کاشکی میشد همه چی رو گفت
یا کلا همه چی رو نگفت
نه اینکه گفتن یه سری چیزا به دهنمون مزه کنه بعد بیایم تلاش کنیم بقیه چیزا رو بگیم و نتونیم.
و آن کس که ندانست بر کدامین غمش گریه کند قهقهه زد
داستان منیه که از شدت کار داشتن هیچ کاری انجام نمیدم.
چرا هنوز این فهم بین ادما وجود نداره که تجربه شون به درد کسی نمیخوره؟ اونم درمورد چیزی به نام حالِ بد؟
Mind Palace.!
منِ دو سال پیش و کلا دیگه یادم نمیاد چجوری کل سالو اینجوری درس میخوندیم؟
یه حسِ "اخی چه بدبختی بوده" نسبت بهش دارم.
کلا زندگیم عبارت است از دل نکندن از یه چیزایی در عین اینکه حال رسیدن بهشونو ندارم.
اگه تو برنامه نویسی پایتون کلمه cls رو وارد کنیم، تمام نتایج به دست اومده تا اون لحظه به کلی پاک میشن
حس میکنم نیاز دارم یه cls بزنم و همه چی رو پاک کنم...
اگه تربیت یه بچه دستم باشه اولین چیز بهش یاد میدم بفهمه "خوشم نمیاد" دقیقا چه معنایی داره.