری، علیاکبر اعرابی، زرین، محمدرضا فلاحتی، قدیری بیان، محمدحسن توحیدی راد، سید احمد میرمحمدی، مهدی جم، سید مدرسی، (ناشناس)، ارقندی، شهید حسن حیدری، شیخ رضایی.)
آرپیجی بیصاحاب
13 مرداد ۱۳۶۶ ـ مقرّ سردشت (بینالنهرین)
(بخش دوم)
قبل از صبحانه، نیروهای دسته را نسبت به عملیات توجیه کردند.
در این دو ـ سه روز که من به مرخصی رفته بودم، تغییراتی در دسته رخ داده است.
برادر شیخ رضایی منتقل شده به تبلیغات گردان، و یکی از آرپیجیزنهای دسته هم ول کرده و رفته است. برادر کوشکنویی، خیلی از دستش شکار است؛ مخصوصاً که خیلی لاف مرام و معرفت میزد و برای خودش لاتی بود.
از دست دادن آرپیجی زن -آن هم یک روز قبل از عملیات- وضعیت دشواری را برای دسته ایجاد کرده است.
قبل از صبحانه، احتیاطاً با آرپیجی و تجهیزات آن رفتم مقداری دویدم و کوهپیمایی کردم، تا اگر نیروی جایگزین پیدا نشد و لازم شد جای خالی آرپیجیزن دسته را پُر کنم، کمی آمادگی داشته باشم.
دیشب تا ساعت دوونیم با برادر شیخ رضایی در مورد تبلیغات گردان صحبت کردم.
بعد از صبحانه، خوابلازم بودم و کمی خوابیدم.
وقتی بیدار شدم، دوباره رفتم تبلیغات گردان و با برادر شیخ رضایی در مورد کارهایی که میشود در تبلیغات گردان انجام داد، حرف زدم.
ادامه دارد ....
💢 #خون_شهدا_هیچ_وقت_هدر_نمیرود
▫️این چند روز بعضیها میگفتن دیدین سوریه رو گرفتن!
خون شهدای مدافع حرم هدر رفت!
اونها انگار فراموش کردن، در اواخر جنگ عراق علیه ایران، ارتش صدام #فاو را با یک عملیات غافلگیرانه از ایران پس گرفت!
آیا میشه گفت: خون شهدای
عملیات والفجر ۸ پایمال شد؟!
الان صدام کجاست ؟
افسران ارشدش که سال ۶۷ فاو رو تصرف کردن، کجان؟
اون موقع یه شباهت دیگه هم به الان داشت و اون اینکه: کسانی در کشور بودن که هی میگفتن تسلیم شیم ، سازش کنیم ، بدیم بره ، مذاکره کنیم....!!🤔
منتقم خون شهدا ، خداست...
#نفوذ
🌸مادر شهید
رفیقی داشتیم به نام حسین از بچه های اطلاعات نصر. سال ۶۴، در عملیات والفجر ۹در کردستان بودیم که از جنوب خبر آوردند حسین شهید شده که بعد معلوم شد مرجوعی خورده است و شهید نشده است!
حسین موقع اعزام به منطقه از مادرش قول گرفته بود که اگر جنازۀ او را آوردند برای این که شهادت نصیبش شده است گریه و زاری نکند. البته مادر حسین از آن پیرزنانی بود که به قول خودش از فاصلۀ چند کیلومتری روستایشان همیشه برای نماز جمعه به شیروان می رفت.
حسین می گفت بعد از این که بازگشتم، وقتی مرا دید شروع به گریه و زاری کرد. پرسیدم: ننه مگر قول نداده بودی گریه نکنی؟ لابد از شوق اشک می ریزی. مادر گفت: نه، از اینکه اگر تو شهید می شدی من دیگر کسی را نداشتم که به جبهه بفرستم گریه می کنم!
@mfdocohe🌸
🌸 با سه سوت
بعد از طی دورۀ آموزش و قبل از اعزام به مرخصی رفتیم. منزل یکی از اقوام که پسرش با من هم دوره بود. مادرش پرسید:«در آموزش به شما چه یاد داده اند؟» گفتم:«چطور مگر؟»
گفت:«این پسر ما یک سوت دست گرفته و می گوید با یک سوت سفره را پهن می کنی، سوت دیگر را که زدم چایی می آوری و سوت سوم باید لحاف تشکم را پهن کرده باشی! غیر از اینها به شما چیز دیگری یاد نداده اند!»
@mfdocohe🌸
5.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷 سردار گمنام جنگ، شهید غلامعلی #پیچک
🎥 فیلم| نگاهی به زندگی شهید پیچک، فرمانده عملیات سپاه در جبهههای غرب کشور
🎞 شهید حسین خالقی، محمد کوثری ... از #پیچک می گویند ....
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
🌴 روایتگر رویدادهای جنگ تحمیلی
.... و حال و هوای رزمندگان جبهه ها
#دهه۶۰
(صفحه مربوط به محورهای عملیاتی نصر هفت که بعد از جلسه توجیهی در دفترچه خاطراتم ترسیم کردم.)
آرپیجی بیصاحاب
13 مرداد ۱۳۶۶ ـ مقرّ سردشت
(بخش سوم)
برادر شیخ رضایی که طلبه مدرسه مجتهدی تهران است، از بچهمحلهای برادر محسن کوشکنویی و حسن حیدری است و در مسجد امام صادق (ع) ایستگاه داریوش خیابان تهراننو فعالیت میکند.
جای امید بسیار است و میتوانیم باهم کارهای مفیدی در تبلیغات گردان انجام دهیم.
تا ظهر، تبلیغات گردان بودم.
وقتی به چادر دسته برگشتم، دیدم قبل از ظهر ناهار خوردهاند و ایثارگرانه برای من ناهار نگذاشتهاند؛ لابد فکر کردهاند من هرجا رفتهام، ناهار هم مهمان بودهام.
جای شکرش باقی است که جیره جنگی من را گرفته بودند و برایم نگه داشتهاند.
تغییر کوچکی در مأموریت دسته رخ داده که نسبت به آن، توجیه شدیم.
دسته نجف، بهجای دسته کربلا قرار گرفته است.
آرپیجیزن پیدا نشد و سرانجام مجبور شدم خودم قبضه و کوله آرپیجی را تحویل بگیرم.
بستن و تنظیم تجهیزات جدید، مصیبتبار است.
اصلاً آمادگی بدنی برای کشیدن این بار را ندارم.
شوخی نیست؛ قرار است بدون هیچ تمرین و آمادگی، با آرپیجی و موشکهایش ارتفاع را بالا بکشم و حواسم هم به نیروها باشد.
موشک آرپیجی نداشتند و دربهدر دنبال موشک گشتم.
موشک پیدا نکردم. امیدوارم قبل از عملیات، در خط پیدا کنم و تکمیل شوم.
زمان خیلی سریع میگذرد.
گویا مثل فنری در این چند ماه جمع شده و ناگهان رها شده است …
ادامه دارد ....
(گردان عمار، هماهنگی عملیات توسط فرمانده گردان محمدرضا یزدی، ساعاتی قبل از عملیات نصر ۷، مقرّ سردشت، ۱۳ مرداد 1366)
عملیات، بیخ گوش است
13 مرداد ۱۳۶۶ ـ مقرّ سردشت
(بخش چهارم)
بعد از نماز ظهر و عصر، گردان بهخط شد.
برادر ناصر شفیعی که نفر اوّل مسابقات قرآن گردان بود، بهزیبایی قرآن را تلاوت کرد.
برادر رضا یزدی، آخرین نکات را درباره عملیات گفت.
کامیونها آمدند.
دیگر عملیات تا بیخ گوشمان رسیده است.
سوار کامیون شدیم.
کامیونهای حمل گوسفند است و سقف کوتاهی دارد.
برای اختفای بیشتر، روی قسمت بار کامیون برزنت کشیدهاند و بهسختی داخل کامیون نشستهایم.
با توجه به وضعیت منطقه و وجود عوامل اطلاعاتی دشمن، تأکید کردند کسی صحبت نکند یا از پشت کامیون به بیرون سرک نکشد.
بعضی بچهها شوخیشان گرفته و برای طبیعی شدن ماجرا شروع کردند به «بع بع»!
کامیون حرکت کرد.
بیرون را نمیدیدیم.
بعد از چهلوپنج دقیقه، به مقصد رسیدیم و پیاده شدیم.
معلوم بود از جاده همیشگی که به ارتفاعات فرفری میرفت، نیامدهایم.
مقداری در امتداد جاده پیاده رفتیم، تا به انتهای جاده و نقطه رهایی رسیدیم.
در شیاری بین چند تپه مستقر شدیم.
ادامه دارد ....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نوجوانی که یه وقتی درجنگ بوده؛امروزبه اتفاق فرزندش فیلم خودش رو نگاه میکنه..
🌸 اصطلاحات
آب رشته = آش رشته
واجب الحج = کسی که تازه از امور مالی برگشته و پولدار بود.
آسایشگاه سالمندان = تدارکات گردان و لشکر (اشاره ای است به مسوولان تدارکات واحدها که معمولا از بین رزمندگان مسن انتخاب می شدند)
مال پنجاه میلیون پیرزن = بیت المال
آب اروند = آبگوشت
فک و فامیل هاچ = حشرات
هتل الوارثین = نقاطی از جبهه که بسیار تمیز و پاکیزه بود.
حاجی گلابی = پیرمردی که وظیفه گلاب پاشیدن به بچه ها را در منطقه به عهده داشت.
اف 14 = نوعی مگس و پشه در منطقه
چشم چران = دیده بان
ترکش پلو = عدس پلو
برادر عبدالله = برای صدا زدن رزمنده ای که اسمش را نمیدانستند.
تجدیدی = مجروح شدن و به شهادت نرسیدن
@mfdocohe🌸
🌸اصطلاحات 2
ایستگاه بدنسازی = ایستگاه صلواتی
اوشین پلو = برنج سفید بدون مخلفات
ایران تایر = پوتینهای بسیجی
ایران گونی = شلوار و اورکت بسیجی ساخت وطن
حلوا خور = کسیکه هرگز شهید نمیشود و از همه عملیات ها سالم بازمیگردد.
پا لگدکن = نماز شب خوان
بی ترمز = بسیجی عاشق خاکریز اول (حکایت از شجاعت و به کام خطر رفتن)
برادران مزدور = نیروهای عراقی و دشمن
آدمکش گردان = امدادگر (کنایه از ناشی بودن نیروهای امدادرسان خصوصا در شرایط عملیاتی)
برمیگردم، یا با رخت؛ یا با تخت یا با یخ = یا زنده می مانم، یا مجروح می شوم، یا شهید می شوم.
بوی مرغ و چلوکباب = بوی شب عملیات
ترکش اِوا خواهری = ترکش فوق العاده ریز و ناچیز که بدن را گویی ناز می داد و اصابت آن اسباب خجالت بود!
@mfdocohe🌸