eitaa logo
گروه فرهنگی میثاق
689 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
2هزار ویدیو
59 فایل
مطالب ناب فرهنگی،مذهبی و... جنگ نرم،تهاجم فرهنگی،مهدویت و... ارتباط با ادمین @shahid_mohsen_hojaji_110
مشاهده در ایتا
دانلود
_تا وقتی صدای اذان از گلدسته های مسجد بلنده،ناامیدی گناه کبیره س! | @misagh_group_110
دوستای گلم سلام😍😍 یه کتاب صوتی خوب رو قرار هست باهم شروع کنیم. کتاب معجزه شکرگزاری اثر راندا برن ... توضیحی درباره کتاب: کتاب معجزه شکرگزاری نوشته ی راندا برن است .در این کتاب برای ۲۸روز تمرین شکر گذاری وجود دارد. این تمرینات طوری تنظیم شده است که از آن برای متحول کردن وضعیت سلامت،پول ،شغل و روابط خودت استفاده کنی. شگرگذاری به راحتی بسامد ارتعاشی تو را بالا میبرد و برای جذب خواسته هایت به تو کمک میکند. در اینجا خلاصه ی تمرینات آورده شده است. تمرینات به صورت روزانه و متوالی به مدت۲۸ روز است.تمرینات انقدر عالی و در عین حال ساده هستند که در اکثرا افراد بعد از انجام یک دوره ،شکرگذاری به صورت عادت همیشگی در می آید. ... از امروز فایل صوتی‌اش رو میفرستم تا همه باهم لذت ببریم. فوق‌العاده‌ست، از دستش ندین. @misagh_group_110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو اگه جای من بودی نمی تونستی جای خالی خودت رو تحمل کنی😭😭😭😭 دلم گرفته... دلِ من از عالم و آدم گرفته 😭 @misagh_group_110
بسم رب الشهدا والصدیقین یک: سه سال گذشت؛ یعنی بیش از هزار روز، ساعت و ثانیه اش را حساب نکردم که زمان شرمنده نشود. یعنی هزار روز است که روضه خوان شده ام؛ مثل ام البنین که روز عاشورا در کربلا نبود، اما هر روز از داغ عزیزش جان داد. تصور کردم، ترسیم کردم، گفتم و شنیدم و گریستم.... غم نبودنت یک طرف و غصه اسارتت یک طرف. داغ شهادتت که همیشه تازه، تازه است.... بماند. نیامده ام که روضه خوانی کنم. مقتل خوانی هم نیست. روز عید است و شادباش که اگر بودی، این ساعات را فقط با نام علی و یاد علی میگذراندی. دو: خواندم، شهید محسن حججی. خشکم زد. مات و مبهوت مانده‌ بودم.با گوشه چشم دوباره نگاه کردم، قلبم آرام شد، خیالم راحت شد. روی سنگ قبر نوشته بود شهید محسن حجتی. تازه عروس بودم اما غم نبودنش از همان روزها به دلم نشست. حتی فکرش را هم نمی خواستم بکنم، روزی بروم سر مزار شهیدی که رویش نوشته شده، شهید محسن حججی. سه: سال 94؛ از سوریه که برگشت تب و تاب رفتن از سرش نیفتاد. دیگر محسن قبل نبود، دنیا برایش تنگ بود. سخت بود، حق هم داشت دوستانش شهید شده بودند و آن لحظات را دیده بود. جامانده بود، فقط میخواست برود. به هر دری زد که رفتنش جور شود. چهار: میگفت:"عدد یازده، عدد شانس من هست؛ یازده آبان به یکدیگر مَحرم شدیم. فرزندمان ساعت 11 شب به دنیا آمد. در لیست اسامی گردان، اسم من نفر یازدهم است." به شانس خودش همیشه فکر میکرد؛ سر مزار شهدا دست خالی نمیرفتیم، شکلات هم که میخرید یازده شکلات روی مزارشان میگذاشت. برای پارک ماشین هم جدول شماره یازده را انتخاب میکرد...ترس از دست دادن و نداشتن محسن را عدد یازده به جان من انداخت، وقتی که گفت دلم میخواهد یازدهمین شهید لشگر باشم. پنج: پاتوق هر شب مان، مزار شهید علیرضا نوری بود. گفت:" ببین چقدر قشنگ هست پرچم روی مزار علیرضا. فرق بین ماندن و رفتن در همین است. بمانی میروی، ولی شهید که بشوی تو را میبرند. برکت ها دارد این رفتن، مثل همین پرچم روی مزار. اسم خدا تبرک دارد، برکت دارد. " شش: قبر خالی بود؛ گفتم:"دلم میخواهد بروم داخل قبر." از من اصرار بود و از محسن انکار. گفت:" شب هست، شاید بترسی." چشم از قبر برنمیداشتم. یکی دومتر بیشتر نبود، اما برای من بلندترین پرتگاه بود. نشستم همان جا، بالای قبر خالی. گریه میکردم به حال خودم و محسن، به اینکه عاقبت ما چه میشود. آرام که شدم، گفتم:" محسن، شهید بشو. فقط نمیر. لیاقت تو، شهادت هست." هفت: چند روزی برای زیارت رفته بودیم مشهد. از هر فرصتی برای حرم رفتن استفاده می کرد. یک ختم قرآن هدیه کرد به حضرت، به نیت گره گشایی کارش. گره اش هم باز شد. شب قدر بود، مادرش راضی شد به رفتن محسن. رفتن تقدیری بود که در آخرین زیارت و در شب های قدر برایش نوشته شد. هشت: پانزدهم مرداد ساعت دوازده شب بود زنگ زد. گفت:" اگر برای روز عرفه نیامدم، بعد از دهه محرم پیش تان هستم. دل تنگ تان شده ام. میخواهم صدای علی را بشنوم." از خنده های علی ذوق میکرد و قربان صدقه اش میرفت. آخرین تماس محسن بود. نه: عکس و فیلم های پخش شده نه فتوشاپ بود، نه تصویر سازی. هجدهم مرداد سال 96؛ تجسم آن لحظات را بعد از 1400سال نمیتوانستم بکنم. اقتدار و صلابت نگاه محسن در دستان مردک ملعون، همان هیهات من الذله بود...حرف همه بچه های انقلابی این بود؛ رهسپاریم با ولایت تا شهادت. من ماندم و خبرهایی که نصفه، نیمه برایم می آورند. چنگ به قلبم میزد. گرسنه بود. تشنه بود. دستش... پهلو....سر... اربا اربا. چه شد و چه نشد...بماند، امروز عید است. شما هم از مصیبت و اشک چشم ما خسته میشوید. ده: از خواب پریدم. ساعت سه شب بود. آنلاین شدم، نوشته بودند شهید بی سر، شهادتت مبارک. پدر و مادرم را صدا زدم. گفتم:" بیدار شوید. محسنم شهید شد." یازده: محسن آمد... خبر بازگشت پیکرش روز عرفه رسید و خودش هم دهه اول محرم. عجب محرمی بود اون سال... پرچم حسین را که روی سرمان کشیدند، آرام شدیم. خداحافظی با آن عظمت سلامی دوباره میخواهد. محسن جان من آمده ام تا سلام بدهم. سلام بر تو و سلام بر اربابت. گفتی میروی، اما میخواهی برای امام زمان هم شهید بشوی. مومن سر قولت باش، منتظرم بیایی و دوباره شهید بشوی. اللهم عجل لولیک الفرج پ.ن: ببخش آقا جان، بضاعت مان در همین حد است، دست هایمان خالی است. فقط میتوانیم بگوییم ذکر علی عبادت است. قولش را امام بهمان داده است: هر که فضائل علی را بگوید، ببیند و بشنود، گناه زبان و چشم و گوش اش بخشیده میشود. الحمدلله که مهرت در قلبمان تپیده است. @misagh_group_110