🌸❄️🌸❄️🌸❄️🌸❄️🌸❄️🌸
🌸❄️🌸❄️🌸
❄️🌸❄️🌸
🌸❄️🌸
❄️🌸
❄️
🤲يا من تنقطع دون رؤيته الابصار، صل على محمد و آله، و أدننا الى قربك. و يا من تصغر عند خطره الأخطار صل على محمد و آله و كرمنا عليك و يا من تظهر عنده بواطن الاخبار صل على محمد و آله و لا تفضحنا لديك.
📚اى كسى كه چشم از ديدن او باز مى ماند، بر محمد و آلش درود فرست و ما را به قرب و رحمت خود نزديك فرما و يا آن كه هر بزرگى در كنار قدرت او كوچك است، بر محمد و آلش درود فرست و ما را در نزد خود گرامى دار، و اى كسى كه خبرهاى پوشيده بر او ظاهر است درود بر محمد و آل محمد فرست و هرگز ما را رسوا در نزد خود نگردان.
📚🖌نديدن خداوند متعال با چشم و ايمان آوردن به او، امرى غريب نيست، چرا كه
اگر دقت كنيم قسمت عمده پايه هاى زندگى انسانى بر واقعيت هاى عقلانى بنا نهاده شده كه چشم و گوش و لمس سهمى در دريافت آن ها ندارند و اين چنين نيست كه همه چيز را بتوان با ابزار حواس ظاهرى دريافت کرد
🔸 آن خدايى كه همه چيز از نظر او كوچك بوده و هيچ بزرگى نيست، مگر آن كه در پيشگاه او خرد و ناتوان است و هر مهمى در كنار او ناچيز است اگر بنا گذارد كه كسى را تحقير نمايد و پرده از اسرار او بردارد، او به هيچ مخفى گاه و پناهگاهى راه ندارد و به هر جا كه بگريزد به سرعت سوى هدف قرار گرفتن حركت مى كند.
🔹امام عارفان دراین فراز با درود بر پيامبر و آلش از خداوند بزرگ درخواست فرمود كه با ما با اسم ستارى خود معامله كند و پرده اسرار را كنار نزند.
🤲الهی مارا آن ده که آن به❗️
#صحیفه_سجادیه_دعای_۵
#شهود_شناخت_ممدوحی
@gonbadekabood
https://eitaa.com/joinchat/2115633213C8ae1
هدایت شده از بیداری ملت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✳️ افشاگری عضو تیم مذاکره کننده سابق درباره بازرسی از #مراکز_حساس کشور در برجام
📌#علی_باقری: در #برجام خارج از چارچوب NPT، پادمان و پروتکل الحاقی، ۵۷ دریچه برای دسترسی به مراکز حساس و امنیتی باز کردهایم!
✍️بیداری ملت
@bidariymelat
🍀الهی ضعیفان را پناهی
🍀قاصدان را بر سر راهی
🍀مومنان را گواهی
🍀چه عزیز است آنکس که تو خواهی
#خواجه_عبدالله_انصاری
#حدیث_دل
@gonbadekabood
🍃محبت و توجه به کودکان
وقتی فرزندتان با شما صحبت می کند، به چشمان او نگاه کنید و از نگاه کردن به صفحه تلفن همراه خود اجتناب ورزید. با اینکار با القاء احساس ارزشمندی به فرزند خود، نقش مهمی در شکل گیری شخصیتی قوی و سرشار از عزت نفس در او خواهید داشت.
#خانواده_شاد
#رسانه
@gonbadekabood
🌟قال الامام مهدی(عجل الله تعالی فرجه):
انَا خاتَمُ الاْوْصِیاءِ، بی یَدْفَعُ الْبَلاءُ عَنْ اهْلی وَ شیعَتی
💫 فرمود: من آخرین وصیّ پیغمبر خدا هستم به وسیله من بلاها و فتنه ها از آشنایان و شیعیانم دفع و برطرف خواهد شد.
📚دعوات راوندی
#کلام_نورانی
@gonbadekabood
#خاطرات_اسارت
🌟نبرد مجنون قسمت ۵🌟
"از مجنون تا رومادیه"
مصلحت این بود که درمقابل توهین، کتک کاری و بدرفتاری های دشمن در اون لحظات فقط تحمل و سکوت کنیم.
چون هنوز در منطقه عملیاتی بودیم و در کنار حمل و انتقال اسرا، گروهی از سربازان دشمن مشغول درمان زخمی ها و یا حمل جنازه های عراقی به پشت خط بودند و برخی از افسران و سربازان عغده ای دشمن با دیدن جنازههای همرزمانشان تحریک به انتقام میشدند و برخوردهای احساسی و انتقام جویانه ای از خود نشان میدادند.
اونجا جان مورچه مهمتر از جان اسیر بود.
یکی از فرماندهان دشمن چندین نفر از اسراء را از روی چهره بدون بازجوئی و محاکمه و بدون اینکه بداند اون اسیر چیکاره بوده، فرمانده یا پاسدار و یا روحانی و غیره...از بقیه جدا کرد و به اتفاق چند سرباز فرستاد پشت سنگرهای بتونی و بعد از دقایقی صدای رگبار اسلحه شنیده شد و سربازها بدون اون اسراء برگشتن.
فکر کنم شهیدشان کرده بودن. همزمان چند سرباز عراقی کار نام نویسی به سبک عربی را انجام میدادن. در نام نویسی ابتدا نام شخص بعد پدر و سپس پدر بزرگ و در آخر نام خانوادگی سؤال میشد.
پس از نام نویسی دستور انتقال و سوار شدنمان به خودروها صادر گردید. وقتی که دنبال هم و به ستون یک داشتیم میرفتیم که سوار خودروهای آیفا شویم دوباره سربازهای دشمن از چپ و راست شروع کردن به کندن ریش هایمان. نمیدانم کندن ریش های نیروهای ایرانی چه لذتی برای سربازان دشمن داشت که اینهمه به کندن ریشهای بچه ها مبادرت می ورزیدن.
توی جبهه یکی از شاخصه های چهره ظاهری نیروهای خودی نسبت به نیروهای دشمن همین داشتن محاسن بود که نیروهای دشمن برعکس معمولا" سبیلو و با محاسن سه تیغه شده بودند.
خلاصه من پشت سر کرمی راه میرفتم، دوستم چون هم پاسدار رسمی و هم فرمانده یکی از گروهان های گردان امام حسن «ع» بود و یکی از نیروهایش که سرباز وظیفه سپاه بود را در بین اسراء دیده بود چون قبل از اسارت چندبار تقاضای مرخصی کرده بود ولی کرمی موافقت نکرده قدری اضطراب و استرس داشت که مبادا لوهش بدهد و برایش گران تمام شود به کرمی گفتم نترس اگر ایشون چنین خیانتی کرد من به حمایت از شما شهادت میدهم و میگم این دونفر توجبهه و قبل از اسارت باهم دعواشون شده و الان این شخص برای تسویه حساب و انتقام این نسبت را به کرمی داده و الا کرمی تنها یه بسیجی است که شغلش کشاورزی بوده.
گرچه خوشبختانه چنین نشد و فرمانده و سپاهی بودن کرمی لو نرفت و محفوظ ماند.
دو نفر از سربازای هرکول دشمن در دو طرف درب عقب خودروی آیفا ایستاده بودند و چون دستهایمان بسته بود پایمان را روی رکاب درب عقب میگذاشتیم و از دو طرف بازوهایمان را می گرفتن و پرتمان میکردن توی خودرو، من و کرمی هم بدین شکل سوار شدیم، هرچند زخم هایمان آسیب میدید و رنجمان میداد.
اسراء همه در کف آیفا بصورت بسیار فشرده نشسته بودند، براثر فشاری که به زخمهایم وارد می شد دردم چند برابر شده بود، کف خودرو خیس بود از خون اسرای زخمی، تعداد هفت سرباز مسلح که هر کدام چوب پرچم، جارو یا بیلی در دست داشتن در چهار طرف خودروی آیفا نزدمان سوار شدن و خودرو به راه افتاد به محض حرکت خودرو سربازهای دشمن دائما" با چوب به سرو رویمان میزدند، در اون لحظات سخت و طاقت فرسا چون زخمهای دست چپ و پهلوی چپم روی هم قرار گرفته بود و دردم چند برابر شده بود. از شدت درد داشت قلبم از کار می افتاد.
ضمن اینکه داشتیم مداوم کتک میخوردیم ناچارا" توی خودرو بلند شدم، چندین چوب به کمر و شانه ام فرود آمد، سربازهای عراقی کتکم میردند و می گفتن بنشین، به یکی از بچه های عرب زبان خوزستانی که صحبت های سربازای دشمن را ترجمه میکرد، گفتم بهشون بگو دستهایم را از پشت سرم باز کنند و از جلو ببندند. چون زخمهای دست و پهلویم روی هم فشار می آورد و نمی توانم تحمل کنم.
وقتی مترجم خواسته ام را ترجمه کرد کلی چوب بر سر و رویم فرود آمد، مجبور شدم بنشینم، ولی ازبس جایمان تنگ بود براثر فشار و درد شدید نتوانستم دوام بیاورم، خواستم دوباره بلند شوم، دوستم کرمی ازم خواست هرجوری شده تحمل کنم. ولی تحملش سخت بود. داشت قلبم از کار می افتاد، گفتم بلند میشوم یا می کشنم و خلاص میشوم، یا مجبورشان میکنم دستم را باز کنند. دوباره بلند شدم کلی کتک خوردم ولی ننشستم، درد چوبها در مقایسه با درد زخمهایم چیزی نبود که کوتاه بیایم.
به مترجم گفتم بهشون بگو از چه می ترسید، من که زخمی و اسیر دستتانم، کجا میتوانم بروم، من نای راه رفتن ندارم، لااقل دستهایم را از پشت باز کنید و از جلو هر جور که خواستید محکم ببندید. مترجم خواسته ام را ترجمه کرد یکی از سربازای دشمن دلش به رحم افتاد و بلند شد دستهایم را از پشت سرم باز کرد و از جلو بسیار محکم بست.
نشستم قدری راحت شدم و حس تحمل و انرژی مضاعفی پیدا کردم.
کاروان اسراء از چند روستا و آبادی عبور کرد، همه اسراء نگران و بسیار اندوهگین در سکوت
مطلق به اتفاقات تلخ و ناگوار شب و روز گذشته و آینده مبهم و روزگار تیره و تار خود فکر می کردن.
آفتاب غروب کرده بود و چتر سیاه شب بر آسمان غمبار دلمان احاطه شده بود. برای دقایقی شب قبل و فضای سنگر و گردان و دوستان شهیدم در نظر مجسم گردید چه روزای طلائی بود در کنار این افلاکیان کره خاکی!!! آنقدر محو خاطرات غروب شب گذشته شده بودم که درد زخمهایم فراموشم شد، فضای سنگر فرماندهی و نماز جماعت ده دوازده نفره یمان، سفره شام و شوخی های شهیدان سید یوسف موسوی و فضل الله حیاتی و ....
حس خوشی را بهم بخشیده بود و لبهای خشکیده و غمبارم را به لبخند باز کرده بود، باورم نمیشد که برای همیشه و تا ابد دیگر نمیتوانم ببینم شان، غرق یاد همرزمان شهیدم بودم که با ترمزهای پی در پی و کاهش سرعت و گردشهای متوالی خودرو به سمت چپ و راست به خود آمدم.
به حوالی شهر العماره رسیده بودیم. در حاشیه شهر در مجتمعی از سالنهای بزرگی که بیشتر به سالنهای مرغداری شبیه بودن وارد شدیم...
#مجنون
🔵 ادامه دارد
آزاده غلامشاه جمیله ای، به قلم خودشان
#کجایند_مردان_بی_ادعا
@gonbadekabood
#کانال_گنبد_کبود
https://eitaa.com/joinchat/2115633213C8ae13116fb
#خاطرات_اسارت
🌟 نبرد مجنون قسمت ۶🌟
"ازمجنون تا رومادیه"
پس از ورود به مجتمع سالنهای مرغداری خودروها یکی پس از دیگری اسراء را پیاده کردند. ساعت حدود هشت ونیم تا نه شنبه شب ۴ تیر ماه ۱۳۶۷بود.
پس از پیاده شدنمان یکی از افسران استخبارات عراق که کابلی مثله چوب دستی در دست داشت و تقریبا" فارسی صحبت میکرد با لهجه عربی فارسی با اشاره کابلی که در دست راستش داشت گفت: تیپ ۱۳ضد امیرالمومنین این طرف، لشکر ۵ نصر آنطرف و لشکر ۷ ضد ولی عصر اینجا بخط بشوند.
سپس آمد جلوی اسرای تیپ ۱۳ امیرالمومنین «ع» و با اشاره دست کابلیش گفت: گردان ضد امام حسن اینطرف، گردان ضد ابوالفضل اینجا و واحد شیمیایی اونطرف بخط بشوند.
معلوم بود اطلاعاتش در خصوص یگانها و واحدهای نظامی مستقر در جزایر مجنون دقیق بوده.
دوباره رفت جلوی اسرای گردان ابوالفضل «ع» که بیش از ۲۰ نفری بودند ایستاد و از اولین نفر پرسید!
واینه صابر؟!
یعنی صابر کجاست؟
منظورش حاج محمد صابر فرمانده گردان ابوالفضل«ع» از تیپ ۱۳ امیرالمومنین«ع» بود.
اولین اسیر که صابر را در آخرین لحظات زخمی دیده بود و تیر به پای صابر اصابت کرده بود.
پاسخ داد، صابر شهید شد. در این حین اون افسر بعثی با تمام توانش با کابل بجان این اسیر بدبخت افتاد و تا توان داشت با کابل کتک کاریش کرد.
اون اسیر بیچاره تنها داد و فریاد میکشید و روی زمین رملی آنجا غلط میخورد. اون افسر حین کتک کاری دائم کلمه "مو شهید " را تکرار میکرد.
تا اون لحظه نمیدانستیم "مو شهید" یعنی چه و چرا این اسیر بیچاره را دارند اینهمه کتکاریش میکند.
منظور اون افسر بعثی از "مو شهید" این بود که مال شما شهید نیست! و بجرم کلمه شهید شکنجه اش میکرد!
میگفت: شهید کشته های ما هستند!!!!
وقتی که برای اولین بار شکنجه و کتک کاری با کابل آنهم با اون شدت را دیدیم همه از زنده ماندن نا امید شدیم و اسارت را مرگ تدریجی دیدیم که شمارش معکوس برای تک تک مان آغاز شده بود.
اما شاعر چه زیبا سروده
*"گر نگهدار من آنست که من میدانم*
*شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد"*
پس از شکنجه اون اسیر افسر بعثی دو نفر از اسرای گردان ابوالفضل را برای بازجویی به اتاق روبرویی مان برد من و کرمی که میدانستیم برای بازجویی میبرند سریع حرفها و اطلاعات مان را درخصوص رتبه، رسته، گردان، تیپ و فرماندهان و سایر اطلاعات نظامی با توجه به حفظ اسرار نظامی هماهنگ کردیم.
حدود ده دقیقه ای طول کشید تا آن دو اسیر از اتاق با کتک بیرون انداخته شدند و در ادامه چند نفر دیگر را از سایر واحدها برای بازجویی بردند.
در این فاصله زمانی فرصت را مغتنم شمردیم در حالی که به عقیده خودم رو به قبله روی زمین رملی اسارتگاه نشسته بودیم دستهای خونی ام را به زمین زدم و تیمم کردم، از بس خون خشکیده در پشت دست چپم انباشته شده بود پوست پشت دستم انعطاف و انبساط لازم را نداشت و حین بستن و مشت شدن دستم یاری نمیکرد.
در همان حال از فرصت استفاده کردیم و اکثریت اسرا نمازشان راخواندن.
البته نه قیامی نه رکوع و سجودی بود همه اش ذکر و حرکت چشم بود.
چون دورتا دورمان را سربازان عغده ای حزب بعث احاطه کرده بودند و هر حرکتی بدون اجازه شان خلاف محسوب و کتک کاری را درپی داشت. خوشبختانه برای بازجوئی نوبت به من و کرمی نرسید.
اکثریت اسراء از شدت عطش طاقت فرسا، بلاخص مجروحیت نالان بودند، صدای العطش و "مای، مای" ، "سیدی مای شان" به معنای "آب، آب شان "بلند شده بود.
اون افسره به یکی از سربازانش دستور داد تا آفتابه را از دستشویی روبرو بیاورد.
افسر عراقی در حالیکه همه از شدت عطش آرزوی آب داشتن آمد روبروی بچه های گردان ابوالفضل ایستاد و آفتابه نصفه آب را نیم متری دور از صورت اسراء گرفته بود و با پاشیدن آب بصورت و لباس بچه ها عطش اسراء را بیشتر تحریک میکرد. سپس آفتابه خالی را پرت کرد طرف دستشویی، چون هوا خیلی تاریک شده بود و خودروها یکی پس از دیگری سر میرسیدند، آمار اسراء لحظه به لحظه رو به افزایش بود.
دستور دادند درب سالنها که بین اسراء به طویله های العماره مشهور شده بودند را باز کنند....
🔵 ادامه دارد
خاطرات آزاده غلامشاه جمیله ای، به قلم خودشان
#کجایند_مردان_بی_ادعا
@gonbadekabood
#کانال_گنبد_کبود
https://eitaa.com/joinchat/2115633213C8ae13116fb
🔵 #علایم_حتمی_ظهور
#خروج_سفیانی
طبق روایات، سفیانی از نسل ابوسفیان است وبارزترین خصوصیت اوعناد و تعصب شدیدش بر ضد شیعیان می باشد.
🔹ویژگیهای ظاهری
در باره ویژگیهای ظاهری او روایاتی وجود دارد که از ميان آنها تنها حديثى معتبر است كه او را سرخروى مايل به سفيد و كبود چشم معرفى مىكند.
📚 امام صادق عليه السّلام در اين روايت معتبر فرموده اند:
أنك لو رأيت السفيانى لرأيت أخبث الناس، أشقر، أحمر، أزرق ...؛ کمال الدین/ج 2 /ص 557
تو اگر سفيانى را ببينى، پليدترين مردم را ديدهاى. او سرخ- روى مايل به سفيدى و كبود چشم است ...
🔹زمان قيام سفيانى
براى قيام سفيانى، سال مشخصى را نمىتوان تعيين كرد؛ چرا كه به دليل پيوستگى آن با ظهور امام مهدى عليه السّلام، تعيين زمان براى آن به تعيين وقت براى ظهور امام مهدى عليه السّلام خواهد انجاميد.
اما زمان اين رخداد طبق روایات معتبر از برخى جهات تعيين شده است؛
⬅️ 1ـ زمان آغاز آن ماه رجب است
📚إنّ أمر السفيانى من الأمر المحتوم و خروجه فى رجب؛ کمال الدین/ ج 2/ ص 558
حركت سفيانى از نشانههاى حتمى و قطعى است و در ماه رجب روى خواهد داد.
آن حضرت در روايت ديگرى فرمودهاند:
📚السفيانى لا بدّ منه، و لا يخرج الّا فى رجب؛ الغیبه نعمانی/ص 419
سفيانى به يقين قيام خواهد كرد و قيامش جز در ماه رجب نخواهد بود.
⬅️ 2ـ هم زمانی با خروج یمانی(همان مرد يمنى كه به انگيزه اصلاح و مقابله با فساد، جنبش خود را آغاز مىكند)
📚امام صادق عليه السّلام:
اليمانى و السفيانى كفرسى رهان؛
يمانى و سفيانى مانند دو اسب مسابقهاند.
الغیبه نعمانی/ص 423
⬅️ 3ـ هم زمانی با قیام خراسانی
📚امام باقر عليه السّلام :
خروج السفيانى و اليمانى و الخراسانى فى سنة واحدة، فى شهر واحد، فى يوم واحد؛ الغیبه نعمانی/ص 361
قيام سفيانى، يمانى و خراسانى، در يك سال، يك ماه و يك روز خواهد بود.
🔹مكان قيام سفيانى
درباره مكانى كه سفيانى حركت خود را از آنجا آغاز مىكند، سه دسته روايت وجود دارد:
1ـ شام
📚امام على عليه السّلام :... تخرج بالشام ثلاث رايات: الاصهب و الابقع و السفيانى ...؛ معجم احادیث امام مهدی/ ج 3 ص 81
... سپس از شام سه پرچم برافراشته مىشود: پرچم اصهب، ابقع و سفيانى ....
2ـ وادى يابس (سرزمين خشك)
📚امام سجاد عليه السّلام : ثم يخرج السفيانى الملعون من الوادى اليابس؛
الغیبه طوسی/ص 444
سپس سفيانى ملعون از سرزمين خشك قيام مىكند.
3ـ ناحيه مغرب
📚 امام باقر عليه السّلام : ... يخرج عليهم الخراسانى و السفيانى؛ هذا من المشرق و هذا من المغرب ...؛ الغیبه نعمانی/361
... خراسانى و سفيانى به آنها يورش مىبرند؛ يكى از مشرق، ديگرى از مغرب ....
✅ محتواى روايتى كه حركت او را از مغرب مىداند، منافاتى با ساير روايات ندارد؛ چرا كه شام از نظر جغرافيايى در غرب عراق قرار دارد و محتمل است كه مخاطب اين روايت، شيعيان عراق بودهاند. بنابراين، روايت ياد شده به جهت جغرافيايى سرزمين شام اشاره دارد.
محتواى دسته دوم روايات نيز با دسته اوّل همآهنگ است؛ چرا كه «وادى يابس» از مناطق سرزمين شام است.
✅ بنابراين، مجموع روايات در اينكه محل خروج سفيانى سرزمين شام است، اتفاق نظر دارند.
منبع: سفیانی از ظهور تا افول
@gonbadekabood
https://eitaa.com/joinchat/2115633213C8ae13116fb
☀️امام صادق (علیه السلام):
🌱 بنده مومن مادام که خاموش است جزء نیکان شمرده می شود ، پس هرگاه زبان بگشاید ، یا نیکوکار است یا بدکار.
📚کافی ج2 ، ص 116
🍃@gonbadekabood