eitaa logo
مجهولات
191 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
496 ویدیو
17 فایل
- باشد که غم خجل شود از صبرِ قلبِ ما . 😂✌️ محل انتشار واگویه‌های شخصی و اندکی روزمرگی! تخلصاً تأویل هستم سناً +18 از قدیمی‌های ایتا! @ha_jafarii ناشناس. https://daigo.ir/secret/192696131 محل save ناشناسا: @mjholat_gap *فقط بحثای طولانی و جذاب
مشاهده در ایتا
دانلود
62.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
۴ مهر ۱۴۰۳
نظراتتون درباره فالویینگو میخونم🦦 https://daigo.ir/secret/192696131
۴ مهر ۱۴۰۳
5.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عه ببینید تولد کیه! شادی؟ ورودت به دهه سوم زندگی مبارک دختر :)🍁
۵ مهر ۱۴۰۳
‏مشکلمون اینه که نمی‌خوایم موفق باشیم، می‌خوایم موفق تر از بقیه باشیم. نمی‌خوایم خوشحال باشیم، می‌خوایم خوشحال تر از بقیه باشیم. این مقایسه با بقیه پدرمون رو در آورده. 💙 @mh_rohani
۵ مهر ۱۴۰۳
7.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
-اشهد ان علی بحق ولی الله ❤️ ژانر جدید اهل سنت بعد از دفاع شیعیان از غزه- . وای این کلیپ بعد این همه اتفاق گند حالمو خوب کرد🥲
۵ مهر ۱۴۰۳
مجهولات
#رمان_نسل_سوخته #قسمت_شصت و دوم: رضایت نامه چند لحظه بهم خیره شد ... - کار کردن که بچه بازی نیست
و سوم: شانه های یک مرد دنبال مامانم رفتم توی آشپزخونه ... داشت نون ها رو تکه تکه می کرد ... ـ مامان ... - جانم؟ ... ـ قدیم می گفتن ... یکی از نشانه های مرد خوب اینه که ... یکی محکم بزنی روی شونه اش ... ببینی از روش خاک بلند میشه یا نه ... خندید ... ـ این حرف ها رو از بی بی شنیدی؟ ... الان همه بچه های هم سن و سال من ... یا توی گیم نتن... یا توی خیابون به چرخ زدن و گشتن ... یا پای کامیپوتر مشغول بازی ... نمیگم بازی بده ... ولی ... مکث کردم و حرفم رو خوردم ... چرخید سمت من ... ـ میشه من وقتم رو یه طور دیگه استفاده کنم؟ ... ـ مثال چطوری؟ ... - یه طوری که حضرت علی گفته ... لبخندش جدی شد ... اما نگاهش هنوز پر از محبت بود ... - حضرت علی چی گفته؟ ... - خوش به حال کسی که تفریحش ... کارشه ... با همون حالت ... چند لحظه بهم نگاه کرد ... ـ ولی قبل از حضرت علی ... زمان پیامبر بوده ... که گفتن ... علم را بجوئید حتی اگر در چین باشد ... رسما کم آوردم ... همیشه جلوی آرامش، وقار، کالم و منطق مادرم ... از دور مسابقات خارج می شدم ... سرم رو انداختم پایین و از آشپزخونه رفتم بیرون ... لباسم رو عوض کردم و آماده شدم که برم مدرسه ... و عمیق توی فکر ... ـ خدایا ... یعنی درست رفتم یا غلط ... کیفم رو برداشتم و از اتاق اومدم بیرون @mjholat
۵ مهر ۱۴۰۳
رنگی بپوش دختر.. حتی تو خاکستری‌ترین روزا :)
۵ مهر ۱۴۰۳
32.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ممنون که هستی آقای ابوذر😭✨
۵ مهر ۱۴۰۳
مجهولات
#رمان_نسل_سوخته #قسمت_شصت و سوم: شانه های یک مرد دنبال مامانم رفتم توی آشپزخونه ... داشت نون ها ر
و چهارم: قول زنانه تا چشم مادرم بهم افتاد ... صدام کرد ... رفتم سمت آشپزخونه ... ـ بازم صبحانه نخورده؟ ... ـ توی راه یه دونه از نون ها رو خالی خوردم ... ـ قبل رفتن سعید رو هم صدا کن پاشه ... خواب می مونه ... برگشتم سمت آشپزخونه و صدام رو آوردم پایین تر ... ـ می شناسیش که ... من برم صداش کنم ... میگه به تو چه؟ ... و دوباره می خوابه ... حتی اگر بگم مامان گفت پاشو... دنبالم تا دم در اومد ... محال بود واسه بدرقه کردن ما نیاد ... دوباره یه نگاهی بهم انداخت ... ـ ناراحتی؟ ... ژست گرفتم و مظلومانه نگاش کردم ... ـ دروغ یا راستش؟ ... هنوز یه قدم دور نشده بودم که برگشتم ... - حالا اگه مردونه قول بدم ... نمره هام پایین نیاد چی؟ .. خندید ... - منم زنونه قول میدم تا بعد از ظهر روش فکر کنم ... ولی قول نمیدم اجازه بدم ... اما اگه دوباره به جواب نه برسم ... پریدم وسط حرفش .. - جان خودم هیچی نمیگم ... ولی تو رو خدا ... از یه طرفی فکر کن که جوابش بله بشه ... اون روز توی مدرسه ... تا چشمم به چشم ناراحت و عصبانی بچه ها افتاد ... تازه یادم اومد دیروز توی گیم نت قرار داشتیم ... و من رسما همه رو کاشته بودم ... مجبور شدم کل پول تو جیبی هفته ام رو واسشون ساندویچ بخرم ... تا رضایت بدن و حلالم کنن ... بالاخره مرده و قولش ... @mjholat
۶ مهر ۱۴۰۳