eitaa logo
میعادگاه فرهنگی افق امامزاده سید یحیی جلوان
291 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
307 ویدیو
3 فایل
مقدمتان را به این کانال ■خوب ■پرمحتوا ■وارزشمندفرهنگی٫ گرامی می داریم https://rubika.ir/miadgaheofogh روبیکا ایتا. https://eitaa.com/miaadgaheofogh شما هم همراه با طرح خوب و فرهنگی افق باشید🌷 💠اللّٰهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّكَ ٱلْفَرَجَ💠
مشاهده در ایتا
دانلود
تصویری مولودی خوانی مداحان اهل بیت علیه السلام آستان مقدس امامزاده سیدیحیی علیه السلام ۱۴۰۲/۱۲/۳
تصویری پذیرایی شام ازمیهمانان عزیز آستان مقدس امامزاده سیدیحیی علیه السلام ۱۴۰۲/۱۲/۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رأی اولی ها به هوش به گوش📣📣 یه خبر خوب برای رأی اولی های عزیز☺️ فقط حواستان به کانال باشه 😊😇 https://rubika.ir/miadgaheofogh روبیکا   ایتا. https://eitaa.com/miaadgaheofogh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🌹🌹🌹 قسمت صدوچهل وسوم رمان نسل سوخته👇👇 🌹🌹🌹🌹
قسمت صد و چهل و سوم: امثال تو صدام خسته و خواب آلود ... از توی گلوم در نمی اومد ... - به داداش ... رسیدن بخیر ... رفت سر کمد، لباس عوض کردن ... - امروز هر کی رسید سراغ تو رو گرفت ... دیگه آخر اعصابم خورد شد ... می خواستم بگم دیوونه ام کردید ... اصلا مرده... به من چه که نیومده ... غلت زدم رو به دیوار ... که نور کمتر بیوفته تو چشمم ... - مخصوصا این پسره کیه؟ ... ... تا فهمید من داداش توئم ... اومد پیله شد که کو ... چرا نیومده ... راستی هم اینقدر گیر داد تا بالاخره شماره ات رو دادم بهش ... ته دلم گفتم ... ـ من دیگه بیا نیستم ... اون یه بار رو هم فکر کردم رضای خدا به رفتن منه ... و چشم هام رو بستم ... نیم ساعت بعد، سعید هم خوابید ... اما خواب از سر من پریده بود ... هنوز از پس هضم وقایع هفته قبل برنیومده بودم... نه اینکه از چنین شرایطی توی اجتماع خبر نداشته باشم، نه ... پیش خودم گیر بودم ... معلق بین اون درگیرهای فکری ... و همه اش دوباره زنده شد ... فردا ... حدود ظهر ... دکتر زنگ زد ... احوال پرسی و گله که چرا نیومدی ... هر چی می گفتم فایده نداشت ... مکث عمیقی کردم ... - دکتر ... من نباشم بقیه هم راحت ترن ... سکوت کرد ... خوشحال شدم ... فکر کردم الان که بیخیال من بشه ... ـ نه اتفاقا ... یه مدلی هستی آدم دلش واست تنگ میشه... اون روز، حسابی من رو بردی توی حال و هوای اون موقع... شاید دیگه بهم نیاد؛ ولی منم یه زمانی رفته بودم جبهه ... و زد زیر خنده ... من، مات پای تلفن ... نمی فهمیدم کجای حرفش خنده داره ... آدم جبهه رفته ای که خون شهدا رو دیده ... اما بعد از جنگ، اینقدر عوض شده ... بیشتر اعصابم رو بهم می ریخت ... ـ دیروز به بچه ها گفتم ... فکر نمی کردم دیگه امثال تو وجود داشته باشن ... نه فقط من، بقیه هم می خوان بیای ... مهرت به دل همه افتاده ...