eitaa logo
مجهولات
188 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
487 ویدیو
17 فایل
- باشد که غم خجل شود از صبرِ قلبِ ما . 😂✌️ محل انتشار واگویه‌های شخصی و اندکی روزمرگی! تخلصاً تأویل هستم سناً +18 از قدیمی‌های ایتا! @ha_jafarii ناشناس. https://daigo.ir/secret/192696131 محل save ناشناسا: @mjholat_gap *فقط بحثای طولانی و جذاب
مشاهده در ایتا
دانلود
- ولی کاش بابا ها و داداشا میفهمیدن گفتن یه "چقدر خوشگل شدی" به دختری که دو ساعت جلوی آینه بوده و با مدل موهاش و ست لباسش کلی کلنجار رفته، بعد تلاش میکنه خیلی عادی از اتاق بیاد بیرون😗 چقدر ذوق زدش میکنه😍✨ حتی اگر دندونای فک بالاش و بیاره رو فک پایینش بگه: - برا خودم تیپ زدم، اصن کی از تو نظر خواست؟!😂💔 ولی تو دلش قند آب میشه☺️! شما ناامید نشید. محض رضای خدا زبون و بازم بجنبونید😁 <مجہولات>
۲۷ خرداد ۱۴۰۱
آدما رو بخاطر غرورشون دوست نداشته باشید. چون بعد از اونکه باهاشون صمیمی بشید، اولین چیزی که در مواجهه با شما کنار میزارن همون غرورِ جذابشونه! و نامردیه که بگید چون دیگه مثل سابق مغرور جذاب نیستی کنارت میزارم :)) <مجہولات>
۲۷ خرداد ۱۴۰۱
باز خوبه شما نمی‌دونید به حرف دل گوش کنید یا راه عقل و برید.. من وقتی تو مسئله ای گیر میکنم اصلا نمیتونم تشخیص بدم کدوم حرف دلمه کدوم راه عقلم😂! <مجہولات>
۲۷ خرداد ۱۴۰۱
همه کس فکر تو اند، هیچ کس جای تو نه! <مجہولات>
۲۷ خرداد ۱۴۰۱
آشوب دلم و فقط پشت خنده های الکی و جک ساختنام میتونم پنهان کنم ، یا شاید یه خورده فراموش کنم ! یه وقتا که زیاد طناز ميشم ، از آدمای قدیمی سراغ میگیرم .. یعنی فقط میخوام از خودم و خیالاتم فرار کنم ! همین . <مجہولات>
۲۷ خرداد ۱۴۰۱
ولی هیچی بدتر از پر پر زدن گوشه پلک پایین نیست . قشنگ میفهمی دنیا رو سرت آواره و جز محکم نگه داشتنش کاری از دستت بر نمیاد !
۲۸ خرداد ۱۴۰۱
زمانای استراحت دو دقیقه ای برای یه کش و قوس دادن و خوردن دو جرعه آب، وسط زنگای یک ساعت و نیمه ی سنگین فیزیک و شیمی.. تو نیمه ی دوم فروردین که هر دقیقش مثل یک ساعت برکت داره رو یادتونه؟! خوشحالیای کوچیک وسط موج استرس و ناراحتی، قشنگ همینقدر شیرین و دلچسبه! کوچیک تر از خیلی خوشحالیا تو حالت عادیه، ولی خواستنی تر💜
۲۸ خرداد ۱۴۰۱
از لطیف ترین آدم های این روزام، قطعا مربی بینهایتم تو مشهد هستن؛
۲۸ خرداد ۱۴۰۱
•{💪💚}• - ما، اصحاب ما می‌توانیم هستیم! <مجہولات>
۲۸ خرداد ۱۴۰۱
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🍃🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃 🍃🌸 ❤️ 🍀 به ماشین تکیه داده بودم و آخر های آیس‌پک ام رو میخوردم که گوشی افشین زنگ خورد. با خنده گفتم: - عجب، یه اتفاق جدید! جواب بده ببینبم کیه چی میگه. در حالی که گوشی اش را از جیبش در می‌آورد و با تعجب گفت: - ایول، آره ببینم کیه! یکدفعه لبخندش تا بناگوش رفت! - آزاده بگو کی پشت خطه؟! - کی؟ تماس را وصل کرد. - شاهرخ! چشمانم چهار تا شد و گفتم: - یا خدا ! نکنه اینا فهمیدن؟ قبل از آنکه جوابی بشنوم صدای بلند شاهرخ از پشت گوشی آمد: - به به، سلام خانم و آقای بی وفا ! دیگه ما رو دور میزنید آره؟ قایم موشکی ازدواجم می‌کنید! شما دو تا دیگه نوبرشو آوردین! ستاره که صدایش کمی آرام تر از شاهرخ از پشت گوشی شنیده میشد با خنده گفت: - بی‌شعورن! و بعد صدای کلی خنده بلند شد که واضح بود هر کجا هستند، همگی در کنار یک‌دیگرند. من و افشین فقط داشتیم نگاه های غرق تعجب‌مان را بین هم رد و بدل می‌کردیم که شاهرخ گفت: - حالا کجا هستی آقا دوماد؟ افشین فورا خودش را جمع وجور کرد و زورکی گفت: - سلام! شاهرخ سلام لوس و کشداری کرد... - چه عجب، یه کلمه حرف زدی! الان عروس خانمم اونجان؟ به شوخی سری به نشانه تاسف تکان دادم و آرام خندیدم. شاهرخ دوباره داد زد: - نیست؟ دهانم را نزدیک میکروفون گوشی کردم و گفتم: - مگه میشه عروس خانم شب اول عقد پیش آقا دامادش نباشه؟ بعد از این جمله یکدفعه صدای کلی جیغ و سوت و کِل و داد و فریاد از داخل ماشین‌شان بلند شد و من و افشین هم از خنده ریسه رفتیم! خنده‌ ی مان آن‌قدر طول کشید که متوجه سکوت آنها نشدیم. یکدفعه صدای شاهرخ دوباره بلند شد. - بسه..بسه دیگه هرچی خندید. حالا الان کجایید افشین خان؟ افشین گوشی را که روی بلندگو به دهانش نزدیک کرد. - کجا باید باشیم؟ ولو تو خیابونا ! - خیله‌خب، بسه دیگه هرچی بهتون خوش گذشت. به عروس خانم بگو خودشو جمع و جور کنه که امشب اولین سری مهموناش دارن میان! آب دهنم را قورت دادم و گفتم: - یا بسم اللہ! خل شدین شما ها؟ الان ساعت یک شبه بعد می‌خواید بیاید مهمونی! - بعله عروس خانم! می‌خوایم بیایم شب نشینی، حالا یه کمم با ما بد بگذرونید اشکال داره؟ با هربار تکرار لفظ عروس خانم از زبانش، قند در دلم آب میشد... با خنده‌ای متوقع گفتم: - چیکارتون کنم والا... بیاید دیگه! صدای پر انرژی شاهرخ باز پشت گوشی پيچيد. - پس حله، آقا دوماد بِگاز برو خونه ما تا نیم ساعت دیگه اونجاییم. ابروهایم بالا پرید! - بابا فقط نیم ساعت؟ اونم برا آماده کردن خونه ای که تا حالا ندیدمش؟؟ یه کم انصاف به خرج بدید! خنده بلندی کرد و بله‌ی کشیده ای گفت. قبل از آن که چیز دیگری بگویم شتاب زده خداحافظی کردند و تماس قطع شد. باقی‌مانده آیس‌پک را هم یک نفس بالا دادم و لیوانش را داخل سطل انداختم. رو به افشین گفتم: - به قول شاهرخ بگاز بریم که کلی مهمون خل و چل قراره بریزن تو خونمون! او هم خنده ای بلند کرد و سوییچ ماشین را زد. - بپر بالا ! سوار ماشین که شدم درست مثل جنازه بودم! امروز بیش از حد توان و ظرفیتم خوش گذرانده و از خودم کار کشیده بودم. قبل از آنکه یادم بیاید دوباره ضبط را روشن کنم، سرم روی پشتی صندلی رها شد و خوابم برد... 🍁به قلم ح.جعفری♡ 💜پرش به پارت اول: [ https://eitaa.com/mjholat/1398 ] 🚫هرگونه کپی از رمان ممنوع میباشد. 💠@mjholat 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
۲۸ خرداد ۱۴۰۱
-[🖤💛]- الهی، دلمان را جز به خودت درگیر مکن <مجہولات>
۲۸ خرداد ۱۴۰۱
درد فک و دندون بعد از عصب کشی، ورژن پرومکس خود درد دندون عادیه🤧! <مجہولات>
۲۹ خرداد ۱۴۰۱