«خافِضَ اَلطَّرف، جُلُّ نَظَرِهِ اَلمُلاحَظَة»
پیامبر نگاههای کوتاه میکرد، به کسی خیره نمیشد، چشمهاش رو پایین میانداخت، شرم در نگاهش بود.
لا يقطع علی أحد حديثه حتى يجوز فيقطعه ..
پیامبر حرف هیچ کس رو قطع نمیکرد مگر اینکه حرف باطلی میزد.
هدایت شده از انتفاضه فلسطین، محسن فایضی
✳️درخواست قسام به زبان های مختلف از امت اسلامی که شامگاه امشب برای مجاهدین فلسطینی دعا کنند
@Thirdintifada
در بعضی از احادیث شریف آمده است:
بعضی از مصیبتها و سختیهای خیلی شدید هستند که اگر انسان در آن صبر کند، اجر و ثواب هزار شهید را دارد.
و غم شهادت تو همان مصیبت خیلی شدید است...
#سید_حسن_نصرالله
@mirror13
اولین بار که حسرتت به دلم نشست، ۲,۵۴۶ روز پیش بود؛ آن روز که از طرف خواهرت پیام دادند: «برای استقبال پیکرش بیا فرودگاه.» نرفتم. سعی کردم خودم را متقاعد کنم که اتفاق خاصی نیفتاده، معاشرتی وجود نداشته که بخواهم برایش عزاداری کنم. دوستم گفت باید بروی، اما من قبول نکردم. در آن لحظه، واقعاً هیچکس نبودم؛ هیچ نسبتی با تو نداشتم.
اما هر روز که گذشت، بیشتر با تو صحبت میکردم و کم کم این هیچکس نبودن به حسرتی عمیق تبدیل شد. این جملات هر بار در ذهنم تکرار میشد: «تو که هیچکس نبودی، چرا خودت را الکی به او متصل میکنی؟» درنهایت به جایی رسیدم که گفتم: حتماً تو مرا نمیبینی. در دلم فریاد زدم: «اصلا من برات مهمم یا اینکه فراموشم کردی؟ باشه منم فراموشت میکنم. انگار که هیچ وقت نبودی...»
چند ساعت بعد، زنگ در خانه به صدا درآمد. مادرت بود؛ با یک هدیه در دست. باورم نمیشد.
حالا، ۲,۳۶۰ روز از آن روز میگذرد. گذر زمان، تو را از یادم برده بود. فراموشکار من بودم تو صادق بودی، اما غبار غفلت، ذهن مرا پوشانده. حالا هر چند وقت یکبار، به من یادآوری میکنی که تو روزی در زندگی و ذهن من حضور داشتی.
مثل همین حالا که در سالگرد شهادتت، قرار است دوباره به خانه شما بیاییم.
@mirror13