eitaa logo
مجهولات
190 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
483 ویدیو
17 فایل
- باشد که غم خجل شود از صبرِ قلبِ ما . 😂✌️ محل انتشار واگویه‌های شخصی و اندکی روزمرگی! تخلصاً تأویل هستم سناً +18 از قدیمی‌های ایتا! @ha_jafarii ناشناس. https://daigo.ir/secret/192696131 محل save ناشناسا: @mjholat_gap *فقط بحثای طولانی و جذاب
مشاهده در ایتا
دانلود
اگر از من ترکیب طلایی "😐😂" رو از آخر جمله بگیرن، کلا تو ارتباط با دوستام فلج میشم . <مجہولات>
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🍃🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃 🍃🌸 ❤️ 🍀 چشم هایم گرد شد. آهسته دو قدم عقب رفتم. بریده بریده پرسیدم: - یعنی.. عمو هاشم.. فوت کردن؟ افشین دستش را آرام روی شانه‌ام گذاشت. بغض کم رنگی در گلویم نشسته بود... علی در حالی که سرش هنوز به کار خودش پرسید: - حالا واقعا عموت بوده، یا مثل این بچه های سوسول ترانی با هرکی دو دقیقه میمونی دیگه عمو صداش میکنی؟ افشین چشم غره ای رفت. دست مرا گرفت. یک تراور روی میز گذاشت و با غضب گفت: - اونش دیگه به شما مربوط نیست. دستم را کشید و از مغازه دور شدیم. با همان قیافه وا رفته ام نگاهش کردم. لب گزیدم و گفتم: - من میدونم خونشون کجاست، بریم یه سر تسلیت بگیم؟ کلافه سرش را تکان داد. دستش را توی جیبش کرد و با پوزخندی گفت: - آزاده، امروز، روز عقدمونه. یعنی واقعا این جز برنامه هاته؟ راست می‌گفت. باز هم راست می‌گفت! دسته کیفم را روی شانه‌ام انداختم، خنده ام را خوردم و گفتم: - باشه، نریم. لبخند مهربانی بر لبش نشست. سوییچ ماشین را از جیبش در آورد و در را برایم باز کرد. با احتیاط مانتویم را بالا گرفتم و سوار شدم. ساعت چهار و پنج عصر شده بود. دیگر هیچ جا ناهار گیرمان نمی آمد. با خنده به افشین گفتم: - چرا امروز هیچ جوره قسمت نمیشه ما ناهار بخوریم؟! با خنده ای سرش را تکان تکان داد. نگاهم کرد و گفت: - ما از اولشم کدوم کارمون مثل آدم پیش رفت که حالا ناهار خوردنمون اوکی باشه؟ ابرویی بالا انداختم و تایید کردم. با ناز نگاهش کردم و ضمن لبخند دندان نمایی گفتم: - حالا دلم میخواد بعنوان یک مرد مقتدر، اولین بحران زندگی مون رو حل کنی. من هم اکنون به قدر یه تیرِکس گشنه دلم ناهار میخواد! راه حلت چیه؟ چشم هایش را ریز کرد. با دو دستش فرمان ماشین را گرفت و بعد از چندی ضرب گرفتن با انگشت روی آن، یک دفعه بشکنی زد و بلند گفت: - فهمیدم! کنجکاو نگاهش کردم. - این جا رم باید صبر کنم تا ببینم، یا خودت بند و آب میدی زود تر؟ با خنده گفت: - نه دیگه با یه تیرکس گشنه نمیشه شوخی کرد و منتظرش گذاشت! در جوابش فقط کوفت کشیده ای گفتم! استارت زد و گفت: - میریم فود استریت، نظرت چیه؟ کف دست‌هایم را با ذوق به هم کوبیدم! - عاشق حل مسئله ات شدم یعنی! عالیه! در حالی که نگاهش آینه را می پایید و دنده عقب می‌گرفت تا از جای پارک خارج شود، لبخندی زد و زمزمه کرد: - مخلصیم! سه چهار ساعتی همان جا ها گشتیم، حسابی شکمی از عزا در آوردیم و کلی عکس هم ضمیمه شان کردیم! دیگر شب شده بود. داشتیم خنده کنان سمت ماشین بر می گشتیم که یک نفر روبرویمان ایستاد. نگاه متعجبم از نوک کتانی تا مغز سرش را پایید. افشین لبخندی زد و گفت: - بفرمایید؟ مرد کاغذی از کیف دوشی اش بیردن آورد. سمت مان گرفت و گفت: - از دیدارتون خیلی خوشحالم خانم، و آقا! اگر مایل باشید امشب به تماشای تئاتر ما بیاید؟ افشین برگه را از دستش گرفت. مرد با انگشت به برگه اشاره کرد و گفت: - همه چیز اونجا ذکر شده. تا نیم ساعت دیگه منتظرتون هستیم. بعد از رفتنش خودم را بالا کشیدم تا برگه را ببینم. افشین کمی پایین آوردش. خوب نگاهش کردم. به نظر درام می آمد. تئاتر.. دو نفره.. تجربه جالبی بود! با ذوق به افشین نگاه کردم. - بریم؟! برگه را تا کرد و توی جیبش گذاشت. - آره خوبه! سوار ماشین که شدیم نگاهی دیگر به آدرس انداخت و حرکت کرد. 🍁به قلم ح.جعفری♡ 💜پرش به پارت اول: [ https://eitaa.com/mjholat/1398 ] 🚫هرگونه کپی از رمان ممنوع میباشد. 💠@mjholat 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
حالا مثلا ناز کنم، کوش خریدار؟!
گفت و گوم با خانوادم محدود شده به: - همه ی اینا خرج اضافست میخواید حساب کنم با همینا چه کارا که نمی‌تونیم بکنیم؟!!
وقتی این متن احساسی: - کاش دندان پزشکی بود که تو را همچون دندان کرم‌خوره می‌کشید(: ایده این متن ضد انسانی رو بهم داد :/ - کاش قصابی بود، که تو را نذر بهتر شدن حالم سر می‌برید :)
- ولی کاش بابا ها و داداشا میفهمیدن گفتن یه "چقدر خوشگل شدی" به دختری که دو ساعت جلوی آینه بوده و با مدل موهاش و ست لباسش کلی کلنجار رفته، بعد تلاش میکنه خیلی عادی از اتاق بیاد بیرون😗 چقدر ذوق زدش میکنه😍✨ حتی اگر دندونای فک بالاش و بیاره رو فک پایینش بگه: - برا خودم تیپ زدم، اصن کی از تو نظر خواست؟!😂💔 ولی تو دلش قند آب میشه☺️! شما ناامید نشید. محض رضای خدا زبون و بازم بجنبونید😁 <مجہولات>
آدما رو بخاطر غرورشون دوست نداشته باشید. چون بعد از اونکه باهاشون صمیمی بشید، اولین چیزی که در مواجهه با شما کنار میزارن همون غرورِ جذابشونه! و نامردیه که بگید چون دیگه مثل سابق مغرور جذاب نیستی کنارت میزارم :)) <مجہولات>
باز خوبه شما نمی‌دونید به حرف دل گوش کنید یا راه عقل و برید.. من وقتی تو مسئله ای گیر میکنم اصلا نمیتونم تشخیص بدم کدوم حرف دلمه کدوم راه عقلم😂! <مجہولات>
همه کس فکر تو اند، هیچ کس جای تو نه! <مجہولات>
آشوب دلم و فقط پشت خنده های الکی و جک ساختنام میتونم پنهان کنم ، یا شاید یه خورده فراموش کنم ! یه وقتا که زیاد طناز ميشم ، از آدمای قدیمی سراغ میگیرم .. یعنی فقط میخوام از خودم و خیالاتم فرار کنم ! همین . <مجہولات>
ولی هیچی بدتر از پر پر زدن گوشه پلک پایین نیست . قشنگ میفهمی دنیا رو سرت آواره و جز محکم نگه داشتنش کاری از دستت بر نمیاد !