از دست رفته بود وجودِ ضعیفِ من صبحم به بویِ وصلِ تو جان باز داد، باد حافظ @mirror13

از ما استخوان‌هایی خواهد ماند که حسین(ع) را دوست خواهد داشت... @mirror13

خدایا تمام خواسته‌ها و آرزوهایم را به تو می‌سپارم. من توان برآوردنشان را ندارم. تمام ناراحتی‌ها و غصه‌هایم را به تو می‌دهم. من تاب نگه‌داری شان را ندارم. خدایا در میان همه کس و همه چیز فقط تو را توانا و قدرتمند یافتم، فقط تو را... 🌱 @mirror13

چون شمع سحرگاه مرا کشته ی خود کن حیف است که گریان تو سر داشته باشد🌱 @mirror13

چیزهای دور را دوست دارم 🌱 @mirror13

علاقه‌بندِ مردم، اول بار که این عبارت را دیدم بنظرم ترکیب غریبی بود و خیلی معنی‌اش را متوجه نشدم. مثل همیشه اسم زمانی برایم رنگ گرفت که خواندن کتاب را شروع کردم. در بین صفحاتِ کتاب به دنبال طرحی بودم برای جلد، داستانی، خاطره‌ی تصویرداری و هر ایده‌ای که بتواند نمایندگی کند کل کتاب را. باید از چه می‌گفتم؟ از دل پرمهرتان که حتی به حشرات خانه هم مهربان بوده یا دستان پر از شکلاتی که شیرین می‌کرد کام اطرافیان‌تان را. هرچه پیش‌تر می‌رفتم ایده اول مدیر پروژه بیشتر جان می‌گرفت؛ پس تصویر خودتان نشست روی جلد. به راستی چه چیزی به جز اسم و تصویرتان می‌توانست نمایندگی کند این کتاب را؟ 🌱 #کتاب_خوب_در_راه_است. @mirror13