با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم. مامور نیروی انتظامی بود! گفت: خانم ماشین با این مشخصات مال شماست؟
بله.
پارک بوده، یکی زده بهش. برید دم در.
رفتم دیدم یک مامور با دو تا آقا ایستادند. مسنتره هرسناک گفت: خانم ترمز ماشینمون بریده بود زدیم به ماشین شما و...
الحمدلله ماشین خیلی آسیب ندیده بود. به خاطر اینکه یک کم آرامش بگیرند گفتم خداخیرتون بده وایستادین، چند وقت قبل یکی به آینه زده بود و رفته بود.
گفت: نه اینکه درست نیست. حتما یکجا خدا براش جبران میکنه. ما دو ساعت قبل به ماشین شما زدیم، گفتیم لابد روز تعطیل خواب باشید منتظر موندیم تا ساعت ۹ بشه. ما هیئت داریم داشتیم برای هیئتمون وسایل میبردیم...
تازه فهمیدم این منش رو از کجا آورده بودند، هیئت.
@mirror13
ما هم ی کولر خریدیم ۳م
اوردیم خونه صدا ترکتور میداد
ضمانت نامه ایناشم پاره کرده بودیم
با نامیدی رفتیم در مغازه
شاگردش گف صاب مغازه رفته اشپزخونه هیات حالا کولرو بزار ادم خوبیه
بعد بهش زنگ زدیم
بلافاصله کل پولو زد ب کارت
🇵🇸 آیینه
ما هم ی کولر خریدیم ۳م اوردیم خونه صدا ترکتور میداد ضمانت نامه ایناشم پاره کرده بودیم با نامیدی رفت
اینم پیام یکی از اعضای کانال
امام حسینِ(ع) بعضیها ناگهان و بدون دلیل میره کربلا و هیچ حرفی هم نمیزنه و هیچ موضعی هم نمیگیره و توی نصف روز سلاخی میشه...
اما امام ما نهایت حماسه و آرمانه. صریح میفرماید: باید روشن بشه کدوم یک از ما شایستهی خلافت یا حکومت هست
1_4932295792.mp3
2.37M
پِلاکَت کو؟
اوایل برایم فقط یک اسم بود، اسم پروژهای که خیلی کند پیش میرفت تا اینکه برای پاسخ به یک سوال مطالعهاش را شروع کردم.
کتاب با سایر کتابهای تاریخ شفاهی که این مدت خوانده بودم تفاوت داشت.
توصیفات کتاب زیاد و با جزئیات بود؛ اولش فکر میکردم این پرداختها زاییده ذهن نویسنده است، اما بعد نویسنده برایم توضیح داد که خانم موسوی (راوی کتاب ) چنین توصیفات دقیقی از آنچه زندگی کرده را به خاطر داشته است.
توصیفات راوی و روان بودن قلم نویسنده مرا با خانم موسوی همراه کرد. انگار کفشهای او را به پا کرده بودم. انقلاب را، مسائل بهداشتی روستاهای دهه پنجاه را، جنگ و بمباران را، بیمارستان و مجروحان را همراه او تجربه کردم.
حالا پلاکت کو برای من مفهوم دیگری دارد! حس تکلیف و مسئولیتهایی که ادامه دارد و محدود به دهه خاصی نیست. جهان بینیای که حاصل انقلاب امام روح اللهست... شاید بی دلیل نبود که کتاب کند پیش میرفت، این مسیری ست که باید آهسته و پیوسته طی کرد، خستگی ناپذیر و بی چشم داشت.
روزی اگر راوی را ببینم در چشمانش محکم و قرص نگاه خواهم کرد و به او خواهم گفت، هرچه تلاش کردی، هرچه بیمهری و بیانصافی دیدی و دم نزدی، امروز و فردا و فرداهای دیگر ثمره اش را خواهی دید؛ نسل بعدی پرچم راهی که نسل شما شروع کرده است را زمین نمیگذارد...
#کتاب_خوب
#پلاکت_کو
@mirror13
فاین تذهبون؟ اگر صراط مستقیم میجویی بیا، از این مستقیمتر راهی وجود ندارد: حُبّ حسین(ع).
آری کربلا از زمان و مکان بیرون است و اگر تو میخواهی که به کربلا برسی، باید از خود و بستگیهایت از سنگینیها و ماندنها گذر کنی...
از عاشورای سال 61 هجری قمری، دیگر زمان از عاشورا نگذشته است و همه روزها عاشوراست. زمان بر امتحان من و تو میگردد تا ببیند که چون صدای هَل مِن ناصرِ امام عشق برخیزد، چه میکنیم؟...
#سید_مرتضی_آوینی
@mirror13