هدایت شده از حنیفا🌱
#شایدتلنگر❗️
محاسبه نفس !
ببین، چند بار نفس رو زمین زدی ؟!
چند بار نفْسِت تو رو زمین زد ؟
دشمنِ تو بدی های تو نیست،
دشمنِ تو رفتار های بدِ تو هم نیست،
دشمنِ تو،نفسِ توست
-هر روز بررسی کن
[استاد پناهیان🌱 ]
بسمربالمهدی...🌺
یازده پله زمین رفت به سمت ملکوت؛
یک قدم مانده،زمین شوق تکامل دارد:))
عاشقانِمهدیزهرا!
دعوتید به محفل شب ِ نیمه ی شعبان،ولادت باسرسعادت منجی بشریت،حضرتاباصالحمهدی(عج)🌱
حوالیِ ساعت۲۲:۰۰
درکانال:
بِیـتُالزهـراۜ(:
منتظرتون هستیم!🌸
او..
همان که سالهاست قلبها به انتظار او نشسته میتپند..♥️
و ما منتظر بزرگترین اتفاق جهانیم ′((:
#عید_امید
#ناجی_بشریت
♡اینجا بیـتالزهــراست(:♡↯
@Misaghezuhoor
یکی از روزها که امام از زندان رهایی یافته و به خانه آمده بودند،حکیمه خاتون باشتاب به منزل آن حضرت شتافت.
نگران حال برادر زاده بود و دلش برای او بسیار تنگ شده بود
نرجس که درراگشود،خوشحال و شادمان ورود حکیمه خاتون را خوشامد گفت و اورا به محضر امام برد.سپس پیش روی حکیمه خاتون خم شد و از اوخواست پاهایش را دراز کند تا کفش از پای خاتون دربیاورد، حکیمه برافروخته گفت:محال است بگذارم تو کفش ازپایم بیرون کنی،تو خاتون و صاحب منی و من تا جان دارم تورا خدمت خواهم کرد.
امام که این سخنان را شنید فرمود:ای عمه!خداوند تورا جزای خیر دهد،امشب را نزد ما بمان.
ادامه دارد....
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
حکیمه خاتون متعجب اورا نگریست،اولین بار بود که امام از او چنین چیزی می خواست.
امام فرمود:دراین شب متولد میشود؛فرزند گرامیِ من که خداوند،زمین را به وجوداو زنده گرداند!
حکیمه خاتون از جا جست و به سوی نرجس رفت.حیرت و بهت درچهره اش خوانده میشد.اوکه نرجس را مرتب می دید،علامت وضع حملی در او نیافته بود!برای رفع تردید به نرجس نزدیک شد،اورا به دقت نگاه کرد و سراسیمه گفت:مولای من! این فرزند از چه کسی خواهد بود؟
امام نگاه تندی کردند و فرمودند:این فرزند از نرجس خواهد بود،نه از دیگری.
حکیمه خاتون مبهوت به امام نگریست،از خود میپرسید چگونه ممکن است!امشب طفلی متولد شود درحالی که هیچ اثر بارداری درمادر نیست..
ادامه دارد...
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
امام فرمود:مَثَل نرجس،مَثَل مادر موسی است.تا هنگام ولادت هیچ تغییری دراو ظاهر نمی شود.
وادامه دادند:هنگام صبح،نشان حمل برنرجس معلوم خواهد شد. وازعمه خواستند که نرجس را تنها نگذارد و اورا مراقبت نماید.
حکیمه خاتون سراپا بهت و حیرت،امر امام را اطاعت کرد و نزد نرجس ماند. نرجس ارام به خواب رفته بود.هیچ نشانه ای از حمل دراو دیده نمی شد،گویی قرار نبود اتفاقی بیفتد!
حکیمه خاتون که خواب از چشمانش گریخته بود ، نیمه های شب وضو گرفت و به نماز مشغول شد.ساعتی نگذشته بود که نرجس از خواب بیدار شد وضو گرفت و به نماز ایستاد.
ادامه دارد...
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
سحرشد،اما ازنشانه های حمل خبری نبود.شکی دردل حکیمه پدیدآمد.آنچه میدید،باآنچه امام گفته بود،تفاوت بسیار داشت.خیره به نرجس می نگریست که همچنان آرام به نماز مشغول بود.ناگهان صدای امام رشتهی افکارش را برید..
_ایعمه!شک نکن،وقتش نزدیک است
ناگهان حکیمه خاتون علائم اضطراب را درنرجس دید واز تردید خود شرمنده شد.ازجا برخاست و به سوی نرجس شتافت.نرجس که از درد به خود می پیچید،به بازوان حکیمه خاتون آویخت.تنها صدای حکیمه خاتون را می شنید که نامهای خدا و دعاهایی را بلندبلند می خواند.دراین وقت امام فرمودند:سوره ی انّا انزلنا را برایش بخوان!
حکیمه خاتون شروع به تلاوت آیات کرد و ازنرجس پرسید:درچه حالی هستی؟
نرجس گفت:برمن ظاهرشده آنچه که مولایم فرمود
ادامه دارد....
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
پس خواندن سوره قدر را آغاز کرد.لحظاتی بعد،زمزمه ای شنید که اورا درتلاوت قرآن همراهی می کرد،هردو حیرت زده سکوت کردند و لحظه ای دیگر دوباره تلاوت آیات را ازسر گرفتند.صدای زمزمه که از شکم نرجس خاتون بود دوباره بلند شد.گویی طفل،ایشان را درتلاوت قرآن همراهی می کرد. هردو ترسیدند و ساکت شدند.امام از حجره اش ندا داد:تعجب نکنید!خداوند،طفلان ما را به حکمت گویا می گرداند.
و... ناگهان نرجس ازدیده ها پنهان شد.حکیمه خاتون مبهوت می نگریست.نمی دانست چه اتفاقی افتاده است!آنچه می دید قابل باور نبود.چندبار چشمهایش را بازوبسته کرد،اما از نرجس خبری نبود.گویی پرده ای از عالم غیب اورا از دیده پنهان کرده بود.پس سراسیمه به سوی امام دوید و فریادکنان گفت:مولای من!نرجس ناپدیدشد!
امام باچهره ای خشنود و آرام فرمودند:ای عمه!برگرد.اورا درجای خود خواهی دید.
ادامه دارد...
🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾
حکیمه سراسیمه و حیران بازگشت و اتاق را غرق نور دید!:)
نرجس نورانی تر از پیش نگاهش میکرد.طفلی نیز رو به قبله و به حالت سجده روی زمین قرارداشت که انگشت سبّابه را رو به آسمان بلند کرده بود و می گفت:"اشهداَنلاالهَالاالله،وحدهلاشریکلهوانّجدّیرسولاللهوانّابیامیرالمومنینوصیّرسولالله"
حکیمه خاتون از هوش رفت،آنچه میدید فراتر از تحمل و انتظارش بود.
ادامه دارد....
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
صلواتخاصهیامامزمان(عج)...🌸🌱
اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى وَلِيِّكَ وَ ابْنِ أَوْلِيَائِكَ الَّذِينَ فَرَضْتَ طَاعَتَهُمْ وَ أَوْجَبْتَ حَقَّهُمْ وَ أَذْهَبْتَ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهَّرْتَهُمْ تَطْهِيراً
اللَّهُمَّ انْصُرْهُ وَ انْتَصِرْ بِهِ لِدِينِكَ وَ انْصُرْ بِهِ أَوْلِيَاءَكَ وَ أَوْلِيَاءَهُ وَ شِيعَتَهُ وَ أَنْصَارَهُ وَ اجْعَلْنَا منهم
اللَّهُمَّ أَعِذْهُ مِنْ شَرِّ كُلِّ بَاغٍ وَ طَاغٍ وَ مِنْ شَرِّ جَمِيعِ خَلْقِكَ
وَ احْفَظْهُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ وَ عَنْ يَمِينِهِ وَ عَنْ شِمَالِهِ وَ احْرُسْهُ وَ امْنَعْهُ أَنْ يُوصَلَ إِلَيْهِ بِسُوءٍ
وَ احْفَظْ فِيهِ رَسُولَكَ وَ آلَ رَسُولِكَ وَ أَظْهِرْ بِهِ الْعَدْلَ وَ أَيِّدْهُ بِالنَّصْرِ
وَ انْصُرْ نَاصِرِيهِ وَ اخْذُلْ خَاذِلِيهِ وَ اقْصِمْ بِهِ جَبَابِرَةَ الْكُفْرِ وَ اقْتُلْ بِهِ الْكُفَّارَ وَ الْمُنَافِقِينَ وَ جَمِيعَ الْمُلْحِدِينَ
حَيْثُ كَانُوا مِنْ مَشَارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبِهَا وَ بَرِّهَا وَ بِحْرِهَا وَ امْلَأْ بِهِ الْأَرْضَ عَدْلاً
وَ أَظْهِرْ بِهِ دِينَ نَبِيِّكَ عَلَيْهِ وَ آلِهِ السَّلاَمُ
وَ اجْعَلْنِي اللَّهُمَّ مِنْ أَنْصَارِهِ وَ أَعْوَانِهِ وَ أَتْبَاعِهِ وَ شِيعَتِهِ
وَ أَرِنِي فِي آلِ مُحَمَّدٍ مَا يَأْمُلُونَ وَ فِي عَدُوِّهِمْ مَا يَحْذَرُونَ إِلَهَ الْحَقِّ آمِينَ
امشب ز کَرَم حق گُهرى داد به نرجس
وز برج ولایت قمرى داد به نرجس
خوش باش که حق بال و پرى داد به نرجس
برخیز که زیبا پسرى داد به نرجس...:)❤
#نیمه_شعبان 🌸
و جبرائیل خطاب به پیامبر(ص) گفت:
محمد!
کسی که این شب (شبِ #نیمه_شعبان) را با گفتنِ اللهاکبر، سبحانالله، لاالهالاالله و دعا و نماز و قرآن خواندن و انجام اعمال مستحب و استغفار کردن زنده نگه دارد، بهشت منزل و استراحتگاهِ او خواهد بود و گناهانِ گذشته و آیندهاش بخشیده میشود.🍃🌼
🇮🇷بِیـتُالزهـراۜ🇵🇸
حکیمه سراسیمه و حیران بازگشت و اتاق را غرق نور دید!:) نرجس نورانی تر از پیش نگاهش میکرد.طفلی نیز رو
آسمان و زمین دگرگون شده بودند.حادثه ای بزرگ روی می داد.پرتوهای الوان و رقصان نور از آسمان بر زمین می ریخت.مرغان سفید از آسمان به زیر می آمدند،بالهای خود را به سر و صورت نوزاد می کشیدند و پرواز می کردند.
امام یکی از مرغان را به سوی حکیمه خاتون فرستاد.مرغ بال گشود و صورت خاتون را نوازش کرد.حکیمه خاتون از جا جست وهمچنان مبهوت به اطراف نگریست.زانوهایش از عظمت آنچه می دید،می لرزید و دستانش سست و بی حرکت ، جرعه آبی را جست و جو می کرد.
گویی سقف از میان برداشته شده بود و دیوارها به عقب رفته بودند.
آسمان،یکپارچه می درخشید و پرندگان زیبا و رنگارنگی که حکیمه تا آن روز ندیده بود،دراطراف خانه پرواز می کردند.
ادامه دارد...
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼