گفتم: ما ها بهش میگیم «احساس ناکافی بودن»
گفت: همون مقبول واقع نشدنو؟
گفتم: آره.. و خیلی خفه کننده است.. میخوای تک تک اجزاء خودتو بِکَنی و از نو بسازی.. استایل، قیافه، حتی اهداف و عقاید و رفتارا..
و خب میگن راه حلش عزت نفسه، ولی اصلِ اصلش اینه که آدم باید حداقل دو نفرو داشته باشه که با تموم این کاستیهاش دوسش داشته باشن... وگرنه خیلی سخت میشه این ایمان داشتنِ به خود. طبیعیه فکر کنی تو اشتباهی هستی🚶🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گنگ و کاریزما فقط ایشون>>>
مجهولات
#رمان_نسل_سوخته #قسمت_شصت و هفتم: رقیب آقا محمدمهدی ... که همه آقا مهدی صداش می کردن ... از نوجوان
#رمان_نسل_سوخته
#قسمت_شصت و هشتم: یه الف بچه
با حالت خاصی بهم نگاه کرد ...
ـ چرا نمیری؟ ... توی مراسم مادربزرگت که خوب با محمد مهدی ... خاله خان باجی
شده بودی ...
نمی دونستم چی باید بگم ... می خواستم حرمت پدرم رو حفظ کنم ... و از طرفی هم
نمی خواستم بفهمه از ماجرا با خبر شدم ...
با شرمندگی سرم رو انداختم پایین ...
ـ جواب من رو بده ... این قیافه ها رو واسه کسی بگیر که خریدارش باشه ...
همون طور که سرم پایین بود ... گوشه لبم رو با دندون گرفتم...
ـ خدایا ... حالا چی کار کنم ... من پا رو دلم گذاشتم به حرمت پدرم ... اما حالا ...
یهو حالت نگاهش عوض شد ...
- تو از ماجرای بین من و اون خبر داری ...
برق از سرم پرید ... سرم رو آوردم بالا و بهش نگاه کردم ...
لبخند تلخی زدم ...
ـ تا حالا از من دروغ شنیدید؟ ... شهدا بخوان ... خودشون، من رو می برن
ـ من صد تای تو رو می خورم و استخوان شون رو تف می کنم ... فکر کردی توی یه
الف بچه که مثل کف دستم می شناسمت ....
می تونی چیزی رو از من مخفی کنی؟ ...
اون محمد عوضی ... ماجرا رو بهت گفته؟ ...
با شنیدن اسم دایی محمد ... یهو بهم ریختم ...
ـ نه به خدا دایی محمد هیچی نگفت ... وقتی هم فهمید بقیه در موردش حرف می
زنن دعواشون کرد ... که ماجرای 20 سال پیش رو باز نکنید ... مخصوصا اگر به گوش
خانم آقا محمد مهدی برسه ... خیلی ناراحت میشه ...
تا به خودم اومدم و حواسم جمع شد ... دیدم همه چیز رو لو دادم ... اعصابم حسابی
خورد شد ... سرم رو انداختم پایین... چند برابر قبل، شرمنده شده بودم ...
ـ هیچ وقت ... احدی نتونست از زیر زبونت حرف بکشه ... حالا ... الحق که هنوز بچه
ای ...
ـ پاشو برو توی اتاقت ... لازم نکرده تو واسه من دل بسوزونی... ترجیح میدم بمیرم ولی
از تو یکی، کمک نگیرم
@mjholat
جوری که این کلیپا حجم عظیمی از دلتنگی رو روونهٔ قلبم کرد :))
میدونستید قرن هاست با هم صحبت نکردیم و من از این وضعیت متکلم وحده بودن واقعا خوشم نمیاد؟
پس امشب بیاید و اصلا به سبک خانم تهِباغ نظرتونو راجع به پستا بگید، از زندگیتون بگید.. دردای مشترکمون هنوزم سر جاشونان🤝
https://daigo.ir/secret/192696131
مجهولات
📪 پیام جدید واسه دانشگاه تصمیم نگرفتی هنوز فکنم جوابش بزودی گفتن میاد #دایگو
اینکه برم یا نرم؟
میرم🤝
اگر دیدم خیلی از رشته یا دانشگاهم ناراضیام آروم آروم واسه کنکور بعدی و ایجاد سابقه دهم یازدهم میخونم و در اولین فرصت انصراف و یه کنکور دیگه میدم. اگرم دیدم راضیام، توانمو میزارم واسه ارشد یا یه سری المپیادای دانشجویی و مسابقات و...
مجهولات
اینکه برم یا نرم؟ میرم🤝 اگر دیدم خیلی از رشته یا دانشگاهم ناراضیام آروم آروم واسه کنکور بعدی و ایجا
و الان فقط دارم دعا میکنم که فرض دوم عملی بشه چون فرض اول خیلی پیچیدهاس و از اون مسیراس که پر از تبصره و ناامیدی و عدم همراهی و آینده نامعلومه..🚶🏻