🌷🌷🌷🌷🌷
🌷🌷🌷🌷
🌷🌷🌷
🌷🌷
✨ هَذَا يَوْمُ الْجُمُعَهِ وَ هُوَ يَوْمُ كَالْمُتَوَقَّعُ فِيهِ ظُهُورُكَ وَ الْفَرَجُ فِيهِ لِلْمُؤْمِنِينَ عَلَي يَدَيْكَ وَ قَتْلُ الْكَافِرِينَ بِسَيْفِكَ وَ أَنَا يَا مَوْلاَيَ فِيهِ ضَيْفُكَ وَجَارُكَ وَ أَنْتَ يَا مَوْلاَيَ كَرِيمٌ مِنْ أَوْلاَدِ الْكِرَامِ وَ مَأْمُورٌبِالضِّيَافَهِ وَ الإِْجَارَهِ فَأَضِفْنِي وَ أَجِرْنِي صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْكَ وَ عَلَي أَهْلِ بَيْتِكَ الطَّاهِرِينَ - امروز روز جمعه و روز توست روزي كه ظهورت وگشايش كار اهل ايمان به دستت در آن روز وكشتن كافران به سلاحت اميد مي رود و من اي آقاي من در اين روز ميهمان و پناهنده بهتوام و تو اي مولاي من بزرگواري از فرزندانبزرگواران و از سوي خدا به پذيرايي و پناه دهيمأموري پس مرا پذيرا باش و پناه ده، درودهاي خدا بر تو وخاندان پاكيزه ات ✨
✅ بخشی از زیارت حضرت حجت(عجل الله تعالی فرجه الشریف) در روز جمعه ✅
🌹 اللهم عجل فرجه و سهل مخرجه 🌹
🌷🌷
🌷🌷🌷
🌷🌷🌷🌷
🌷🌷🌷🌷🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔶 آخرین خبر : اجرای فن اصیل ایرانی در مسابقات جهانی کشتی پس از ۵۰ سال
👈 سایت فیلا پس از اجرای فن اصیل ایرانی "مشک سقا" توسط کشتیگیر نوجوان ایرانی در مسابقات جهانی نوشت: این فن در پنجاه سال اخیر توسط هیچ کشتیگیری در هیچ سطح و ردهای زده نشده است.
👏👏 آفرین ایرانی 👏👏
🆔 @mg1357
شعاع🇱🇧🇮🇷🇵🇸
#تحول_در_نگـاه 👌 بنده مدت هاست مواد غذایی مضره را از زندگی حذف کرده ام. (مانند فرنگی جات: گوجه فرنگ
👆👆👆 برای حفظ سلامتی هزینه کنیم یا برای برگرداندن سلامتی؟؟ 👆👆👆
شعاع🇱🇧🇮🇷🇵🇸
✍ حدیدچی دباغ کیست؟ قسمت دوم ✨ ساواکی ها می خواستند به هر نحوی که شده آنها را ساکت کنند، می گفتند:
✍ حدیدچی دباغ کیست؟ قسمت سوم
✨ بلافاصله آن را روی دستم خاموش کرد و همراه با ضجه و ناله من به مسخره گفت «آخ! سیگارم خامومش شد!» و دوباره سیگار دیگری روشن کرد، این بار آن را بر روی جاهای حساس بدنم خاموش کرد که از تمام سلول هایم درد برخواست.
😔 حدود 16 روز از بدترین و وحشتناک ترین شکنجه ها را تحمل کردم، ولی هنوز چیزی یا مطلب درخور و با اهمیتی به ماموران نگفته بودم؛ و این امر سخت بر مأموران و بازجوها گران آمد. از این رو دست به کاری کثیف و غیرانسانی و خباثت آمیز زدند 😱 ؛ دختر دومم را که به تازگی به عقد جوانی درآمده بود دستگیر و به کمیته نزد من آوردند. آنها فکر می کردند با چنین اقدامی و ایجاد فشار روحی و روانی، مقاومت مرا در هم شکسته و مرا به حرف درمی آورند زهی خیال باطل!
💥 ماجرانه دستگیری دختر نوجوانش و شکنجه های عجیبی که شد 👇
💠 رضوانه محصل مدرسه رفاه بود و به همراه سایر دانش آموزان مدرسه به کارهای هنری و جمعی می پرداخت. او سرودها و اشعاری را که از رادیو عراق پخش می شد با دوستانش جمع آوری کرده و در دفترچه اش نوشته بود. این دفترچه پس از دستگیری من و هنگام تفتیش و بازرسی خانه، به دست مأموران افتاده بود و این بهانه ای برای دستگیریش 😳 شده بود.
⚫️ شب اول، آن محیط برای رضوانه خیلی وحشتناک و خوف آور بود، دایم به خود می لرزید و دستش را به دستان من می فشرد. البته من نیز دست کمی از او نداشتم، ولی بایستی برای حفظ روحیه دخترم خودم را استوار و مسلط نشان می دادم تا او بتواند در برابر شکنجه هایی که در روزهای بعد پیش رویش بود دوام بیاورد و خود را نبازد.
#بانوی_مقاوم_حدیدچی_دباغ
🔹 ادامه در قسمت ۴
@mg1357
🔴 #احترام_به_خانواده_همسر
💠 انتقادى كه نسبت به رفتارهاى خانوادهی همسرتان انجام ميدهيد تخريب كننده #رابطه است.
💠 شريك زندگيتان نميتواند پدر يا مادر، خواهر يا برادر خود را #تغيير دهد.
حتی اگر آدمهاى #بدی هم باشند، آنها خانوادهاش به حساب مىآيند و بايد به آنها احترام بگذاريد!
💠 همچنان که اگر او به بستگان شما بیاحترامی کند #حس_خوبی به شما دست نخواهد داد!
💠 پس طوری با خانواده همسرتان برخورد کنید که دوست دارید همسرتان با #خانواده شما برخورد کند.👌
💖 @Kolbezendegi 💖
شعاع🇱🇧🇮🇷🇵🇸
✍ حدیدچی دباغ کیست؟ قسمت سوم ✨ بلافاصله آن را روی دستم خاموش کرد و همراه با ضجه و ناله من به مسخره
✍ حدیدچی دباغ کیست؟ قسمت چهارم
✨ مأموران به بهانه جلوگیری از خودکشی و حلق آویز شدن، چادر از سرمان گرفتند. برایم خیلی روشن بود که انگیزه و هدف واقعی آنها از این کار، دریدن حجاب نماد زن مومن و مسلمان و شکستن روحیه ما بود، از این رو ما نیز از پتوهای سربازی که در اختیارمان بود برای پوشش و به جای چادر استفاده می کردیم. عمل ما در آن تابستان گرم برای ماموران خیلی تعجب آور بود، آنها به استهزا و مسخره ما را «مادر پتویی! دختر پتویی!» صدا می کردند.
😱 جلادان کمیته در ادامه کارهای کثیف شان، چند موش در سلول رها کردند که دخترم می ترسید و وحشت می کرد و خودش را به من می چسباند و می گریست.😭 تا صبح موش ها در وسط سلول جولان می دادند و از در و دیوار بالا و پایین می رفتند.
⬛️ در آن شرایط و اوضاع، بایستی به دخترم دلداری می دادم ولی به دلیل ترس از میکروفن های کار گذاشته شده و شنیدن حرف هایمان، پتو را به سر می کشیدیم و به بهانه خوابیدن، در همان وضعیت خیلی آهسته و آرام برایش صحبت می کردم تا بداند اوضاع از چه قرار است.
👈 آن شب دهشتناک به سختی گذشت. صبح هر دوی ما را برای بازجویی و شکنجه بردند چون پتو به سر داشتیم، خنده های تمسخرآمیز و متلک ها شروع شد، «حجاب پتویی!» «مادر پتویی!، دختر پتویی!... پتو پتویی!» و ... یکی گفت «کجاست آن خمینی که بیاید و شما را با پتوی روی سرتان نجات دهد و...» خلاصه ما را حسابی دست انداخته و مسخره می کردند.
*⃣ وقتی از کارها و وحشی بازی هایشان نتیجه نگرفتند .......
🔹 ادامه در قسمت ۵
@mg1357
#خیانت_دولتی
✨ چرا به چادر ارز دولتی تخصیص داده نمی شود و #چادر_مشکی از 100 هزار تومان باید به 500 هزار تومان برسد؟
❓این خیانت دولتی نیست پس چیست؟
#ارزدولتی_سیگار
👌کانال شعاع پاتوقی برای بچه ولایتی های منتقد 👇👇
🆔 @mg1357
شعاع🇱🇧🇮🇷🇵🇸
✍ حدیدچی دباغ کیست؟ قسمت چهارم ✨ مأموران به بهانه جلوگیری از خودکشی و حلق آویز شدن، چادر از سرمان گ
✍ حدیدچی دباغ کیست؟ قسمت پنجم
✨ ما را از هم جدا کردند.لحظاتی بعد صدای جیغ و فریادهای دلخراش رضوانه همه جا رافراگرفت.به خود می لرزیدم، بغضم ترکید وگریستم، به خدا پناه بردم و از درگاهش برای رضوانه، تحمل در برابر این همه شدت و سبعیت التماس کردم. با وجود این همه شکنجه، رضوانه چیزی نداشت که بگوید. برای من هم همه چیز پایان یافته بود و از خدا شهادت را طلب می کردم.
😔 رفته رفته زخم ها و جراحت های من عفونت کرد و بوی مشمئز کننده آن تمام سلول را فراگرفت، 😭 به طوری که ماموران تحمل ایستادن در آن سلول را نداشتند. ماموران که از مقاومت ما عصبانی😡بودند، شبی آمدند و با درنده خویی رضوانه را با خود بردند و فریادها و استغاثه های من راه به جایی نبرد.
💥 دیگر تاب و توانی برایم نمانده بود.
⚫️ نگران و مشوش ثانیه ها را سپری می کردم.😣 برایم زمان چه سخت و سنگین در گذر بود. بی قرار و بی تاب در آن سلول یک ونیم متری این طرف و آن طرف می شدم و هرازگاهی از سوراخ کوچک [دریچه] روی در، راهرو را نگاه می کردم. کسی متوجه رفت و آمدها نبود؛ چه کسی را بردند؟! چه کسی را آوردند؟! هیچ برای ما مشخص نبود. برای هیچ کس، هیچ کس! چون مارگزیده ای به خود می پیچیدم.
😱😭 صدای جیغ ها و ناله های جگرسوز رضوانه قطع نمی شد. سکوت شب هم فریادها را به جایی نمی رساند.
👈 ناگهان همه صداها قطع شد... خدایا چه شد؟! هراس وجودم را گرفت. دلهره، راه نفس کشیدنم را بند آورد! تپش قلبم به شماره افتاد! خدایا چه شد؟! چه بر سر رضوانه آوردند؟!
💥 ساعت 4 صبح که چون مرغی پرکنده هنوز خود را به در و دیوار سلول می زدم. ... صدای زنجیر در را شنیدم...
🔶 به طرف سلول خیز برداشتم. وای خدایا این رضوانه است که تکه پاره با بدنی مجروح، خونین، دو مامور او را کشان کشان بر روی زمین می آورند.
🔹ادامه در قسمت ۶