ما کاروانمون به اسم شهیده معصومه کرباسی هست که اخیرا با همسرشون تو لبنان شهید شدن
و خب نقطه جذابش اونجا بود که پدرشون هم کلا با ما همسفر هستن و امشب که تولد معصومه خانم بود، با کیک و شمع ۴۴ براشون تولد گرفتیم و باباشونم شعری که برای دخترش گفته بود رو خوند..
و به سختی بغض اول مجلس حاجآقا رو از وسطای کار تبدیل به یه لبخند گرم کردیم که تا آخر رو لباشون بود و خداییش خیلیشم مدیون حاجآقایی بودیم که مجری مجلس بود. یه طلبه جوون اصفهانی که با خانمش اومده و تهِ فعالیت و کار فرهنگیه.
جوری که همین آقای کشکولی، راوی پرطرفدار اولین صوت و صوت محرمانهطور امروز، به خانمش میگفت من فقط منتظرم ببینم این کِی شهید میشه!
راستی اينم صوت صحبتای امروز آقای کرباسیه که تو اتوبوس ما راوی بودن و از زندگی خودشون و دخترشون نکات جالبی گفتن. از اینکه شهادت معصومهشونو از ۳ سالگیش فهمیدن تا اینکه معروف بوده به عروس لبنان و از همون بچگی خانوادههای لبنانی براش "طلای نشون" میگرفتن و حاجآقا قبول نمیکرده.. تا تحصیل و مقالات و رابطه پدر دختریشون و...🥲✨
پیشنهاد میکنم حوصلهتون کشید گوش بدید🌱
راستی ایصفهونیا خواستم بگم دمدون گرم با این پادگان شهید خرازیدون آدم روووحش تازه میشد اینقدر خوبس🤌✨
وااای بچهها واقعا بندهی خوابم من
سردردم از بیخوابی
مریضم از بیخوابی
و نمیتونم قرص بخورم چون بیشتر خوابم میگیره!!
این دفترچه ها رو پخش کردن
گفتن یه جمله که تو این سفر از شهیدی شنیدی و دوست داشتی رو بنویسید
بعد ازمون گرفتن دفترچه ها رو و رندوم پخش کردن ✨
اونی که رو صفحه سفیده نوشتم
و اون یکی رو تحویل گرفتم:)✨