ملت عشق همینجور خودش خیلی کتاب فاخری بود، تو سینمای ایران با الهام ازش یه سینمایی لابد فاخر تر از خودشم ساختن که فقط بمیرم برا دل مولانا.. :)))))

اون روز، امروز شد! و تا آخر شهریور ام خیلی چیزا پاک شد. بقیه شو واقعاً دیگه حال ندارم

-

من تو قم یه شهروند عادی‌ام ولی تو یزد دیگه اسمم میشه «دختر آخوند» و همین دو کلمه تو شهر و محله‌های کوچیک کلی چارچوب و توقع ایجاد می‌کنه🚶🏻‍♀!

من بعد از ناهار عید فطر

شهید مهدی زین‌الدین: هر گاه در شب جمعه شهدا را یاد کنید، آنها شما را نزد اباعبدالله یاد می‌کنند.

شهید سرسنگی ظاهراً قبل از اعزام‌شون به مأموریت، پروسه خواستگاری با یه دختر خانمی رو طی کرده بودن و یجورایی قرار بوده برگردن و عید فطر بله برون و نامزدی‌ یا عقدشون باشه اما خب.. شهید شدن :) قطعاً اون دخترم الان به نوبهٔ خودش غصه داره اما شاید نمی‌تونه راحت بروز بده.. شایدم نداره. شاید از طرف خانواده درک میشه، شایدم نمیشه. نمی‌دونم. فقط وقتی خودم‌و چند لحظه گذاشتم جاش، دلم خواست بگم برای تَسَلای دل اون هم دعا کنید🍃 همین🚶🏻‍♀

امروز این کتاب‌و بعد مدت‌ها اهمال و فاصله گرفتن از خوندن هرگونه کتابی، خوندمش و تموم شد.. یه عالمه نمیشه گفت، یه سری حرف بی در و پیکر درباره‌اش دارم که می‌خوام بگم اما اون‌قدر منظم و منطقی و منصفانه نیست که بیانش کنم... فعلا در این حد بگم، توقعی که ازش داشتم رو بر نیاورد.

در واقع می‌خواستم یه سری حرف گنده گندهٔ پر تمتراق(*طمطراق) بزنم، و احتمالا نظر شخصیم درباره دلیل عدم جذابیت کتاب‌و با چاشنی جنس سلایق و شخصیت‌ام و فلان و بهمان‌ و... به رخ بکشم، ولی تواضع بزرگ علوی تو مؤخره کتاب خفه‌ام کرد!

واقعا عصبی‌ام.. یه خوش‌حال عصبی