بوی گل های بنفشه و ارکیده همه جا رو پُر کرده بود..راستش او هم بوی گل های بنفشه را میداد و هروقت نزدیکش میشدم این رایحه تا عمق وجودم میرفت
علاقه زیادی به گل ها نداشت ولی همیشه بوی بنفشه احاطه اش کرده بود
او بیشتر دوست داشت بشیند روی چمن ها و کتابش را بخواند و در دنیای خودش غرق شود
از آدم ها دور بود و حتی از من
اما بازهم هروقت به او فکر میکنم حس میکنم من نزدیک ترین فرد زندگی او بودم و الان که دیگر نیست میدونم که دلتنگش هستم و این حس مرا وادار میکند هروقت دلتنگش هستم به گلفروشی بروم و یک دسته گل بنفشه بخرم و سر قبر او بگذارم
اوایل زیاد به اینجا می آمدم
نمیخاستم تنهایی را حس کند
ولی الان خیلی کم پیش میآید که به این قبرستان بیایم
هیچوقت گریه نکردم اما نبودش نیمی از وجودم را با خودش بُرد
بعد از اون حس کردم ک قلبم خالیه و حالا میفهمم چقدر به او وابسته بودم
الان دارم سعی میکنم فراموشش کنم چون خودش این را میخواست
پس باید بگویم خداحافظ دوست من
سفر به آن سوی زمین-!
بوی گل های بنفشه و ارکیده همه جا رو پُر کرده بود..راستش او هم بوی گل های بنفشه را میداد و هروقت نزدی
😂😭یکم غم انگیز شد ولی سعی میکنم دفعه بعدی بهتر باشه