مجهولات
آره خلاصه الان سیندرلای قصهتون دو ماهه منتظره سایز ۳۷،۳۶ کتونی موردنظرش بیاد 😐🤦🏻
اون کتونی موردنظرم هنوزم سایز من نبود
و قسمت بود مشابهش رو از همدان بگیرم🥲
♦️نهم مرداد ۱۲۸۸ یکی از عجیب ترین حوادث تاریخ ایران بوقوع پیوست
♻️ پس با هم این حادثه تکان دهنده رو مرور میکنیم تا اگاه شویم و نه عبرت ایندگان
‼️روایتی غریب و سوزناک از وقایع بعد از شهادت شیخ فضل الله نوری (۹ مرداد ۱۲۸۸)، کیفیت غسل و کفن و دفن ...😭😥‼️
در اثر تلاطم و طوفان یک مرتبه طناب از گردن آقا پاره شد و نعش به زمین افتاد
جنازه را آوردند توی حیاط نظمیه مقابل در حیاط روی یک نیمکت گذاشتند جمعیت کثیری ریخت توی حیاط محشری برپا شد مثل مور و ملخ از سر و کول هم بالا می رفتند همه می خواستند خود را به جنازه برسانند دور نعش را گرفتند و آنقدر با قنداق تفنگ و لگد به نعش زدند که خونابه از سر و صورت و دماغ و دهانش روی گونه ها و محاسنش سرازیر شد . هر که هر چه در دست داشت میزد آنهایی هم که دستشون به نعش نمیرسید تف می انداختند
به همه مقدسات قسم که در این ساعت گودال قتلگاه را به چشم خودم دیدم یک مرتبه دیدم یک نفر از سران مجاهدین مرد تنومند و چهارشانه بود وارد حیاط نظمیه شد غریبه بود جلو آمد بالای جنازه ایستاد جلوی همه دکمه های شلوارش را باز کرد و روبروی اینهمه چشم شُر شُر به سر و صورت آقا شاشید!
▪️تحویل جنازه
عده ای از صاحب نفوذها یپرم ارمنی را از عواقب سوزاندن نعش شیخ و تحویل ندادن می ترسانند . یپرم راضی میشود و می گوید : بسیار خوب ... به نظمیه تلفون کنید که لاشه را به صاحبانش رد کنند. سه نفر از بستگان شیخ شهید و سه نفر از نوکر هایش توی آن تاریکی توپخانه در گوشهای با یک تابوت منتظر تحویل جنازه بودند. آقا لخت و عور آن گوشه همینطور افتاده بود لا اله الا الله جنازه را در تابوت گذاشتیم و با دو مجاهد ما را راهی کردند.
▪️جنازه را وارد حیاط خلوت خانه شیخ کردند. شیخ ابراهیم نوری از شاگردان شیخ جنازه را غسل داد.
بعد کفن کردیم و بردیم در اطاق پنج دری میان دو حیاط کوچک پنهان کردیم.
سر مجاهد ها را گرم کردیم. بعد تابوت را با سنگ و کلوخ و پوشال و پوشاک پر و سنگین کردیم.
یک لحاف هم تا کرده روی آن کشیدیم تابوت قلابی را با آن دو نگهبان سر قبر آقا فرستادیم. متولی قبرستان که در جریان بود مثلاً نعش را دفن کردو آن دو نگهبان با تابوت به نظمیه برگشتند.
صبح اوستا اکبر معمار آمد و درهای اطاق پنج دری را تیغه کردیم و رویش را گچکاری کردیم.
♦️دو ماه بعد از شهادت شیخ در اتاق پنج دری را شکافتیم جنازه در آن هوای گرم همانطور تر و تازه مانده بود. جنازه را از آنجا برداشتیم و به اتاقی دیگر آن سوی حیاط منتقل کردیم و دوباره تیغه کردیم.
🏴 کم کم مردم فهمیدند که نعش شیخ نوری در خانه است می آمدند پشتدیوار فاتحه می خواندند و می رفتند. از گوشه و کنار پیغام میدادند امامزاده درست کردید؟! ۱۸ ماه از شهادت شیخ گذشته بود. بازاری ها بخیال میافتند دیوار را بشکافند و جنازه را برداشته دورشهر بیفتند و وااسلاما و واحسینا راه بیندازند. پیراهن عثمان برای مقصد خودشان.
🕌حاج میرزا عبدالله سبوحی واعظ میگوید یک روز زمستانی خانم شیخ مرا خواست. دیدم زار زار گریه میکند گفت دیشب مرحوم آقا رو خواب دیدم که خیلی خوش و خندان بود ولی من گریه میکردم آقا به من گفت گریه نکن همان بلاهایی را که سر سیدالشهدا آوردند ، سر من هم آوردند. اینها می خواهند نعش مرا در بیاورند زود آن را به قم بفرست.
همان شب تیغه را شکافتیم و نعش را در آوردیم. با اینکه دو تابستان از آن گذشته بود و جایش هم نمناک بود اما جسد پس از ۱۸ ماه همانطور تر و تازه مانده بود فقط کفن کمی زرد شده بود به دستور خانم دوباره کفن کردیم و نمد پیچ نمودیم به مسجد یونس خان بردیم و صبح به اسم یک طلبه که مرده آنرا با درشکه به امامزاده عبدالله بردیم و صبح جنازه را با دلیجان به طرف حضرت معصومه حرکت دادیم.
شیخ شهید در زمان حیات خود در صحن مطهر برای خودش مقبرهای تهیه کرده بود و به سید موسی متولی آن گفته بود این زمین نکره یک روز معرفه خواهد شد
نزدیک قم کاغذ به متولی نوشتیم که زنی از خاندان شیخ فوت کرده می خواهیم در مقبره شیخ دفنش کنیم و به هادی پسر شیخ سپردیم در هنگام دفن جلو نیاید تا فکر کنند واقعا میت زن است و قضیه لو نرود. شب جنازه در مقبره ماند صبح خیلی سریع قبری به حد نصاب شرعی کندیم و با مهر تربتی که خانم داده بود جنازه را درون قبر گذاشتیم نعش پس از ۱۸ ماه کمترین بوی عفونتی نداشت.
و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون.
این آیه ای است که روی قبر شهید حاج شیخ فضل الله نوری نوشته شده است .
📗کتاب سرّ دار به قلم تندرکیا نوه شیخ شهید& نشر صبح ۱۳۸۹/ چاپ سوم - ص ۵۲
مجهولات
اون کتونی موردنظرم هنوزم سایز من نبود و قسمت بود مشابهش رو از همدان بگیرم🥲
رنگ بهترش ۵۰ تومن ارزونتر تو باسلام بود. نفس عمیق بکش دختر. به کتفت! بهرحال تو که قرار نبود هیچوقت خرید اینترنتی بکنی؟ هزینه پستش؟ اصلا سایز پای تو رو داره؟
شما ام وقتی خیلی درباره چیزی فکر میکنید یا اضطرابشو دارید مدام دستشوییتون میگیره یا فقط من اینجوریام؟!
مجهولات
اون کتونی موردنظرم هنوزم سایز من نبود و قسمت بود مشابهش رو از همدان بگیرم🥲
دخترم امیدوارم مثل برادرت قوی باشی!
یه نکته خیلی بامزه که تو همدان وجود داشت،
این بود که سنگ مرمر مثل نقل و نبات ریخته بود😂✨
یعنی کف پارکها و بوستانها، کلا از سنگ!
صندلیها: از سنگ!
کل کل مقبره بوعلیسینا(دیوار ها و کف و بنا و سقف و
حوض و صندلیها و باغچه و...) همه از سنگ!
اورت بودنشون تو استفاده از سنگ برای
قبور شهدا رو هم مشاهده میکنید!
دیگه چیا؟
آها! حتی جدولای تو خیابونم از سنگ مرمر بود😄!
نه سیمانی..
یهجورایی مطمئن شدم یه معدن سنگ مرمر خفن داره همدان!
مورد جالب بعدی هم این بود که
کل بنا و فضا و بوستان و ورودی
دو مقبره باباطاهر و شیخالرئیس،
در دو میدان بزرگ به اسم خودشون بود!
خیلی جالب بود...
و حالا حول اون میدانها چند خیابان و بلوار بزرگ...
🔵 مستضعفین بیروایت
مقایسه اتفاق نارنجستان شیراز و سپیده رشنو
وقتی سپیده رشنو در اتوبوس داشت آن دختر چادری را با کلمات و حرکاتش تکهپاره میکرد و آن دختر چادری برای او، خط و نشان میکشید که فیلمش را میدهد دست بچههای بالا، اتفاق عجیبی افتاد. احسان عبدی پور یک رشتهاستوری دربارهٔ رشنو منتشر کرد. این رشتهاستوری برای خیلیها که سایت پی اس ارنا را نمیخواندند و اسم سپیده رشنو را جزو نویسندگانش ندیده بودند، اولین مواجهه و شناخت از رشنو را رقم زد. عبدیپور استادتمام روایت است. با آن قلم صیقلی، از هنردوستی و هنرمندی و تلاش شبانهروزی رشنو برای شروع کسبوکار خودش گفته بود و ضمن اظهار حیرت، نوشته بود نمیداند خشم رشنو از کجا آمده و این دختر خیلی ظریفتر و لطیفتر از این حرفهاست. خلاصه کنم. در روایت عبدیپور، رشنو طرف مظلوم و بیکس ماجرا بود، انگار که دختری که با چنگ و دندان در اتوبوس به جان یک محجبه افتاده، یکی دیگر باشد.
🔻بعد، مصاحبهٔ رشنو بعد از دستگیری در صداوسیما پخش شد، با صورت رنگپریده، حجابی متفاوت و رنگی کبود بر گونه، انگار آن دختر با موهای افشان و رژ سرخ بر لبها، یکی دیگر بوده. بعد، ما با حیرت و خشم و تأسف به هم نگاه کردیم و برای بار هزارم باورمان نشد این حجم از جهل و نابلدی و دیوانگی در رسانهٔ ملی را که همه به پای حاکمیت فاکتور میشود.
🔻یک زن چادری با دختر نوجوانش که آن هم چادریست، به خانم بیحجابی تذکر حجاب داده. شوهر زن، مثل گرگ، جهیده سمت زن و صورتش و چادرش. دختر زن ضجه میزند: #مامانمو_نزنید . یک زن بیحجاب که معلوم نیست زن مرد است یا عابر پیاده، به کمک مرد میآید تا زن چادری بیشتر کتک بخورد. یکی داد میزند: «بسه! کشتیش!» و مرد نعره میکشد و ضربه میزند.
🔻زن. زن چادری. همین. او شناس ما نیست. اسمش را نمیدانیم. قبل و بعد ماجرا را نمیدانیم. میدانیم حاکمیت نباید میگذاشت دعوا به سطح مردم با مردم برسد. میدانیم نباید بار نهی از منکر را به دوش مردم میانداخت که قانون الکن مبهم، برای هیچکدامشان روشن نیست و کسی زحمت نکشیده روشنش کند… میدانیم، اما نمیدانیم بر این زن چادری که مادر است چه گذشته که جلوی چشم دخترش، نتوانسته در مقابل حرام الهی سکوت کند و بیتفاوت بماند و بیم جان را پس زده و تذکر داده.
🔻ما روایت نداریم.
کسی ما را روایت نمیکند.
کسی از پیش و پس عمر ما برای بقیه نمیگوید که روز واقعه، درست فهم شود.
ما چشمرنگی نیستیم. ما حتی سیاهپوست هم نیستیم که دنیا با پز برابری نژادی هوایمان را بگیرد. ما آن زن چادری هستیم که اشکهایش را برای روضهٔ کوچهٔ بنیهاشم نگه میدارد.
✍ پرستو علی عسگر نجاد
#حسین_دارابی | عضوشوید 👇
http://eitaa.com/joinchat/443940864Cf192df24f0