- به اندازه روزهایی که صبر کردم تا
گلم بدستم برسه هر روز یک شاخه گل اضاف شده .
در دیوان اشعارِ منسوب به امیرالمومنین علی"علیه سلام"، از قولِ آن حضرت اینگونه نقل شده است که فرمودند:
شَيْئَانِ لَوْ بَكَتِ الدِّمَاءُ عَلَيْهِمَا
عَيْنَايَ حَتَّى تُؤْذِنَا بِذَهَابٍ
لَمْ يَبْلُغَا الْمِعْشَارَ مِنْ حَقَّيْهِمَا
فَقْدُ الشَّبَابِ وَ فُرْقَةُ الْأَحْبَابِ.
«دو مصیبت است که اگر چشمانم آنقدر خون گریه کند تا نابینا بشوم، یکدهم حق آن دو ادا نمیشود،
یکی از دست رفتن "جوانی" و دیگری از دست دادن محبوب، که من، "محبوبم" را در سنّ جوانی از دست دادم.»
بگم از حسینش؟چی بگم؟قصه روضمون میرسه به کربلا.اصلا مگه روضه ای هست به کربلا نرسه؟
-
نوشته بود ؛
گمان نکنم رود سمت کربلا امشب
حالش بد است مادرمان رو به قبلهاست :))))
شب جمعهستا .
از حسنش بگم که از بچگی موهاش سفید شد؟بگم قدشو بلند کرد دست نامحرم به مادرش نرسه ولی چه کنیم که قدش نرسید؟
-
میگفت تا عمر و ابوبکر و دار و دستش اومدن عیادت فاطمه س حسن تا اونارو دید شروع کرد به گریه کردن و دعوا کردن اما پدرش جلوشو گرفت(((:
آخه علی خبر نداشت تو کوچه خانومش با صورت نیلی دنبال گوشواره میگشتِ💔
از محسنش بگم که هنوز به دنیا نیومده داغ مادر دید؟بگم که هنوز به دنیا نیومده برگشت پیش خدای خودش؟
-
میگفت :
توهم تا نفسای آخرت برای مادرت جنگیدی، قسمت نشد ببینمت که بدانم به علی رفتهای یا من :)))
زینب خیلی دوست داشت در آغوشت بگیرد حسین خیلی دوست داشت در کنار گهوارهات بنشیند و گهوارهات را تکان دهد اما، امان که نشد 💔