۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۱
دبیر فیزیکمون میگفت:
- زندگی دو تا حالت داره، اضطراب! افسردگی!
یه صخره رو تصور کن، بمونی پایین افسردگیه، بری بالا اضطراب.
و شما الان دقیقا وسط راه این صخره اید! چهار دست و پا! با پاهای ورم کرده، دستای تاول زده... میتونید برید بالا، میتونیدم طنابو بکشید و آزاد...
انتخاب تون چیه؟ سقوط یا تقلا؟
برو خونه و بشین خوب رو حرفای من فکر کن. اون کسی که هستی، اون کسی که تصمیم بگیری از همین لحظه باشی، یکماه بعد، یکسال بعد، ده سال بعد، تا چهل سال بعدم همونی! ببین این خودتو دوست داری؟
<مجہولات>
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۱
مجهولات
- هِی دنیا! من برای جنگیدن به یه هم رزم نیاز دارم!
یکی که دستم و بگیره، بلندم کنه و وقتی خمیازه کشیدم بزنه تو گوشم بگه:
- بیشعور پاشو بدو! وقت نداریم!
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۱
مجهولات
یکی که دستم و بگیره، بلندم کنه و وقتی خمیازه کشیدم بزنه تو گوشم بگه: - بیشعور پاشو بدو! وقت نداریم!
یکی که جنس ضعف و خستگی هامو بدونه، لمس کرده و همین حالا هم باهاش درگیر باشه.
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۱
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۱
۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۱
۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۱
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۱
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۱
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۱
مجهولات
- اخرین بستش بود...
- به قیمت قدیم خریده بودیم. یعنی اگه الان بود، دیگه شاید از پسش بر نمیومدیم..
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۱
مجهولات
- به قیمت قدیم خریده بودیم. یعنی اگه الان بود، دیگه شاید از پسش بر نمیومدیم..
- یادمه مامانم کمرش گرفت .. سپردش به من!
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۱