مجهولات
#رمان_نسل_سوخته •°قسمت صد و سی و پنجم°• جذام ... !!! به هر طریقی بود ... باالخره برنامه معرفی تموم
#رمان_نسل_سوخته
•°قسمت صد و سی و ششم°• مروارید غواص
اتوبوس ایستاد ... خسته و خواب آلود ... با سری که حقیقتا داشت از درد می ترکید ...
از پله ها رفتم پایین ... چند قدم رفتم جلو و از جمع فاصله گرفتم ... هوای تازه، حالم
رو جا آورد و کمی بهتر کرد ...
همه دور هم جمع شدن و حرکت، آغاز شد ...
سعید یکم همراه من اومد ... و رفت سمت دوست های جدیدش ... چند لحظه به رفتارها
و حالت هاشون نگاه کردم... هر چی بودن ولی از رفقای قبلیش خیلی بهتر بودن ...
دخترها وسط گروه و عقب تر از بقیه راه می رفتن ... یه عده هم دور و برشون ... با سر
و صدا و خنده های بلند ... سعید رو هم که کاری از دستم برنمی اومد ... که به خاطرش
عقب گروه حرکت کنم ... منتظر نشدم و قدم هام رو سریع تر کردم ... رفتم جلو ...
من ... فرهاد ... با 3 تا دیگه از پسرها ... و آقایی که همه دکترا داشت و دکتر صداش
می کردن ... جلوتر از همه حرکت می کردیم ... اونقدر فاصله گرفته بودیم که صدای
خنده ها و شوخی هاشون ... کمتر به گوش می رسید ...
فرهاد با حالت خاصی زد روی شونه ام ...
ـ ای ول ... چه تند و تیز هم هستی ... مطمئنی بار اولته میای کوه؟ ...
ولی انصافا چه خواب سنگینی هم داری ... توی اون سر و صدا چطور خوابیدی؟ ...و سر حرف زدن رو باز کرد ... چند دقیقه بعد از ما جدا شد و برگشت عقب تر ... سراغ
بقیه گروه ... و ما 4 نفر رو سپرد دست دکتر ... جزو قدیمی ترین اعضای گروه شون بود
...
با همه وجود دلم می خواست جدا بشم ... و توی اون طبیعت سرسبز و فوق العاده گم
بشم ... هوا عالی بود ... و از درون حس زنده شدن بهم می داد ...
به نیمچه آبشاری که فرهاد گفته بود رسیدیم ... آب با ارتفاع کم ... سه بار فرو می
ریخت ... و پایین آبشار سوم ... حالت حوضچه مانندی داشت ... و از اونجا مجدد روی
زمین جاری می شد ...
آب زالل و خنکی ... که سنگ های کف حوضچه به وضوح دیده می شد ... منظره فوق
العاده ای بود ...
محو اون منظره و خلقت بی نظیر خدا بودم ... که دکتر اومد سمتم ...
ـ شنا بلدی؟ ...
سرم رو آوردم باال و با تعجب بهش نگاه کردم ...
ـ گول ظاهرش رو نخور خیلی عمیقه ... آب هر چی زالل تر و شفاف تر باشه ... کمتر
میشه عمقش رو حدس زد ... به نظر میاد اوجش یک، یک و نیم باشه ... اما توی این
فصل، راحت باالی 3 متره ...
ناخودآگاه خنده ام گرفت ...
@mjholat
7.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روان درمانی ،کوتاه و موثر 😇
#روانشناسی
مامان فاطمه👇🏻عضو بشید
🧕🏻@maman_fatemeh1376
امروز بالاخره یه دوره عزت نفس و اعتماد به نفس رو به پایان رسوندم
عزت نفس! تعریفش اینه که -خودتو همونطور که هستی بپذیری، و عاشقش باشی-
فارغ از موفقیتها، داشتهها، خانواده، و... همینی که خدا خلق کرده رو!
بازم همونطور که فکر میکردم، بالا بودن کاملا بستگی به خودسازی داره:)
یه وجدان که بخاطر اشتباهات در آزاره، عزت نفس خیلییی ضعیف میسازه! مکانیزم عزت نفس اینه. و وقتی خطاهای زیادی کنی، وجدانت اصلا اجازه نمیده خودتو بپذیری و عزت نفست به حداقل میرسه🤌
اعتماد به نفس اما مکانیزمش اینه:
۱. باور داشته باشی که میتونی کاری رو انجام بدی
۲. بری و برای یاد گرفتنش آموزش ببینی و تلاش کنی
عامل اول به تنهایی میشه اعتماد به نفس کاذب و خودشیفتگی
عامل دومم به تنهایی میشه افرادی که کلی هزینه دوره های مختلف و فلان میکنن و آخرم هیچی نمیشن..
هر دو هم اگر به تنهایی باشه، منجر میشه به ناامیدی مطلق و فروپاشی عزت نفس.
مجهولات
بچهها جون برا دخترخالم دعا کنید نینیش صحیح و سالم به دنیا بیاد🥲🤌
دخترخاله مامان (شما بخونید خاله) شدممممم🥲😂💘✨
هدایت شده از ناشناسای مجهولاتم
📪 پیام جدید
https://eitaa.com/mjholat/17489 واقعاااا حق بود و خیلی از گره های ذهنیم و باز کرد :) میشه یکم بیشتر راجبشون حرف بزنی؟ واقعا نیاز دارم
#دایگو
مجهولات
📪 پیام جدید https://eitaa.com/mjholat/17489 واقعاااا حق بود و خیلی از گره های ذهنیم و باز کرد :) می
قررربونت الحمدلله 🤍
چشم، فقط شاید کمی طول بکشه🌱
979.5K
- راههای افزایش عزت نفس
قسمت سوم
"اصلیترین دلیل و اصلیترین راه"
+پیوست
https://eitaa.com/mjholat/17506