eitaa logo
میثاق با قلم✍
36 دنبال‌کننده
12 عکس
1 ویدیو
0 فایل
به راه بادیه‌رفتن به از نشستن باطل که گر مراد نیابم، به قدر وسع بکوشم ✍فخری مرجانی: @f_marjani
مشاهده در ایتا
دانلود
همه، خداییم در بخشی از محتوای کانال دربارۀ این موضوع صحبت کردم که شنوایی، بینایی، لامسه، تفکر و تعقل و... در ظاهر و به نظر ما این‌طور می‌آید که هرکدام یک بخش جدا هستند، اما وقتی عمیق‌تر نگاه می‌کنیم، دقتِ لطیف‌تری می‌کنیم، تفکر بیشتری می‌کنیم، می‌بینیم همۀ این‌ها مربوط به «من» می‌شود: این «من» هستم که «می‌بینم»؛ این «من» هستم که «می‌شنوم»، این «من» هستم که «فکر می‌کنم» و....؛ همۀ این‌ها از «من» صادر می‌شود و از «من» نشأت می‌گیرد. یعنی این‌ها در عین ‌حال كه به ظاهر، ضدّ هم هستند، وقتی در یك حقیقت بالاتر قرار می‌گیرند، مفهوم خود را از دست می‌دهند و زیرمجموعۀ یك حقیقت به نام «من» می‌شوند. و همین‌طور به بالا برویم تا.... به این مطلبی که مطرح کردم خیلی توجه کنید؛ زیرا همۀ زندگی ما را در برگرفته است. مانند «تاریكی» و «روشنایی» که ظاهراً با هم تضاد دارند و مفهوم مستقلی از هم هستند؛ اما وقتی به فضای بالاتر می‌رویم، تاریكی و روشنایی، مفهوم خود را از دست می‌دهند، می‌شوند: «وجود تاریكی» و «وجود روشنایی». وقتی توجه و دقت‌مان را بیشتر كنیم، نه مفهوم تاریكی مطرح است و نه روشنایی؛ بلكه فقط «وجود» مطرح است. در اینجا هم موضوع «عدم و وجود» یا «بود و نبود» یک شیء مطرح است، اما وقتی بالاتر می‌رویم، نه «وجود» مطرح است و نه «عدم»؛ بلکه توجه به «اراده‌»ای است که به این دو معنا داده است. خداوند در سوره یس، آیه۸۲ می‌فرماید: «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیئاً أَنْ یقُولَ لَهُ كُنْ فَیكُونُ»؛ هنگامی‌که شیئی را كند، به آن شیء می‌فرماید «باش» و آن «موجود» می‌شود. پس هر چیزی وقتی موجود می‌شود كه در اراده خدا قرار گیرد. قبل از اینکه شیئی، شیء باشد، اراده خدا است. تا اراده می‌کند، شیء می‌شود. در این آیه، «یَقُول» ‌لفظ نیست؛ فعل خدا است. تا اراده تعلق بگیرد، فعل ظاهر شده و شیء موجود می‌شود. پس همۀ موجودات فعل خدا هستند. این را می‌گویند. https://eitaa.com/misagh_ba_ghalam
به عنوان مثال؛ وقتی می‌خواهیم نسبت به كسی پیدا كنیم، او را از روی که انجام می‌دهد و که می‌زند می‌شناسیم. از روی کارها و حرف‌های او، به مرور زمان، صفاتی که در باطنش هست و برای ما مخفی است را هم می‌شناسیم. اما در مرحلۀ اول، کارها و حرف‌ها باعث شناخت ما نسبت به او می‌شود. شاعری که شعری زیبا می سراید، صفت شاعری در او هست، اما شعر (فعل و کار) او از صفت شاعری که در او هست، ظاهرتر است. پس شناخت به افعال، نزدیک‌تر از شناخت صفات است؛ زیرا برای ما ظاهر و قابل مشاهده است. https://eitaa.com/misagh_ba_ghalam
چشم‌انتظار حکومت امام معصوم(علیه‌السلام) توی سایت «جامع الاحادیث» دنبال این کلام امام معصوم (علیه‌السلام) می‌گشتم که: «زمين هيچ‌گاه از حجت خدا بر خلق، تا روز قيامت خالی نخواهد بود و اگر كسی بميرد و امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهليت مرده است»؛ که این حدیث از امام صادق (علیه‌السلام) مسیر نوشته‌ام را مشخص کرد. امام به شاگرد خود، فضل می‌فرماید: «ما هر خوبى هستيم و از ما هر نيكى جوانه می‌زند؛ از جمله خوبی‌ها: توحيد، نماز و روزه، فرو بردن خشم، گذشت از گنهكار، رحم به تهيدست، بررسى از همسايه و اعتراف به شخصيت اشخاص خوب. دشمن ما نيز ريشه هر بدى است و از آن‌ها هر كار زشت و قبيحى جوانه می‌زند از جملۀ آن‌ها دروغگویى، سخن‌چينى، بُخل، قطع خويشاوندى، رباخوارى، خوردن مال يتيم، تجاوز از حدى كه خدا امر كرده، انجام فواحش ظاهر و پنهان، زنا، دزدى و هر كار زشت ديگر. دروغ گفته كسى كه مدعى است به ما محبت می‌ورزد با اينكه به‌ كارهاى دشمنان ما چنگ زده است.» (بحار الأنوار، ج۲۴، ص۳۰۳) وقتی صحبت از اصل و ریشه می‌شود، ناخودآگاه ذهنم می‌رود به سمت درخت و گل و گیاه. تصورم از کلام امام، من را به فروشگاه گل‌ مصنوعی می‌برد که شاید در ظاهر گل‌های بسیار زیبایی داشته باشد، اما ریشه‌ ندارد، برگ‌ها و ساقه‌ها و گلبرگ‌هایش از جای دیگر به عاریت گرفته شده است، هیچ بو و عطری هم از آن به مشام نمی‌رسد. اما برعکس، وقتی وارد یک مغازۀ کوچک گل‌های طبیعی می‌شوی، بوی انواع گل‌ها، حس طراوت و شادی و شادابی به انسان می‌بخشد؛ زیرا این‌ها مسیر خود را از ریشه شروع کرده‌اند، روزها و ماه‌ها و شاید سال‌ها آبیاری شده‌اند، آفتاب دیده‌اند تا آن ریشه رشد کرده، شاخه و برگ و گلبرگ داده است. دوباره به کلام امام (علیه‌السلام) برمی‌گردم. امام چه می‌خواهد بگوید؟ آیا کسی غیر از امام معصوم می‌تواند چنین شیوا و کامل، امام و دشمنان امام را توصیف کند؟ اگر بخواهیم دنبال خیر باشیم، ریشه‌اش از ولایت معصومین(علیهم‌السلام) است. نمی‌شود منهای ولایت معصومین(علیهم‌السلام)، انسان به خیر برسد و اگر از راه‌های تلقین خودش را توجیه کند، دلش را خوش کند که من به خیر رسیدم، شبیه آن گلی است که اجزای مختلفش از بیرون به هم چسبیده‌اند. حکومت ولایت معصوم (علیه‌السلام) می‌خواهد ما را به اوج نقطه‌های کمال هستی و خیرات دین و دنیا برساند. حکومت ولایی بر اساس خاصیت و ویژگی ذاتی خودش، می‌خواهد این انسان در این حکومت طوری تربیت شود که به اوج آسمان ملکوت؛ یعنی شأن حقیقی انسانی راه پیدا کند. حکومت می‌خواهد موانع این راه را از بین ببرد. الآن آنچه از حدیث اول برداشت می‌کنم کمی متفاوت می‌شود؛ اینکه شناخت امام به تنهایی کافی نیست. آنچه مهم است و می‌تواند انسان را به سعادت برساند، تبعیت، پیروی و پذیرش امام است. و ما در این با امام معصوم خود، دوباره این و پیمان را تجدید می‌کنیم. آقا جان‌مان حضرت (عج) مبارک https://eitaa.com/misagh_ba_ghalam
مانع وقتی پارچه‌ای چند روز در گِل‌ولای باغچه بماند، آن‌قدر خشک می‌شود که نمی‌توان به راحتی آن را باز و بسته کرد. برای اینکه بتوانیم از آن استفاده کنیم، اول باید آن را خوب بشوییم تا گِل‌ولای آن برود و تمیز و قابل استفاده شود. در واقع آن گِل‌ولای پارچه می‌شود. اگر ما هم دیدیم که نمی‌توانیم به خودمان کنیم، به دلیل همۀ اعمالی است که مطابق دین و قوانین آفرینش‌ انجام نداده‌ایم و این‌ها مانع حرکت ما به درون‌مان شده است. اگر روی فطرت‌مان کار کنیم و آن را به تدریج تمیز کنیم، از اعمالی که غیر از دین انجام داده‌ایم توبه کنیم، آمادگی‌ای در ما ایجاد می‌شود که کم‌کم شناخت جدید مخصوص فطرت در ما شکل می‌گیرد. آنگاه توجه من به خودم و اعمال خودم می‌رود؛ نه دیگران. https://eitaa.com/misagh_ba_ghalam
تفاوت شناخت ذهنی با شناخت فطری همان‌طور که معدۀ انسان، لقمه‌های مختلف را می‌گیرد، هضم می‌کند و تبدیل به سیّالی می‌کند که به اندام‌ها رفته تا آن‌ها را تغذیه ‌کند؛ ذهن یا فكر هم، لقمه‌ها را از (بینایی، شنوایی، بویایی، چشایی و لامسه) می‌گیرد، روی آن‌ها كار می‌كند، فعـل ‌و انفـعالاتی انجام می‌دهد، تحلیل و بررسی کرده و آن را به یك مفهوم كلی تبدیل می‌كند. با این (حواس پنجگانه) به شناخت می‌رسد؛ بنابراین هر کدام از ابزارِ شناخت ناقص شود، به همان اندازه از رسیدن به حقایق، محروم می‌شویم. به عنوان مثال؛ فرض كنید سه نفر در اتاقی نشسته‌اند. اولی كَر و كور مادرزاد، دومی كور مادرزاد و سومی یك فرد سالم است. اگر از هر کدام از این‌ها بپرسیم عالم چطور جایی است؛ فرد اول كه فقط سه حس از حواس پنجگانه دارد، تصویری از عالم می‌دهد كه فقط سه بُعد دارد. تصویر فرد دوم از عالم، چهار بُعد دارد؛ و فرد سوم به پنج بُعد عالم اشاره می‌کند. هرکدام از این‌ها محال است شناخت بیشتری از عالم به ما بدهند؛ یعنی شناخت همۀ انسان‌ها به‌وسیلۀ همان ابزارها است. البته انسان، ابزار شناخت دیگری هم دارد كه اگر آن را پرورش بدهد، چیزهای دیگری هم از این عالم می‌بیند. انسان، منبع شناخت است. اگر خودش را از ابزارهای شناخت جدا كند و بیرون بیاید، آزاد از ابزار، به شناخت می‌رسد و وضعیت زندگی و اهداف او متفاوت می‌شود. چگونه این اتفاق می‌افتد؟ https://eitaa.com/misagh_ba_ghalam
... کودکی که به این دنیا می‌آید، پدر و مادر تمام تلاش خود را می‌کنند تا از او به طور کامل مراقبت کنند. بسیار مراقبند که به چشمش آسیب نرسد و بسیار مراقبند که عضوی از اعضایش آسیب نبیند و او دچار نقص نشود؛ اما آیا به همین اندازه، مراقب فطرتِ پاک و سالم و نورانی‌ای که در بدو تولد خداوند به او داده است، هستند؟ با وجود اینکه اهمیت از جسم بیشتر است، چون یک ‌چیز نامرئی است و با چشم دیده نمی‌شود، متأسفانه مراقبت نمی‌شود. از همان لحظۀ اول، هر كاری برخلاف فطرت انجام دادیم، فطرت را از بین بردیم. ممكن است خیلی هم به آن کار علاقه داشتیم، اما در حقیقت، علیه خـودمان بود. آنچه قابل حس و مشاهده است (جسم)، از همان زمان کودکی تا الآن در اثر مراقبت اطرافیان و خودمان، سالم مانده، اما قسمتی كه حساس‌تر است (فطرت) را از بین برده‌ایم. وقتی در كودكی حرف بد زدیم، حسادت کردیم و...؛ اطرافیان به جای مراقبت، خوش‌شان آمد و تشویق کردند تا دیگران بخندند، ما با چاقو به فطرت‌مان زدیم، کارهایی برخلاف فطرت‌مان کردیم، جلوی ما را نگرفتند؛ به همین دلیل این بخش از اصلی‌‌ترین بخش وجودمان ناقص شد. چه بدانیم و چه ندانیم، این قسمت از وجود ما در نظام خلقت اثر می‌گذارد. الآن وقتی به ما می‌گویند فطرتی دارید كه اگر سالم بود، می‌توانستید با آن خدا را ببینید، تعجب می‌کنیم و برای‌مان عجیب به نظر می‌رسد. اگر این فطرت كور نشده بود، با آن ابزار «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّه» را می‌دیدیم، نه با این چشم. شهود و شهادت؛ یعنی ارتباط مستقیم برقرار كردن. مثل زمانی که به ما می‌گویند فلان چیز تلخ است، نخور. توجه نمی‌‌كنیم و می‌خوریم. می‌گویند دیدی تلخ بود؟ یعنی به حقیقتش رسیدی و در جانِ وجودت لمس كردی؟ این شهود است. این شهود، معنای وسیع‌تری از مشاهده با چشم دارد. اگر خدا برای دیدن یك ستون، یک کوه، یک گل و... این‌ همه ابزار در بدن ما گذاشته كه آن را ببینیم و حس کنیم، آیا اهمیت دیدن خدا به‌اندازۀ دیدن ستون و کوه و گل نیست؟! آیا ابزار دیدن خودش را در وجود ما نگذاشته است؟ https://eitaa.com/misagh_ba_ghalam
سلام اولین روز نوش جان‌تان
سلام و رحمت و نور خدمت شما همراهان عزیز ایام ماه مبارک رمضان، ماه میهمانی خدا، گوارای وجود نازنین‌تان. سال جدید را هم خدمت شما تبریک عرض می‌کنم و از خدا سالی پر از موفقیت، سلامتی، برکت و حرکت به سمت هدف‌های متعالی تمنا دارم. بعد از تأخیر نسبتاً طولانی، بحث‌مان را با «چیستی انسان» ادامه می‌دهیم.👇
(۱) انسان، حقیقتی دارد به نام «فطرت» كه آن حقیقت، به این جسم متصل است. حضرت علی (علیه‌السلام) می‌فرماید: «اَتزعم اَنَّكَ جِرْمٌ صَغیر و فیكَ اِنطوی العالَم الاكْبَر»؛ خیال می‌كنی كه تو تكه گوشت و استخوان هستی؛ درحالی‌که در تو، عالم اكبر، پیچیده و پنهان‌ شده است. برای توضیح بیشتر به قرآن رجوع کنیم؛ خداوند در قرآن می‌فرماید:«فَإِذا سَوَّیتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی...»؛ «زمانی كه تسویه كردم او را و دمیدم در او روح خودم را...». «تسویه» به چه معناست؟ به این معناست که اجزای یک چیز را طوری منظم در ارتباط با هم قرار دهیم تا قابلیت پیدا كند نیرو و حقیقتی لطیف به آن القا و وارد شود. به عنوان مثال؛ یک رادیو قبل از ساخت و قبل از اینکه رادیو باشد، به‌صورت هزاران قطعه در انبار موجود بود. آقای مهندس، آن قطعات را طوری دقیق به هم ارتباط می‌دهد و می‌سازد که وقتی آخرین پیچ آن را می‌بندد و روشن می‌كند، به دلیل آن نظم دقیق، امواج الكترومغناطیسی در آن برقرار می‌شود. وقتی رادیو سخن می‌گوید، می‌گوییم این رادیو «تسویه» شده است. اگر یك سیمش قطع شود و نتواند سخن بگوید، با یك قوطی حلبی فرقی ندارد. یا اگر یك آهن‌ربا را در نظر بگیریم؛ قبلاً فقط یک‌ تکه آهن بود؛ اما وقتی ذرات و اتم‌های آن در یك نظم خاصی كنار هم قرار گرفتند، به ‌محض اینکه چنین نظمی ایجاد شود، میدان مغناطیسی به سرعت در اطراف آن به وجود می‌آید. «فَإِذا سَوَّیتُهُ...»؛ یعنی وقتی اجزای مادّی انسان (سلول و ذرات و...) در یك نظم فوق‌العاده تنظیم شد، آخرین جزء که تمام شد، قابلیت پیدا کرد که روح الـهی در آن القا و دمیده شود. بلافاصله نظم، همان؛ و ظهور و حضور و بروز روح خدایی در او، همان. پس اگر فرض كنیم كه جسم من یك میلۀ آهنی است، قوه آهن‌ربایی در همین آهن است؛ اما غیر از این آهن است. در باطن آن است، اما نه مثل مداد در داخل یك جامدادی. طوری حساب‌شده و منظم است كه قابلیت پیدا کرده در من ظهور پیدا كند. https://eitaa.com/misagh_ba_ghalam
(۲) پس حقیقت من، غیر از این جسم است. این همان است. وقتی من دیوار را می‌بینم، خیال می‌كنم چشمم می‌بیند؛ درحالی‌که من می‌بینم. اما آن‌قدر از خودم بیگانه‌ام كه خیال می‌كنم چشمم می‌بیند. برای اثبات این سخن؛ فرض كنید شما اخبار گوش می‌دهید. یک ‌لحظه اتفاقی در كوچه می‌افتد كه تمام توجه شما به كوچه می‌رود. بعد كه به حال خود برمی‌گردید از شما می‌پرسند اخبار چه گفت؟ می‌گویید نمی‌دانم. با اینکه جسم اینجا بوده و گوش می‌شنیده است؛ اما تمام حقیقت شما به سمت کوچه بوده است. بنابراین این‌ها همه ابزار مادی است و آن که می‌شنود، «منم». «من» مثل نور است که خودش، خودش را نشان می‌دهد. تفكر و حرف‌زدن و دیدن و... به ظاهر با این ابزار جسم اتفاق می‌افتد؛ اما این‌ ابزار نمی‌توانند من را ببینند. من را باید من ببیند. من را باید من بشناسد. غیر از من، نمی‌تواند من را بشناسد. «من» هم هنوز در لای گِل است و زندگی دنیا آن را ضایع كرده‌ است. باید كارهایی كه انجام داده است را اصلاح كند تا از لایِ گل خارج شود. اما آیا خودسرانه؟! اینکه بدتر است. https://eitaa.com/misagh_ba_ghalam
در عالم خلقت، هیچ جایی غیر از قرآن و اهل‌بیت (علیهم‌السلام)، آسیب‌های فطرت را اصلاح نمی‌کند. منحصراً داروها و روش طبابت در اختیار قرآن و اهل‌بیت (علیهم‌السلام) است. سالم‌كردن این «من»، فقط و فقط از این راه ممکن است. مثل آهن پوسیده كه وقتی داخل كوره قرار گرفت، حرارت دید و ذوب شد، آهنِ اولیه و براق می‌شود. فطرت هم این‌گونه است. خداوند می‌توانست كاری كند كه این‌طور نباشد و مانند چوب باشد كه وقتی در كوره می‌گذاریم نابودتر شود و پوسیدگی آن قابل ‌برگشت نباشد، اما چون می‌دانست در دنیا گرفتار می‌شویم، «من» را طوری آفرید كه وقتی به خودم رسیدم، می‌توانم برگردم و آن را به مرحله اولیه بازگردانم (توبه). شاید چشم و دست و پایی که آسیب دیده است، دوباره مثل روز اول درست نشود؛ اما فطرت را می‌توانم به آن وضع اولیه برگردانم و بگویم «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّه». https://eitaa.com/misagh_ba_ghalam
یك ساختمان را با پیچیدگی‌ها و ریزه‌كاری‌هایش در نظر بگیرید. این ساختمان، قبل از اینکه به وجود بیاید و ساخته شود، روی نقشه به‌صورت خطوط وجود داشت. قبل از آن‌ هم در ذهن آقای مهندس و از آن قبل‌تر در قوه عقل آقای مهندس وجود داشت. اول در قوه عقل بود، به ذهن حركت كرد و بعد با ابزار خاصی از عالم مجرد به عالم ماده آمد و ساخت ساختمان شروع شد. بنابراین، این ساختمان قبل از ساخت با تمامی جزئیاتش در نظامی دیگر وجود داشت و در آن نظام، تابع خصوصیات و ویژگی‌های خاص آن نظام بود؛ زیرا هر نظامی خصوصیات خودش را دارد. ذهن و عقل خاصیت خودشان را دارند. در این عالم ماده (دنیا)، در و پنجره و ستون‌ها و دیوارها و...؛ هرکدام از مواد متفاوت و حتی متضاد هم ساخته شده‌اند و مجموعۀ این‌ها، ساختمان شده است. درحالی‌که همۀ این‌ها در قوۀ عقل، همه از یک جنس بودند. صورت آن‌ها با هم متفاوت بود، اما یك جنس بیشتر نداشت و آن نور عقل بود. ساختمانی که در بیرون درست می‌كنیم، کوچک‌ترین فرقی با آنچه در ذهن است، ندارد. اما موجودیت این ساختمان، تسلیم نظام این عالم است و موجودیت آن ساختمان، تسلیم نظام آن عالم است. اینجا آهن می‌پوسد و وزن و حجم و... دارد، اما آنجا ندارد. آن ساختمان، در قوه عقل است؛ در عین ‌حال، جدای از آن است. داخل قوه عقل است، اما نه مانند داخل‌بودن آب در لیوان یا ساختمان در محله. ساختمان، غیر از قوه عقل است؛ چون صورت پیدا کرد، اما عقل صورت ندارد و مثل این عالم نیست. از همه مهم‌تر اینکه، اول ساختمان در قوه عقل به وجود آمد، بعد از آن به این عالم آمد و این ساختمان شد. نکته مهم اینکه؛ فرق من با این ساختمان در این است كه ساختمان نمی‌تواند بفهمد كه قبلاً در روح مهندس بودم، از آنجا به عالم عقل رفتم و بعد به ذهن و نقشه و در نهایت به عالم ماده رسیدم؛ اما انسان چنین استعدادی دارد كه می‌تواند در خود فرو برود و هر چه دقیق‌تر فرو برود، بفهمد كه من قبلاً در عالم دیگری بودم و از آنجا فرود آمدم. انسانی كه در درون دنیا زندانی است، چه حالی پیدا می‌كند وقتی به‌ جایی كه از آنجا آمده است، برسد؟ چه احساسی پیدا می‌كند؟! اینجا است كه خداوند در سوره تین می‌فرماید: «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِینَ»؛ ما اصل حقیقت انسان را در بهترین صورت آفریدیم. صورت؛ یعنی ساختار آفرینش او بهترین قوام را دارد. یعنی تمامی تجهیزاتی كه برای برگشتن به این عالم نیاز دارد، تماماً به او داده‌ایم، آن‌ هم به زیباترین وجه (البته منظور، جنس انسان است؛ نه این پوست و صورت مادی سیاه‌ و سفید و...). مثل یك هواپیما كه تمامی تجهیزات لازم برای پرواز در اختیار او است و می‌تواند یك پرواز موفق انجام دهد؛ یعنی قوام این هواپیما به او داده ‌شده است. https://eitaa.com/misagh_ba_ghalam
چرایی سفر به عالم دنیا ما چرا به این عالم آمدیم و حال كه آمدیم، برگشتن چه معنایی دارد؟ نانوایی را در نظر بگیرید كه برای درست‌كردن خمیر، شب، آب روی آرد می‌ریزد. بسیار زحمت می‌كشد تا آب را در داخل همۀ ذرات آرد فرو برد. صبح هم با زحمت، همین خمیر را در تنور می‌گذارد تا آن آبی كه خودش روی آرد ریخته بود را بیرون بكشد. تا در نهایت نان تهیه شود. آیا باید بگوییم نانوا كار بیهوده‌ای انجام می‌دهد؟! اتفاقاً برعکس، نان در این مسیر، مراتب تكامل را طی می‌كند و به نتیجه‌ای می‌رسد كه در این مسیر تربیت (فروبردن آب و بعد بیرون‌كشیدن همان آب به ‌وسیله آتش)، قوه به فعل می‌رسد؛ وگرنه نان به این خوشمزگی، در همان قوه می‌ماند. ما هم وقتی به این عالم می آییم و در تنور این عالم به فعلیت می‌رسیم، خود را احساس می‌كنیم و از آن لذت می‌بریم. هیچ‌ لذتی را نمی‌توان با لذت درک خود و سیر تربیتی خود مقایسه كرد. لذت‌های این عالم، لذت نیستند؛ رفع درد و اَلَم است. جا دارد در اینجا به این حدیث اشاره کنیم که: رسول خدا (صلى‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: خداى متعال به موسى(علیه‌السلام) وحى فرمود: من پنج چیز را در گرو پنج چیز قرار دادم، ولى مردم آن را در پنج چیز دیگر مى‏‌جویند، كى آن را مى‌‏یابند؟ نخست اینكه عزّت بندگانم را در اطاعت از خود قرار دادم، ولى آنان عزّت را در خانه سلطان مى‌‏جویند، چه زمانى آن را مى‌‏یابند؟ دوم اینكه من علم و دانش را در گرسنگى قرار دادم، و آنان آن را در سیرى شكم طلب مى‌‏كنند، كى آن را مى‌‏یابند؟ سوم اینكه من بى‏‌نیازى را در قناعت قرار دادم و آنان در اندوختن ثروت مى‌‏جویند، كى آن را مى‌‏یابند؟ چهارم اینكه من آسایش را در آخرت قرار دادم؛ درحالى‌كه آنان در دنیا به دنبالش مى‏‌روند، كى به آن مى‏‌رسند؟ پنجم اینكه من خوشنودی‌ام را در مخالفت آنان با هواى نفس قرار دادم، ولى آنان در پیروى از هواى نفس مى‌‏جویند، كى به آن می‌رسند؟ (مشكاة الأنوار، ترجمه هوشمند و محمدى، متن، ص703) ما از عذاب درد در خیال‌مان رها می‌شویم و خیال می‌كنیم كه لذت می‌بریم. مثل زمانی که چاقو به بدن‌مان می‌خورد و احساس عذاب می‌كنیم، بعد كه مَرهَم می‌گذاریم، احساس لذت می‌كنیم؛ درحالی‌که در خیال، لذت می‌بریم. یا وقتی آب می‌خوریم چه لذتی می‌بریم؟! از تشنگی عذاب می‌كشیدیم، این عذاب رفع شده و خیال می‌كنیم كه لذت می‌بریم. اصلاً این عالم، خودش درد و رنج است و ظرفیت ظهور لذت ندارد. از این درد و رنج رها می‌شویم، فكر می‌كنیم لذت برده‌ایم. این رفع اَلَم، این‌ همه انسان را اسیر و تشنه و نوكر و فدایی خود کرده، اگر به حقیقت لذت برسد، چه خبر می‌شود؟! https://eitaa.com/misagh_ba_ghalam
شب‌ قدر؛ شب نزول ملائکه و روح به محضر ولی‌الله‌الاعظم (ارواحنا فداه) است. شب خواستن و تمنای قدوم پربرکت ایشان بر صحنۀ دل‌مان. و شب دلدادگی به حریم قدس الهی. در این شب عظیم، تفکری کنیم بر آنچه و آنچه می‌خواهیم تا رسیدن به حق . https://eitaa.com/misagh_ba_ghalam
علامت بلوغ باید در شب‌های قدر هم اندازه بگیرید، هم ارزیابی کنید و هم برنامه‌ریزی. پس جوال عمرتان را، جوال دل‌تان را، وهم‌تان را، خیال‌‌تان را، کارهای‌تان را بریزید، ببینید چه چیزی در آن جمع کرده‌اید؟ بعد از این، آنچه مهم‌تر است و علامت همه این‌هاست همّ و غم‌های شماست. غرض این نیست که یک شبی را به یک صورتی، با حال خوش بگذرانید. این حال خوش گول‌تان نزند. اینکه کمی سُک‌های‌تان را بگیرید، بعد هم کمی اشکی بریزید و خیال کنید که با ملائکه مقرّبین هم غذا شده‌اید! نه بابا! این حالت‌ها گول‌تان نزند، که همین‌ها جزء فریب‌ها و فتنه‌های شیطان است. آنچه مهم است، این نکته است که ببینید آیا در شما سعه صدر و ظرفیّت و همّت آمده است؟ غضب‌تان برای چیست؟ برای این است که چرخ ماشین‌تان را پنچر کرده‌اند یا به خاطر این است که از حق دل بریده‌اند؟ از چه کسی غضب دارید؟ به چه کسی محبّت دارید؟ بر سر سفره وجودتان چه کسانی مهمان‌اند؟ آیا محبّت شما به خاطر خودتان و زن و بچّه‌تان است یا به خاطر محبّت و رحمت واسعه حق؟ که «وَ رَحْمَتی وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ‏ءٍ». 🔷 پس جمع‌بندی از خودتان علامت بلوغ شماست؛ و گرنه حالات خوش گول‌تان نزند. باید همه این چیزها را در جمع‌بندی‌تان دور بریزید، که وسیله‌های فریب و خدعه شیطان است. استاد علی صفایی حائری، فوز سالک، ص ۲۲۳ https://eitaa.com/misagh_ba_ghalam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️شهادت مولای متقیان، حضرت امیرالمومنین علی‌بن‌ابیطالب (علیه‌السلام) تسلیت باد🖤
چگونه خداوند در قرآن با زبان صحبت می‌كند؛ طوری‌كه هر انسانی در هر شرایطی باشد، اگر بنای بر خود داشته باشد، به‌زودی به فطرت خواهد رسید؛ مگر اینکه لجاجت كند؟! راه‌هایی كه قرآن نشان می‌دهد بسیار سهل و آسان است. یكی از راه‌ها این است که شروع به محاسبۀ گناهان خود کرده و آن‌ها را ترك كنیم. در این‌صورت عملاً تغییر را احساس خواهیم كرد. حتی اگر کسی عقیده‌ای به خدا و قرآن و گناه و... ندارد و در شك مانده است، باز خدا راه را باز گذاشته است؛ عقل را كه قبول دارد. همان چیزهایی كه عقل، اجازۀ انجام نمی‌دهد، كنار بگذارد و اگر قبلاً انجام داده، جبران كند؛ خودبه‌خود شبهات او هم رفع می‌شود. امام صادق(علیه‌السلام) می‌فرماید: حجت خدا بر بندگان، پیغمبر است و حجت میان بندگان و خدا، عقل است. و می‌فرماید: پایه شخصیت انسان عقل است و هوش و فهم و حافظه و دانش، از عقل سرچشمه می‌گیرند. عقل، انسان را كامل می‌كند و رهنما و بیناكننده و كلید كار او است و چون عقلش به نور خدایى مؤید باشد، دانشمند و حافظ و متذكر و با هوش و فهمیده باشد و از این رو بداند چگونه و چرا و كجاست و خیرخواه و بدخواه خود را بشناسد و چون آن را شناخت روش زندگى و پیوست و جداشدۀ خویش بشناسد و در یگانگى خدا و اعتراف به فرمانش مخلص شود و چون چنین كند، از دست رفته را جبران كرده، بر آینده مسلط گردد و بداند در چه وضعى است و براى چه در اینجاست و از كجا آمده و به كجا می‌رود؟ این‌ها همه از تأیید عقل است. (اصول كافى، ترجمه مصطفوى، ج‏1، ص29) یك‌سری كارها هست که تمام وجود انسان فریاد می‌كشد و باور و یقین دارد؛ به همین‌ها چنگ بزند و عمل كند. هر روز یك‌ربع ساعت خلوت كنیم و این یقینیات را كشف كنیم. زمینۀ نورانیت اگر باشد، تفكر در یكی از واقعیات و یقینات، سرنوشت انسان را عوض می‌كند. نورانیت، در اثر ترك گناه و... به وجود می‌آید. اگر نورانیت نباشد، تفکر هیچ اثری نمی‌گذارد. در آخر هم همه را رها می‌كند كه این حرف‌ها چیست. https://eitaa.com/misagh_ba_ghalam
، یك (۱) قرآن در مطالب فطری، طوری صحبت فرموده كه بی‌سواد و عالم، كوچك و بزرگ، زن و مرد و... در هر نقطه از جغرافیای عالم، اگر مختصری سالم و سلامت باشند، خیلی چیزها می‌آموزند. یکی از حقیقت‌های فطری که قرآن ما را به آن توجه و تذکر می‌دهد، خواب و عالم رؤیا است. خواب چیزی است كه هیچ انسانی نمی‌تواند بگوید من از آن سر درنمی‌آورم. هر کسی توجه عمیق به این واقعیت كند، خیلی چیزها می‌فهمد. احتیاجی به كلاس یا تابلو نیست. خودش از درون خودش و با زبان فطرت، به خیلی از حقایق راه پیدا می‌كند. قرآن فقط توجه می‌دهد. بقیه بستگی به تلاش انسان دارد. خداوند در سوره روم، آیه۲۳ می‌فرماید:«وَ مِنْ آیاتِهِ مَنامُكُمْ بِاللَّیلِ وَ النَّهارِ وَ ابْتِغاؤُكُمْ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّ فِی ذلِكَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یسْمَعُونَ»؛ و از نشانه‌هاى الهى، خوابيدن شما در شب و روز، و تلاش شما در كسب فضل پروردگار است؛ همانا در اين امر براى گروهى كه (حقايق را) مى‌شنوند نشانه‌هايى قطعى است. خداوند در این آیه، خواب را یكی از آیات خدا معرفی می‌كند؛ آن‌ هم خیلی صریح و روشن. قبل از خواب نیرویم به صفر می‌رسد. اگر دو سه روز بی‌خوابی ادامه پیدا کند، توان تكان‌خوردن برای نوشیدن یک جرعه آب‌ هم ندارم. در خواب، چه اتفاقی می‌افتد كه من قدرت پیدا می‌كنم؟ من با خوردن، یک‌سری انرژی‌ها از این عالم طبیعت به دست می‌آورم، مثلاً زمانی که ضعف می‌کنم، عسل می‌خورم، میوه می‌خورم و...؛ انرژی به دست می‌آورم و كار می‌كنم. این‌ها انرژی‌های مادی است كه من با خوردن به دست می‌آورم و خودم هم می‌فهمم كه منبع آن انرژی از كجا است. اما یك انرژی دیگری هست كه این انرژی‌‌های مادی در حكومت او كاربرد دارند. آن انرژی خاصی است كه از كباب و عسل به دست نمی‌آید؛ بلکه این‌ها، در حكومت یك نیروی دیگری است كه وقتی من بی‌خواب شوم و آن انرژی کم شود، انرژی‌های مادی كارساز نیست. اگر ۱۰روز بی‌خواب بمانم، هر چیزی به من بدهند، معدۀ من با كیسه فرقی نمی‌كند و نمی‌تواند آن را هضم كند. چشم با همۀ انرژی‌ای كه دارد، دیگر نمی‌تواند ببیند، گوش نمی‌تواند بشنود، دست نمی‌تواند كار كند. همه این انرژی‌ها در زیر فرمان او است. وقتی به خواب می‌روم، من را كجا می‌برند؟ این انرژی در كجا و چگونه تزریق می‌شود؟! چه كسی تزریق می‌کند؟ كِی من را از این بدن می‌برند؟ كِی من را به این بدن برمی‌گردانند؟ خود فطرت از خودش می‌پرسد و خودش دنبال جواب آن است. خودش می‌فهمد به‌ سوی نقطه‌ای كشیده می‌شود و آن «هیچ‌بودن خودش» است. آن منیّتی كه همۀ عالم را پر کرده است، هیچ می‌شود. درك این مطلب به قشر و جنس و سن خاصی احتیاج ندارد. هر كس نورانیت عقلش بیشتر شود، همان مقدار به آن نقطه کشیده می‌شود كه من هیچم و فقط نمودی دارم. هر چه از درون به این حقیقت نزدیك می‌شود؛ آنگاه آمادگی پیدا می‌كند برای درك یك‌سری معارف نورانی كه ذهنی نیست. در این صورت فــطرت را درون خود حس می‌كند. اینکه خواب دست من نیست، این را تمـام فطرت‌ها می‌توانند بفهمند و احتیاج به سن و سواد و جنس و... ندارد. با خود بگوید راستی خواب در اختیار من نیست؛ هیچ انسانی این قدرت را ندارد که در مقابل خواب مقاومت کند. https://eitaa.com/misagh_ba_ghalam
عید فطر؛ عید بازگشت به فطرت انسانی؛ مبارک ماه مبارک رمضان دیگری بر ما گذشت. ماه رمضانی که پر از برکات و خیرات از مبدأ خیر به کل جهان هستی و به بندگان مخصوص است. یک ماه، مجاری تعلقات ظاهری (خوردن و آشامیدن) را بستیم. مجاری‌ای که بعضاً ورودی شیطان است. و چه خوشبخت و سعادتمند است بنده‌ای که علاوه بر تعلقات ظاهری، تعلقات باطنی را نیز روزه‌دار بود. اگر در این ماه مبارک به معنویت راه یافتی، یک‌ماه ظاهر و باطن خود را پاک نگه‌ داشتی، عیوب و رذایل اخلاقی را از وجودت پاک کردی؛ تو در عید فطر به فطرت اولیه خود بازگشته‌ای. مبارک است بر تو ای انسان که با معرفت قلبی به چنین عیدی دست یافتی. و همان‌گونه که مقام معظم رهبری فرمودند که: «ماه رمضان، ماه خودسازی است و خودسازی برای حرکت به سمت جلو است»؛ آن را توشه‌ای قرار بده برای یک سال بندگی متواضعانه و دمادم در محضر ربوبی‌اش. https://eitaa.com/misagh_ba_ghalam
، یك (۲) بعد از خستگیِ كارِ روزانه وارد منزل می‌شوم، غذایی روی اجاق می‌گذارم تا آماده شود. روی صندلی آشپزخانه می‌نشینم و از شدت خستگی چشمانم را چند لحظه‌ای روی هم می‌گذارم. ناگهان بی‌اختیار خوابم می‌برد. آن‌قدر عمیق که حتی بوی سوختن غذا را متوجه نمی‌شوم. شاید دقایق خیلی کوتاهی چشمانم بسته بود؛ اما وقتی بیدار می‌شوم احساس نشاط دوباره به سراغم می‌آید. احساس می‌کنم یک شبانه‌روز خوابیده‌ام. در عالم رؤیا چه اتفاقی برایم افتاد؟ آن مأمور الهی من را کجا برد که تا قبل از این خوابِ کوتاه، نیرویم به صفر رسیده بود؛ اما الآن کاملاً سر حال و با نشاط شده‌ام؟ چه غذایی به روح من تزریق شد که این‌گونه متفاوت شدم و قوایم به حرکت افتاد؟ چرا این تحول بزرگ را خودم هم نفهمیدم؟ اگر یك راننده در شروع حركت ماشین و انتقال قدرت موتور به ماشین و چرخ‌ها، دقت كافی در تنظیم صفحه‌کلاج نكند، تمام ماشین می‌لرزد. اما اگر رانندۀ ماهری باشد، طوری ماشین را به حرکت می‌آورد كه سرنشینان نمی‌فهمند ماشین كِی به حركت افتاد. این مأمور چه مهارت فوق‌العاده‌ای دارد! آن‌قدر قوی و ماهرانه روح من را به بدنم متصل می‌کند كه حتی لحظۀ آمدن را هم متوجه نمی‌شوم. بردن و آوردن من دست چنین قدرتی است. خودم هم هیچ اختیار آن را ندارم. «از آیه‌های خدا خواب شما در شب و روز است.» من آن‌قدر ضعیفم كه حتی از درك آن نیرو كه من را می‌برد و می‌آورد عاجزم. پس به چه چیز مغرور می‌شوم؟! https://eitaa.com/misagh_ba_ghalam
، یك (۳) زندگی در عالم رؤیا كه بیانات صریح و روشنی در قرآن دارد، چه چیزی را در ما بیدار می‌كند؟ چرا قرآن این‌ همه در این مورد صحبت می‌كند؟ قرآن با زبان فطرت صحبت می‌كند و هر كس با توجه به استعداد خودش از آن بـهره می‌گیرد. حتی ممكن است چوپانی بی‌سواد در بیابان، با آن پاكیزگی فطری خودش به خوابیدن عمیق‌تر توجه ‌كند و بیشتر در‌یابد که تمام وجودش صفر و هیچ است و قدرتی بر او حكومت می‌كند. اما ای‌بسا باسوادی كه آن سواد را برای خود امتیاز بداند و همین امتیازدانستن نگذارد توجه و دقت به فطرت داشته باشد و با همین مقدار، مشغولِ زاویۀ انحرافی شود. قرآن می‌خواهد عالِمی تربیت می‌كند كه هیچ‌گونه منیّتی نداشته باشد. خداوند در سوره زمر، آیه۴۲ می‌فرماید: «اللَّهُ یتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها وَ الَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنامِها فَیمْسِكُ الَّتِی قَضى عَلَیهَا الْمَوْتَ وَ یُرْسِلُ الْأُخْرى إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى إِنَّ فِی ذلِكَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یتَفَكَّرُونَ»؛ خدا روح مردم را هنگام مرگشان به تمامى باز مى‌ستاند، و [نيز] روحى را كه در [موقع‌] خوابش نمرده است [قبض مى‌كند]؛ پس آن [نفسى‌] را كه مرگ را بر او واجب كرده نگاه مى‌دارد، و آن ديگر [نفسها] را تا هنگامى معيّن [به سوى زندگى دنيا] بازپس مى‌فرستد. قطعاً در اين [امر] براى مردمى كه مى‌انديشند نشانه‌هايى [از قدرت خدا]ست. در این آیه خداوند به‌طور صریح و روشن، مرگ را با خواب یكی فرموده است؛زیرا در هر دو، نفس ایفا می‌شود. خواب را نوعی موت معرفی فرموده است که تمام موجودیت را به عالم دیگر منتقل می‌كند. در تفكر به خواب و رؤیا حقایق زیادی وجود دارد. زندگی در عالم رؤیا، منهای این بدن مادی، نه‌تنها ضعیف‌تر نیسـت؛ بلكه بسـیار قوی‌تر است. این روح، بدن را رها می‌كند، اما از بین نمی‌رود و در عالم دیگری زندگی می‌كند. روح به عالم رؤیا می‌رود و بدن اینجا عین یک تخته می‌شود. آن عالم چگونه عالمی است که در آن زندگی می‌كنم؛ آنچنان قوی كه حتی بعد از دو سه روز یادآوری آن، هنوز برایم لذت‌بـخش است و می‌خـواهم دوباره آنجا باشم؟! اما آیا دست من است که دوباره به آن عالم بروم؟ اینجاست که بیشتر به این نکته توجه پیدا می‌کنم که من هیچم و قدرتی بر من حكومت دارد. https://eitaa.com/misagh_ba_ghalam
، یك (۴) طبق صحبت‌هایی که تاکنون درباره شد و با کمی تفکر، معلوم می‌شود انسان در هر عالمی كه قرار می‌گیرد، بدنی مخصوص نظام آن عالم دارد. و روح انسان وارد هر عالمی می‌شود، تحت نظام آن عالم زندگی می‌كند. وقتی روح من در عالم طبیعت (دنیا) زندگی می‌كند، از این نظام تبعیت می‌كند و داخل بدنی می‌شود كه از جنس این عالم است. در عالم رؤیا داخل بدنی می‌شود كه مخصوص آن عالم است. مثلاً با بدنی كه در دنیا داریم، نمی‌توانیم دست‌مان را پشت‌مان بپیچیم؛ درحالی‌که در عالم رؤیا و خواب، آن‌قدر بدن وسعت دارد كه به‌راحتی پیچ می‌خورد. در این عالم (دنیا)، باید مسیرِ مكان را در یک‌ زمان كه تحت سیطره هر دو هستیم، طی كنیم؛ درحالی‌که در آن عالم این‌گونه نیست. در عالم رؤیا یک ‌لحظه می‌بینیم كه در مشهد در حال زیارت هستیم؛ لحظه بعد در تـهران، در حال ناهارخوردن. در این عالم میلۀ چدنی مثل فنر نیست. یك میلۀ چدنی در اثر ضربه، خُرد می‌شود. اما فنر می‌تواند هزار بار ضربه و فشار را تحمل كند، باز قابلیت ضربه و فشار را دارد. به ‌تناسب این مثال؛ ‌در آن عالم جنس بدن طوری است كه به ‌تناسب آن عالم است و فنریت خاصی دارد. آن کاری كه در این عالم، محال است، در آن عالم، ممكن و حتی طبیعی است. پس انسان نه‌تنها وقتی از این بدن جدا شد، از بین نمی‌رود؛ بلكه داخل نظام و بدنی می‌شود كه آن بدن، بسیار لطیف‌تر و پیچیده‌تر از بدن این عالم است. آن بدن چطور بدنی است؟ آن بدن از جنس اعمال خودمان است. مثلاً در خواب می‌بینیم كه در بیابانی زندگی می‌كنیم، حیوانات وحشی حمله می‌كنند و منظره بسیار وحشتناكی است. جنس این بدن مادی ما از ماده است؛ اما آن بدن از جنس عمل ما است. من در این عالم، گناهی كرده بودم كه این گناه به‌صورت آن منظرۀ وحشتناك درآمد. وقتی من وارد آن عالم شدم، اگر اجازه دهند كه باطن عملم را ببینم، می‌بینم. نکته قابل توجه اینجاست که این باطن عمل همین الآن هم با من است، اما برای من ملموس و قابل حس نیست. همۀ حالات آن عالم، انعكاس این عالم است. مثلاً در این عالم، توبه عمیقی كرده‌ام؛ در آن عالم بعد از آن عذاب‌ها و وحشت‌ها، ناگهان می‌بینم که دوستی آمد و من را از آنجا نجات داد و به باغی برد و آن عذاب‌ها رفت و اثری هم از آن نماند. یا اینکه در این عالم توبۀ ضعیفی كرده‌ام، در آن عالم از عذاب رها می‌شوم و وارد باغ زیبا می‌شوم. از باغ لذت می‌برم، اما عذاب آن بیابان هم با من است. یا اینکه در این عالم، توبه كرده‌ام، اما لذت گناه هم هست. در عالم رؤیا در باغ وارد شده‌ام، اما خاطرۀ وحشتناك آن بیابان هم هنوز با من است. عالم رؤیا نسبت به عالم برزخ، عالم بسیار پایینی است؛ لذا آنچه از باطن اعمال ما ظهور می‌كند، بسیار ضعیف است و كل حقیقت ما نیست. فقط یك پرده كنار رفته است. حال آن بدنی كه در برزخ است، چه اوضاعی دارد؟! خیلی موضوع پیچیده و غیرقابل درکی نیست. هیچ‌کس نمی‌تواند آن را انکار کند. تا اینجا می‌توان نتیجه گرفت كه عالم‌ها (... رحم مادر، دنیا، رؤیا، برزخ، قیامت و...) با هم ارتباط مستقیمی دارند؛ طوری که وارد هر عالمی شویم، با بدن آن عالم زندگی می‌کنیم؛‌ صورت و قالبی تحت قوانین نظام آن عالم به خود می‌گیریم. مثلاً فردی در این عالم با امتیازاتی که دارد، تكبر می‌ورزد، در عالم رؤیا مورچه‌ای است كه زیر دست و پا له می‌شود؛ طوری‌که مشخص است آن مورچه چه كسی است. له‌شدن هم طوری نیست كه له شود و از بین برود؛ بلكه ده‌بار له می‌شود و باز بدن وجود دارد. https://eitaa.com/misagh_ba_ghalam
سیر ورود انسان به دنیا گفتیم عالم‌ها با هم ارتباط دارند. پیوستگی شگفت‌انگیزی بین عالم قبل از دنیا، عالم دنیا و عالم پس از دنیا وجود دارد. در این قسمت بحث بپردازیم به نحوۀ ورود انسان به دنیا؛ یعنی عالم رحم مادر. «وَ اللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ»؛ خدا خارج می‌كند شما را از بطون مادران‌تان(سوره نحل، آیه78). فهم این مطلب سخت نیست. با مختصر دقت، یك زیربنای فكری بسیار محكم برای انسان ایجاد می‌كند؛ بین آن عالم و این عالم چه ارتباط و پیوستگی‌ای وجود دارد؟ درعین‌حال كه این دو عالم، مستقل‌اند و نظام مخصوص به خود دارند، هر آنچه در زندگی این عالم نیاز داریم، همگی در آن عالم قبلی ساخته ‌شده است. اگر در عالم رحم مادر به ما می‌گفتند چشمت را مراقب باش تا ناقص و کور نشود که در عالم بعد (دنیا) به آن نیاز داری و اگر كور ‌شوی، تمام وجود تو در عذاب است؛ این حرف‌ها برای‌مان قابل ‌درک نبود. اگر هم به فرض محال قابل درک باشد، او نمی‌فهمد که چشم و دیدن چیست؛ چون دیدن، در ظرفیت آن عالم نیست؛ دیدن مربوط به ‌نظام بالاتری است. اصلاً درك آن معنی در آن عالم، محال است؛ چون آن عالم با این عالم (دنیا) كاملاً متفاوت است. اما درعین‌حال، پیوستگی خیلی عجیبی دارد. آن‌قدر پیوستگی دارد كه چشم باید در آن عالم ساخته شود و در این عالم استفاده شود. و همۀ این‌ها در خود شخص است و در خود شخص ساخته می‌شود. چشم فقط یك مثال است. همه ‌چیز به همین شکل است. در آن عالم، غذای كودك از طریق خون مادر تغذیه می‌شود،اما درک خون برای کودک هیچ معنایی ندارد. هر چه هست باید در آن عالم ساخته شود و هر چه شد، دیگر همان خواهد شد. اگر در آنجا چیزی ناقص ساخته شود، اینجا هم در زندگی به همان اندازه كه ناقص است، از آن محروم است. اعضای دیگر هم اینچنین است. در این ساخته‌شدن، دو چیز بسیار مهم دخالت دارد: 1-خون مادر (خون آن عالم) همواره حركت می‌كند. 2- مأمورینی از عالم ملكوت، آن مواد را می‌گیرند و از آن مواد كه در داخل خون است، اعضای مختلف بدن را می‌سازند. این امام سجاد (علیه‌السلام) است كه با توصیف خود، ملائكه را به ما می‌فهماند و نقش و كاركرد هر یك از آن‌ها را در عالم برای ما شرح می‌دهد. اگر علوم ذهنی بخواهد به این وادی پا بگذارد، می‌سوزد. محال است منابع علوم دیگر بتوانند آن را درك كنند. با قبول همه قوانین این عالم كه مثلاً استخوان از كلسیم ساخته می‌شود، یا مغز از فسفر موجود در خون ساخته می‌شود و...، این مأمورین ملكوتی هستند كه مهندسی آن را انجام می‌دهند و تمام دستگاه‌های ریزریز این بدن را از گردش این مواد به شكل خون می‌گیرند و می‌سازند؛ وگرنه خون در حرکت خودش است. آنكه این‌ها را می‌گیرد و می‌سازد برای عالم بعد، آن مهندسین ملكوتی هستند. با فهم این مطالب، تازه می‌فهمیم كه این عالم، چقدر دقیق و حساب‌شده است؛ آن‌هم مرتبه به مرتبه. حتی بعد از اینکه در دوره نوزادی به این عالم آمدیم، نه چشم‌مان می‌بیند و نه گوش‌مان می‌شنود؛ به عبارتی هنوز در زندگی این عالم نیستیم. در برزخی هستیم كه آمادۀ این عالم می‌شویم. آن جنینی كه در آن عالم نمی‌فهمید، الآن در این عالم می‌فهمد كه من كور مادرزادم یعنی چه. کوری چیزی بیرون از من نیست، خودم هستم. مغزم قوی است یا ضعیف و... همه این‌ها در خود من است. كیست كه این معنا را متوجه نشود؟ اصلاً فطرت با صراحت بیان می‌كند كه وجودی كه الآن داری، همه در عالم دیگر ساخته‌ شده است و زندگی بدون این بدن امکان ندارد. «وَ اللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیئاً». آنجا كه این نظام خلقت را آفرید، به تو خودآگاهی نداد. حتی لحظه تولد هم به تو آگاهی نداد. «وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ». برای تو یك‌سری ابزار شناخت مثل شنوایی و بینایی و افئده دادیم. «فؤاد» آن قسمت از انسان است كه روح به‌وسیله آن می‌تواند حقایق این عالم را بفهمد. با همۀ این‌ها تازه به عالمی وارد شدیم که کارگاه است. دوباره باید حرکت کنیم تا به عالم بعد برویم. در آن عالم (رحم مادر)؛ خون مادر و مأمورین الهی من را ساختند؛ در این عالم چه چیزی من را می‌سازد؟ خونی که باعث ساخته‌شدن ما به عالم بعد است، چیست؟ https://eitaa.com/misagh_ba_ghalam
موادی كه ملائكۀ مربوطه، آن را از انسان می‌گیرند و شخصیت عالم بعد را درست می‌كنند چیست؟ قانون خلقت ایجاب می‌کند که مدام در حال حرکت و ساخته‌شدن باشد. این عالم (دنیا) هم خونی دارد و لحظه‌ای ساكت نیست. این خون مانند خون رحم مادر که جنین را می‌ساخت، باز در آفرینش است. باز این مأمورین، مواد را می‌گیرند و می‌سازند. اما جنس آن با دوران جنینی فرق‌هایی دارد و به ‌تناسب عالم بعد است. در ساختن بدن دنیایی، من اختیاری نداشتم؛ اما از این به بعد به خودم اختیار داده‌اند که بدن آخرتی خودم را بسازم. و این ساخته‌شدن به وسیله همۀ اعمالی است که از من سر می‌زند؛ پس تمام واجبات و محرمات و مكروهات و مستحبات، معنای حقیقی و بسیار وسیعی دارند و قراردادی نیستند. تمام این‌ها، موادی هستند كه به یك زندگی حقیقی و لطیف، در برابر یك زندگی مجازی و زودگذر كه در آن هستیم، تبدیل می‌شود. طبق آیۀ «وَ لِكُلٍّ دَرَجاتٌ مِمَّا عَمِلُوا»؛ و برای هر کدام از آن‌ها درجاتی است بر طبق اعمالی که انجام داده‌اند؛ رابطۀ خاصی بین درجات بهشتی و اعمال ما وجود دارد. اگر با این دید فطری به قضیه نگاه كنیم، هر لحظه ارزش خاصی پیدا می‌كند و به ما هدف و رشد و توجه و دید بازتری می‌دهد و به همان میزان، اعمال ما هم عمق و معنی پیدا می‌كند. شهیدمطهری (رحمت‌الله‌علیه) در این‌باره می‌فرماید: «انسان، برخلاف جماد و نبات و حیوان، شخصى دارد و شخصیتى. شخص انسان (یعنى مجموعه جهازات بدنى او) بالفعل به دنیا مى‏آید. انسان در آغاز تولد از نظر جهازات بدنى مانند حیوانات دیگر بالفعل است، ولى از نظر جهازات روحى، از نظر آنچه بعداً شخصیت انسانى او را مى‏سازد، موجودى بالقوّه است؛ ارزش‌هاى انسانى او در زمینه وجودش بالقوّه موجود است و آماده روییدن و رشد یافتن‏. انسان از نظر روحى و معنوى یك مرحله از مرحله بدنى عقب‏تر است؛ جهازات بدنى‏اش در رحم وسیله عوامل دست‏اندركار آفرینش ساخته و پرداخته مى‏شود؛ ولى جهازات روحى و معنوى و اركان شخصیتش در مرحله بعد از رحم باید رشد داده شود و پایه‏گذارى گردد. از این رو مى‏گوییم هر كس خود بنّا و معمار و مهندس شخصیت خود است؛ قلم تصویركننده و نقاش خلقت شخصیت انسان (برخلاف شخص او) به دست خودش داده شده است.» (مجموعه‏ آثار استاد شهیدمطهرى، ج‏2، ص315) https://eitaa.com/misagh_ba_ghalam
عمل انسان دائماً در حال به وجود آمدن است. اما ممكن است این به ذهن برسد كه مثلاً كسی كه پنج ساعت ساكت نشسته، چه عملی انجام می‌دهد؟ از دیدگاه لطیف آن عالم، در همین ساكت‌بودن هم، فرد در حال عمل است. با چه نیتی نشسته است؟ او قبل از ساكت‌شدن اعضایش، در نیتش قصد سكوت کرد و فعلی از او صادر شد و به اعضا حركت كرد. در نظر عامه مردم، فرد با شخصیت به کسی گفته می‌شود که مثلاً دوزانو بنشیند و رفتار خاصی داشته باشد. اما در حقیقت، «شخصیت یك انسان به نفس یا به عبارت دیگر به روح او است، نه به بدن او. در آخرت هم وقتى خداى تعالى بدن فلان شخص را خلق كرد و نفس یا به عبارتى روح او را در آن بدن دمید، قطعاً همان شخصى خواهد شد كه در دنیا به فلان اسم و رسم و شخصیت شناخته مى‏شد، هر چند كه بدنش با صرف‌نظر از نفس، عین آن بدن نباشد؛ بلكه مثل آن باشد.» (ترجمه المیزان، ج‏20، ص430) شخصیت، آن حقیقتی است كه در اثر تولیدات حركت این عالم، یعنی افعالی كه از نیت ما صادر شده، مأمور مربوطه می‌گیرد و حقیقتی را درست می‌‌كند كه آن حقیقت، طوری لطیف است كه امكان درك آن در این عالم، وجود ندارد. محال است علم روزی بتواند آن را بفهمد. تازه اگر بفهمد، این‌قدر می‌تواند بفهمد كه هر حركتی كه انجام می‌دهم، از بین نرفت؛ بلكه بلافاصله گرفتند و از آن چیزی درست كردند. پس در همان لحظه حرکات و فعل من با هر نیتی، فوراً پیكره عضوی می‌شود که در عالم بعد نمود پیدا می‌کند. همه عذاب و بهشت و جهنم، همه این‌ها در خود من است؛ اما درك آن در این عالم(دنیا) محال است؛ زیرا در نظام این عالم هستیم. مانند جنین در رحم مادر که درکی از عالم دنیا ندارد. وحی همین‌قدر به من می‌فهماند كه از نظام جنینی که بیرون آمدی و به شما چشم و گوش و افئده داده شد، از این به بعد، اختیار ساخت خودت را به خودت می‌دهیم. پس ما در این عالم كه قرار گرفتیم، خون این عالم که همان اعمال من است، دائماً در حال حركت است و ملائكه مربوطه آن‌ها را می‌گیرند و بدن دیگری برای عالم بعد درست می‌كنند. اما برخی به علت ضعف فهم آیات و روایات تصور می‌كنند اینکه گفته ‌شده ملائكه اعمال انسان را می‌نویسند، به این معناست که مثلاً كاغذ طولانی خاصی دارند و نوشتن معمولی منظور است. https://eitaa.com/misagh_ba_ghalam