eitaa logo
موج خروشان
1.5هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
1.3هزار ویدیو
47 فایل
کانون فرهنگی تبلیغی موج خروشان شناسه سازمان تبلیغات: ۳۲۶۰۱۰۰۶۳ #همسرداری #حاج_قاسم #تربیت_فرزند #مبانی_فرایند_انقلاب پشتیبانی: ۰۹۱۰۷۷۴۷۵۲۱ https://rubika.ir/mjkh_ir ثبت نام و نوبت مشاوره دینی @mjkhir مدیر: @ehfakh
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👨‍👩‍👧‍👦سری نکته‌های ⭕️دختر ۶ سال به بالا بر دامن مرد نامحرم ننشیند. ⚠️همچنین از بوسیدن و بوسیده شدن توسط مرد نامحرم پرهیز شود. 🆔 @mjkh_ir برای رشد تفکر
🔰سلسله عکس نوشتهای عکسنوشت5⃣ لطفا در نشر آن سهیم باشید🙏 🆔 @mjkh_ir برای رشد تفکر
👨‍👩‍👧‍👦سری نکته‌های 💠 انس با قرآن و نماز برای پرهیز از زشتی ها و اعمال ناپسند... 🌐از خردسالی و کودکی فرزند را به نماز و قرآن عادت دهید. همین نماز و قرآن انسان را از بسیاری پلیدی ها و منکرات باز می‌دارد 🔶عادت دادن به نماز با دستور ممکن نیست، بلکه خود پدرومادر باید پایبند باشند تا فرزند از آنها تقلید کند... 🆔 @mjkh_ir برای رشد تفکر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰سلسله عکس نوشتهای عکسنوشت6⃣ لطفا در نشر آن سهیم باشید🙏 🆔 @mjkh_ir برای رشد تفکر
👨‍👩‍👧‍👦سری نکته‌های 💠 انس با قرآن و نماز برای پرهیز از زشتی ها و اعمال ناپسند... 🌐از خردسالی و کودکی فرزند را به نماز و قرآن عادت دهید. همین نماز و قرآن انسان را از بسیاری پلیدی ها و منکرات باز می‌دارد 🔶عادت دادن به نماز با دستور ممکن نیست، بلکه خود پدرومادر باید پایبند باشند تا فرزند از آنها تقلید کند... 🆔 @mjkh_ir برای رشد تفکر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جان شیعه 🏮 در وضوخانه مسجد، وضو گرفتم و مقابل آیینه چادر بندری‌ام را محکم دور سرم پیچیده و مرتب کردم. به نظرم صورتم نشسته در طراوت رطوبت وضو، زیبایی دیگری پیدا کرده بود. حال خوشی که تا پایان نماز همراهم بود و این شب جمعه را هم مثل هر شب جمعه دیگری برایم نورانی می‌کرد. 👳🏻‍♂️ سخنان بعد از نماز مغرب امام جماعت مسجد، در محکومیت جنایات گروه‌های تروریستی در سوریه در قتل زنان و کودکان و همچنین اعلام برائت از این گروه‌ها بود. 😖 شیخ محمد با حالتی دردمندانه از فتنه‌ی عجیبی سخن می‌گفت که در جهان اسلام ریشه دوانده و به شیعه و سُنی رحم نمی‌کند. 😞 با شنیدن سخنان او تمام تصاویری که از وحشیگری‌های آنها در اخبار دیده و شنیده بودم، برابر چشمانم جان گرفت و دلم را به قدری به درد آورد که اشک در چشمانم حلقه زد و نجات همه مسلمانان را عاجزانه از خدا طلب کردم. ادامه دارد ... 🆔 @mjkh_ir برای رشد تفکر
جان شیعه 😑 در مسیر برگشت به سمت خانه، عبدالله متأثر از سخنان شیخ محمد، بیشتر از حوادث سوریه و آلوده بودن دست اسرائیل و آمریکا به خون مسلمانان می‌گفت. سرِ کوچه که رسیدیم، با نگاهش به انتهای کوچه دقیق شد و با صدایی مردد پرسید: «اون مجید نیس؟» که در تاریکی شب، زیر تابش نور زرد چراغ‌ها، آقای عادلی را مقابل در خانه‌مان دیدم و پیش از آنکه چیزی بگویم، عبدالله پاسخ خودش را داد: «آره، مجیده.» 😌 بی‌آنکه بخواهم قدم‌هایم را آهسته کردم تا پیش از رسیدن ما، وارد خانه شده و با هم برخوردی نداشته باشیم، ولی عبدالله گام‌هایش را سرعت بخشید که به همین چند ماه حضور آقای عادلی در این خانه، حسابی با هم رفیق شده بودند. 🧔 آقای عادلی همچنانکه کلید را در قفلِ در حرکت می‌داد، به طور اتفاقی سرش را چرخاند و ما را در نیمه کوچه دید، دستش از کلید جدا شد و منتظر رسیدن ما ایستاد. 🌴 ای کاش می‌شد این لحظات را از کتاب طولانی زمان حذف کرد که برایم سخت بود طول کوچه‌ای بلند را طی کنم در حالیکه او منتظر، رو به ما ایستاده بود و شاید خدا احساس قلبی‌ام را به دلش الهام کرد که پس از چند لحظه سرش را به زیر انداخت. عبدالله زودتر از من خودش را به او رساند و به گرمی دست یکدیگر را فشردند. ادامه دارد ... 🆔 @mjkh_ir برای رشد تفکر
🔰سلسله عکس نوشتهای عکسنوشت7️⃣ لطفا در نشر آن سهیم باشید🙏 🆔 @mjkh_ir برای رشد تفکر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❇️ سری نکته‌های ⭕️در محیطهای خلوت فرزندان خود را تنها یا با فرد دیگری آزاد نگذارید 🔺خصوصا خواهر و برادر 🔸حتما به گونه ای باشد که توان نظارت برآنها را داشته باشید (مثلا دراتاق باز باشد) 🔴اگر هم به هر دلیل مجبور شدید و تنها گذاشتید مدت زمان آن کوتاه باشد. 🆔 @mjkh_ir برای رشد تفکر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جان شیعه 🙎‍♀️ نگاهم به قدر یک چشم بر هم نهادن بر چشمانش افتاد و او در همین مجال کوتاه سلام کرد. پاسخ سلامش را به سلامی کوتاه دادم و خودم را به کناری کشیدم، اما در همان یک لحظه دیدم به مناسبت شب اول محرم، پیراهن سیاه به تن کرده و صورتش را مثل همیشه اصلاح نکرده است. 🌟 با ظاهری آرام سرم را پایین انداخته و به روی خودم نمی‌آوردم در دلم چه غوغایی به پا شده که دستانم آشکارا می‌لرزید. 🎈 او همسایه ما بود و دیدارش در مقابل خانه، اتفاق عجیبی نبود، ولی برای من که تمام ساحل را با خیال تشرف او به مذهب اهل تسنن قدم زده و تا مسجد گوشم به انعکاس روحیاتش بود، این دیدار شبیه جان گرفتن انسان خیالم برابر چشمانم بود. ادامه دارد ... 🆔 @mjkh_ir برای رشد تفکر
🔰سلسله عکس نوشتهای عکسنوشت8⃣ لطفا در نشر آن سهیم باشید🙏 🆔 @mjkh_ir برای رشد تفکر
💑 نکته‌های ناب ⚠️زن و شوهر از مسخره کردن یکدیگر و گفتن سخنان طعنه آمیز و دو پهلو جداً پرهیز کنند. ⭕️طعنه و نیش و کنایه، از توهین و اهانت مستقیم اثر روانی بیشتری دارد... 🆔 @mjkh_ir برای رشد تفکر
🔰سلسله عکس نوشتهای عکسنوشت9⃣ لطفا در نشر آن سهیم باشید🙏 🆔 @mjkh_ir برای رشد تفکر
💑 نکته های ناب 💠واقع بینی و تحمل نظر مخالف از همسر خود انتظار نداشته باشید كه با تمام ایده‌ها، افكار و کارهای شما موافق باشد و آنها را تحسین كند.... 🔻واقع بین باشید و به او اجازه دهید كه نظرش را هر چند كه برخلاف میل شما باشد، بیان کند. 🆔 @mjkh_ir برای رشد تفکر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جان شیعه 🍃 نگاه لبریز حسرتم به کلیدهایی که در دست هر دوی آنها بازی می‌کرد، خیره مانده و آرزو می‌کردم یکی از آن کلیدها دست من بود تا زودتر وارد خانه شده و از این معرکه پُر شور و احساس بگریزم که بلاخره انتظارم به سر آمد. 🔑 قدری با هم گَپ زدند و اینبار به جای او، عبدالله کلید در قفلِ در انداخت و در را گشود. در مقابل تعارف عبدالله، خود را عقب کشید تا ابتدا ما وارد شویم و پشت سر ما به داخل حیاط آمد. با ورود به حیاط دیگر معطل نکرده و درحالی که آنها هنوز با هم صحبت می‌کردند، داخل ساختمان شدم. 🎈 چند ساعتی که تا آخر شب در کنار خانواده به صرف شام و گپ و گفت گذشت، برای من که دیگر با خودم هم غریبه شده بودم، به سختی سپری می‌شد تا هنگام خواب که بلاخره در کنج اتاقم خلوتی یافتم. 🎀 دیگر من بودم و یک احساس گناه بزرگ! خوب می‌فهمیدم در قلبم خبرهایی شده که خیلی هم از آن بی‌خبر نبودم. خیال او بی‌بهانه و با بهانه، گاه و بیگاه از دیوارهای بلند قلبم که تا به حال برای احدی گشوده نشده بود، سرک می‌کشید و در میدان فراخ احساسم چرخی می‌زد و بی‌اجازه ناپدید می‌شد، چنان که بی‌اجازه وارد شده بود و این همان احساس خطرناکی بود که مرا می‌ترساند. ادامه دارد ... 🆔 @mjkh_ir برای رشد تفکر