eitaa logo
مجهولات
167 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
425 ویدیو
16 فایل
- باشد که غم خجل شود از صبرِ قلبِ ما . 😂✌️ محل انتشار واگویه‌های شخصی و اندکی روزمرگی! تخلصاً تأویل هستم سناً +18 از قدیمی‌های ایتا! @ha_jafarii ناشناس. https://daigo.ir/secret/192696131 ویراستی: https://virasty.com/h_jafarii
مشاهده در ایتا
دانلود
جدا به کازرون نمیگن کازران؟ :))
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سخنان جالب امام جمعه کازرون ۵ ماه قبل شهادت امروز که خبر شهادت امام جمعه کازرون را شنیدم خشکم زد. یک لحظه ذهنم پرتاب شد به ۵ ماه قبل. وقتی که در حاشیه سخنرانی انتخاباتی در کازرون، برای اولین و آخرین بار حجه الاسلام صباحی را در دفترش دیدم و با هم صحبت کردیم. سریع به دوستانم گفتم فیلم آن جلسه را ببینید. احتمالا از دل صحبتهای آن روز یک کلیپ خوب دربیاید. چند ساعت بعد بچه ها این ویدئو را برایم فرستادند و این بار با دیدن همان چند ثانیه اولش خشکم زد. ذهن من که اصلا یاری نمیکرد اما حالا فیلم سخنان ۵ ماه قبل امام جمعه شهید برایم تلنگر بود: "در تعداد امام جمعه های شهید، ما (کازرون) ۳ به ۲ از تبریزی ها عقبیم! آنها سه امام جمعه شان شهید شده و ما دو امام جمعه مان! منتظر سومی هستیم..." اللهم انا لا نعلم منه الا خیرا.‌.. @Sabety_ir
ریاضی من ازت متنفرم.
امتیاز این مرحله رو از دست دادم😕
به نظرم وقتشه جامعه رمّال‌های یهودی ساکن ایران به شدت این حرکت (فعالیت در شنبه) رو محکوم کنه✅
پذیرای پناهندگان تهرانی هستیم🌱
https://eitaa.com/fori_sarasari/61349 یا ابالفضل.. با این چتر اطلاعاتی نکنه فیلمای استخر و دابسمش حاج جوادم منتشر کنن؟!!
مجهولات
#رمان_نسل_سوخته #قسمت_هشتاد و ششم: دست های خالی با هر قدمی که برمی داشتم ... اونها یک بار، مرگ رو
و هفتم: بچه های شناسایی بهترین سفر عمرم تمام شده بود ... موقع برگشت، چند ساعتی توی دوکوهه توقف کردیم ... آقا مهدی هم رفت ... هم اطلاعات اون منطقه رو بده ... و هم از دوستانش ... و مهمان نوازی اون شب شون تشکر کنه ... سنگ تمام گذاشته بودن ... ولی سنگ تمام واقعی ... جای دیگه بود ... دلم گرفته بود و همین طوری برای خودم راه می رفتم و بین ساختمان ها می چرخیدم ... که سر و کله آقا مهدی پیدا شد ... بعد از ماجرای اون دشت ... خیلی ازش خجالت می کشیدم ... با خنده و لنگ زنان اومد طرفم ... - می دونستم اینجا می تونم پیدات کنم ... ـ یه صدام می کردید خودم رو می رسوندم ... گوش هام خیلی تیزه توی اون دشت که چند بار صدات کردم تا فهمیدی ... همچین غرق شده بودی که غریق نجات هم دنبالت می اومد غرق می شد ... ـ شرمنده ... بیشتر از قبل، شرمنده و خجالت زده شده بودم ... ـ شرمنده نباش ... پیاده نشده بودی محال بود شهدا رو ببینم ... توی اون گرگ و میش ... نماز می خوندیم و حرکت می کردیم ... چشمم دنبال تو می گشت که بهشون افتاد ... و سرش رو انداخت پایین ... به زحمت بغضش رو کنترل می کرد ... با همون حالت ... خندید و زد روی شونه ام ... ـ بچه های شناسایی و اطالعات عملیات ... باید دهن شون قرص باشه ... زیر شکنجه ... سرشونم که بره ... دهن شون باز نمیشه ... حالا که زدی به خط و رفتی شناسایی ... باید راز دار خوبی هم باشی ... و الا تلفات شناسایی رفتن جنابعالی ... میشه سر بریده من توسط والدین گرامی ... خنده ام گرفت ... راه افتادیم سمت ماشین ... ـ راستی داشت یادم می رفت ... از چه کسی یاد گرفتی از روی آسمون ... جهت قبله و طلوع رو پیدا کنی؟ ... نگاهش کردم ... نمی تونستم بگم واقعا اون شب چه خبر بود ... فقط لبخند زدم ... ـ بلد نیستم ... فقط یه حس بود ... یه حس که قبله از اون طرفه ... @mjholat
من فقط وقتی ببینم یک زوج مثلاً باهم زبان می‌خونن، یا اپلای و مهاجرت می‌کنن، یا مقاله‌ی مشترک می‌نویسن و از اینطور چیزها تا اعماقِ وجودم حسادت شعله می‌کشه، وگرنه چهارتا عکسِ ماچ و بغل و غذا که حسادت نداره، تجربه نشون داده معمولاً پشتِ اینطور عکس‌ها خبری نیست. @TwitteDaneshjo
یکی این اسکرین شات خبر چهارشنبه سوری رو برای نتانیاهو بفرسته که تو همون پناهگاه بمونه فعلا
یکی‌ از ما تازه خوابش برده بود و دیگری داشت با سیلِ فکر و خیال‌هایش می‌رفت و آن‌یکی داشت تعداد صفحه‌های باقی‌مانده‌ی جزوه‌اش را می‌شمرد. تو اما بیدار بودی و هشیار؛ دست در دستِ سلاحت و چشم در چشمِ مانیتورها و صفحه‌ی رادارها... بعد، یکی‌ از ما از خواب پرید و دیگری هندزفری‌اش را درآورد و زیر لب گفت «صدای چی بود؟» و آن‌یکی چندین ساعت بعد تازه از این و آن شنید و باخبر شد! تو اما تمام چشم‌ها و گوش‌ها و دست‌هایت در سراسر ایران را به‌خط کرده بودی و آماده؛ هم نگران بودی، هم آرام... تو، مراقب‌‌ترین بودی دیشب... و تمامِ این خیالِ راحت و نفسِ آسوده و آرامشِ خاطر، به‌خاطر هشیاری و استواریِ توست؛ تویی که همیشه حواست به سقفِ بالای سرمان و اکسیژنِ توی ریه‌هایمان و لبخندِ روی لب‌هایمان هست اما کم پیش می‌آید که حواس ما را جمعِ خودت کنی... مثل هوایی که به تنفس کردنش عادت کرده‌ایم! برای پشتوانه‌ی محکمِ اقتدارِ وطن، ارتـش جمهوری اسلامی ایران و شهدای عزیزِ پنجم آبان ۱۴۰۳ پ. ن: عکس از آخرین پیام‌ شهید مهدی شاهرخی‌فر ♾ @binahayat_ir
مجهولات
یکی‌ از ما تازه خوابش برده بود و دیگری داشت با سیلِ فکر و خیال‌هایش می‌رفت و آن‌یکی داشت تعداد صفحه‌
این ادبیات و سبک پیامو می‌بینید؟ هم نسلای ما دارن شهید میشن :)))❤️‍🩹 آره دهه شصتیا، ما نه تنها جنگو دیدیم، که خیلی وقته داریم شهیدم میدیم!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پدر شهید حمزه جهاندیده فقط اونجا که: وای فرزند تیکه تیکه ام :)))) روضه مجسم ..❤️‍🩹
مجهولات
#رمان_نسل_سوخته #قسمت_هشتاد و هفتم: بچه های شناسایی بهترین سفر عمرم تمام شده بود ... موقع برگشت، چ
و هشتم: پوستر اتاق پر بود از پوستر فوتبالیست ها و ماشین ... منم برای خودم از جنوب ... چند تا پوستر خریده بودم ... اما دیگه دیوار جا نداشت ... چسب رو برداشتم ... چشم هام رو بستم و از بین پوسترها ... یکی شون رو کشیدم بیرون ... دلم نمی خواست حس فوق العاده این سفر ... و تمام چیزهایی رو که دیدم بودم ... و یاد گرفته بودم رو فراموش کنم ... رو درست نمی شناختم ... فقط یه پوستر یا یه "حشمت الله امینی" اون روزها ... هنوز عکس بود ... ایستادم و محو تصویر شدم ... ـ یعنی میشه یه روزی ... منم مثل شماها ... انسان بزرگی بشم؟ ... فردا شب ... با خستگی و خوشحالی تمام از سر کار برگشتم ... این کار و حرفه رو کامل یاد گرفته بودم ... و وقتش بود بعد از امتحانات ترم آخر ... به فکر یاد گرفتن یه حرفه جدید باشم ... با انرژی تمام ... از در اومدم داخل ... و رفتم سمت کمد ... که ... باورم نمی شد ... گریه ام گرفت ... پوسترم پاره شده بود ... با ناراحتی و عصبانیت از در اتاق اومدم بیرون ... ـ کی پوستر من رو پاره کرده؟ ...مامان با تعجب از آشپزخونه اومد بیرون ... ـ کدوم پوستر؟ ... چرخیدم سمت الهام ... ـ من پام رو نگذاشتم اونجا ... بیام اون تو ... سعید، من رو می زنه ... و نگاهم چرخید روی سعید ... که با خنده خاصی بهم نگاه می کرد ... ـ چیه اونطوری نگاه می کنی؟ ... رفتم سر کمدت چیزی بردارم ... دستم گرفت اشتباهی پاره شد ... خون خونم رو می خورد ... داشتم از شدت ناراحتی می سوختم ... @mjholat
در چنین روزی در سال ۱۳۳۸ حسن طهرانی مقدم، پدر موشکی ایران به دنیا آمد @Squad_iran |
🍀عرض سلام و احترام میدونی حضرت آقا چه توقعی از ما فعالان و دغدغه‌مندان فرهنگی داره؟!🤔 اصلا وظیفه ما در قبال مسائل و مشکلات فرهنگی کشور و محلمون چیه؟!🧐 آیا مدل و مقدار فعالیتمون راضی کننده نائب امام زمان (عج) هست؟!🤔 و... 🌱 ما می‌خواهیم با گروهی از فعالان فرهنگی در چله آقا خوانی، جواب این سوالات که توسط خود حضرت آقا داده شده است را بخونیم. ⁉️چجوری قرار هست بخونیم؟ 😊با توجه به‌ روایت امیرالمؤمنین (ع) که درباره انجام کار ها می‌فرمایند: 🔹️قَلِيلٌ يَدُومُ عَلَيْكَ خَيْرٌ مِنْ كَثِيرٍ مَمْلُولٍ 🔸️كار اندكى كه پيوسته انجام دهى بهتر است از كار بسيارى كه خستگى آرد ⏳میخواهیم روزانه ۳۱۳ثانیه صحبت های حضرت آقا خطاب به ما بچه فرهنگی ها رو بخونیم. ده روز یکبار هم یه جلسه مجازی با اساتید مجربی داریم 🤩پس اگر میخوای با ما همراه بشی و ببینی نائب امام زمانت چه توقعی ازت داره کلمه "چله آقا خوانی" رو تا شنبه ۵ آبان برای این آیدی @Cheleh_Agha_Khani بفرست 🌿ان‌شاءالله یکشنبه ۶ آبان ۱۴۰۳ چله رو شروع کنیم تا در روز شهادت حضرت زهرا (س) به پایان برسه 😍این رو هم بگم که بعدا نگی چرا نگفتی در پایان چله هم قرعه کشی کمک هزینه مشهد مقدس بین شرکت کنندگان فعال در چله داریم ❓راستی یک منتظر نیاز داره به فهمیدن کلام نائب امام زمان (عج) ؟!
چله همین امروز شروع شده ⚠️ تا قبل از تمام شدن امروز (یکشنبه) اقدام کنید. ممکنه فردا دیر باشه. نمیدونم. 👈یادتون نره اطلاع بدید میخواید جزو گروه خواهران بشید یا برادران