هرکسی در زندگی اش توسط انسانی ضربه خورده است. حتی اگر کسی وانمود کند آنقدر پوست کلفت بوده که تحت تأثیر کسی قرار نگرفته و نمیگیرد، از خودش غافل شده است. خود ما نیز هراز گاهی و یا حتی به طور مداوم درحال آسیب زدن به خود هستیم، چه بخواهیم چه نخواهیم.
اگر از کسی بخواهند یک دنیای ایده آل تخیلی برای خودش تصور کند، اکثر افراد کوهستان، دشت یا شهری خالی را تصور میکنند؛ در انزوای مطلق. شاید هم خودشان را وسط خیابانی شلوغ ببینند، اما چیزی که مشترک است این است که احتمالا هیچ انسانی را نمیشناسند. برخی حتی خود در تصویرهای خیالی که میسازند وجود ندارند. این به خوبی نشان میدهد که انسان ها نماد و عامل بیچارگی یکدیگر بوده و هستند. ارتباطات چیزیست که به آن مجبوریم و از آن بیزار.
_R✍️
کاش خردمندتر بودم. کاش همچون آن مار زیرک بودم.
اما امکان آنچه در سر میپرورانم وجود ندارد، پس راهی جز هماهنگی غرور و نابخردی ام ندارم.
_ چنین گفت زرتشت
dalia_lazar_performs_chopin_s_waltz_op._69_no._2_in_b_minor_320kbps.mp3
11.55M
_اما آیا انسانهایی که نیمه تاریک خود را شناخته و آن را به دست گرفته اند خطرناکتر نیستند؟
هدایت شده از - 𝖲𝖺𝗒
“چطور مى توانم به مغزم فکر کنم در حالى که این مغزم است که عمل فکر کردن رو انجام مى ده؟ پس این مغزمه که وانمود مى کنه این منم که فکر مى کنم؟ این روزها دیگر نمى توانم به کسى اعتماد کنم، به خصوص به خودم. به طرز عجیبى هوشیارم، و یکى از میلیاردها هوشیار بودن خوشحالم نمى کند.”
– مغز اندرو ؛ ادگار لارنس دکتروف
Madam Marple
کاش خردمندتر بودم. کاش همچون آن مار زیرک بودم. اما امکان آنچه در سر میپرورانم وجود ندارد، پس راهی ج
زندگی را دوست داریم
این علاقه نه بخاطر عادت به آن، بلکه به این دلیل است که ما به عشق خو کرده ایم.
کدام عشق را میشناسید که از روی جنون دیده نشود؟ و کدام جنون را میشناسید که در آن اثری از خرد دیده شود..؟
_چنین گفت زرتشت