از این صحن و آن صحن به دنبال تو میگشتم .
گاهی در آزادی، گاهی در انقلاب، گاه هم گوشه کنارهای دنجِ گوهرشاد اما در آخر تورا در میان مردمی که در دارالحجه نشسته بودند و گرم مناجات بودند یافتم .
همانجا فالمان را گرفتم، از همان حافظِ لسان الغیب اوهم حرف دل مرا فهمید اما تو نفهمدی .
میدانی حافظ چه گفت ؟ گفت فاصله بینتان زیاد است .
گفتم جنابِ حافظ مرا دست کم گرفتی یا امام رضا را ؟
گفت برنده بازی جز تو کسی نیست .
خندیدم و رو کردم سمت امام رضا گفتم حافظ راست میگوید ؟ و باز هم جوابی نداد، انگار قرار بود با وجود اوهم در این شهر و حرم و صحن با دلِ تنگ من بازی کند .