۷ آذر ۱۴۰۳
از امروز و تشریح کرم خاکی
میخواستم فیلماشم براتون بزارم ولی واقعا جذابیتی نداشت😔😂
۷ آذر ۱۴۰۳
۸ آذر ۱۴۰۳
۸ آذر ۱۴۰۳
۸ آذر ۱۴۰۳
مجهولات
#رمان_نسل_سوخته #قسمت_صد و چهارده: کنکور "دایی محمد اومد" ... حدود ساعت 8 شب بود که صدای زنگ، ب
#رمان_نسل_سوخته
#قسمت_صد و پانزده: انسان های عجیب
پدر، الهام رو از ما گرفت ... و گرفتن الهام، به شدت مادرم و سعید رو بهم ریخت ...
مادر که حس مادرانه اش و ورود الهام به خونه زنی که بویی از انسانیت نبرده بود ... و
می خواستن همه جوره ... تمام حقوقش ضایع کنن ...
و سعید از اینکه پدر دست رد به سینه اش زده بود ... کسی که تمام این سال ها
تشویقش می کرد و بهش پر و بال می داد ... خیلی راحت توی صورتش نگاه کرد و
گفت ...
ـ با این اخالقی که تو داری ... تف سر باال ببرم توی خونه زنم؟ ... مریم هم نمی خواد
که ...
سعید خورد شد ... عصبی، پرخاشگر و زودرنج شده بود ... با کوچک ترین اشاره و حرفی
بهم می ریخت ...
جواب کنکور اومد ... بی سر و صدا دفترچه انتخاب رشته و برگه کدها رو برداشتم ...
رفتم نشستم یه گوشه ...
با دایی قرار گذاشته بودیم، بریم مشهد ... خونه مادربزرگ ... دست نخورده مونده بود ...
برای فامیل که از شهرهای مختلف میومدن مشهد ... هر چند صدای اعتراض دو تن ازعروس ها بلند شد ... که این خونه ارثیه است ... و متعلق به همه ... اما با موافقت همون
همه و حمایت دایی محمد... در نهایت، قرار شد بریم مشهد ...
چه مدت گذشت؟ نمی دونم ... اصلا حواسم به ساعت نبود... داشتم به تنهایی برای
آینده ای تصمیم می گرفتم ... که تا چند ماه قبل، حتی فکر زیر و رو شدنش رو هم
نمی کردم...
مدادم رو برداشتم ... و شروع کردم به پر کردن برگه انتخاب رشته ... گزینه های من به
صد نمی رسید ... 6 انتخاب ... همه شون هم مشهد ... نمی تونستم ازشون دور بشم ...
یک نفر باید مسئولیت خانواده رو قبول می کرد ...
وسایل رو جمع کردیم ... روح از چهره مادرم رفته بود ... و چقدر جای خالی الهام حس
می شد ...
با پخش شدن خبر زندگی ما ... تازه از نیش و کنایه ها و زخم زبان ها ... فهمیدم چقدر
انسان های عجیبی دور ما رو پر کرده بودن ... افرادی که تا قبل برای بودن با ما سر و
دست می شکستن ... حالا از دیدن این وضع، سرمست از لذت بودن ... و با همه وجود،
سعی در تحقیر ما داشتن ...
هر چقدر بیشتر نیش و کنایه می زدن ... بیشتر در نظرم حقیر و بیچاره می اومدن ...
انسان های بدبختی که درون شون به حدی خالی بود ... که بر ای حس لذت از زندگی
شون ... از پیش کشیدن مشکلات بقیه لذت می بردن ...
@mjholat
۸ آذر ۱۴۰۳
هدایت شده از مجهولات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید مهدی زینالدین:
هر گاه در شب جمعه شهدا را یاد کنید،
آنها شما را نزد اباعبدالله یاد میکنند.
۸ آذر ۱۴۰۳
۸ آذر ۱۴۰۳
هدایت شده از ناشناسای مجهولاتم
📪 پیام جدید
https://eitaa.com/mjholat/17093
چیپ دیستی بیهیش تیرین گگگگ🦖🦖🦖
#دایگو
۸ آذر ۱۴۰۳