eitaa logo
موج خروشان
1.5هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
1.3هزار ویدیو
47 فایل
کانون فرهنگی تبلیغی موج خروشان شناسه سازمان تبلیغات: ۳۲۶۰۱۰۰۶۳ #همسرداری #حاج_قاسم #تربیت_فرزند #مبانی_فرایند_انقلاب پشتیبانی: ۰۹۱۰۷۷۴۷۵۲۱ https://rubika.ir/mjkh_ir ثبت نام و نوبت مشاوره دینی @mjkhir مدیر: @ehfakh
مشاهده در ایتا
دانلود
در تقويم انتظار، همه فصل ها از عطر بهاري مهدي (عج) متبرک است. نوروز منتظران روزي است که از شب نيمه شعبان آغاز مي شود. انتظار، فاصله اي است ميان دو جمعه: جمعه ولادت و جمعه ظهور. بهار، همه طراوتش را مديون يک گل است: گل زيباي نرگس. اگر سختي زمستان غيبت نبود، شوق آمدن بهار عدالت معنا نداشت. 🆔 @mjkh_ir برای رشد تفکر
🌟 خورشید نیمه شعبان 🍃 سلام بر مهدی(ع)، خورشید جان ها و امید انسان ها. مهدی(ع)، یادگار پیامبران، خلاصه ابراهیم، عصاره محمد، احیا و زنده کننده سنت هاست. ⭐️ نیمه شعبان، مطلع خورشید فروزان مهدی(ع) در ظلمت تاریخ است. پیروان قائم آل محمد(ع) همچون او اهل قیام و انقلابند. 💫 مهدی(عج)، کعبه مقصود و قبله موعود امت هاست. غیبت کبرا، دوره آزمایش منتظران راستین حضرت مهدی(ع) است. 💥 وقتی نیمه شعبان می رسد، گلواژه های «انتظار»، «ظهور»، «فرج»، «حکومت جهانی»، «قسط و عدل»، «دیدار» و «مهدی» می شکفد. 🌴 نیمه شعبان، عید منتظران وراثت زمین برای مستضعفان و شکست سلطه های جبّاران است. نیمه شعبان، افروختن چراغ شوق در دل شیعیان و امید بخشیدن به محرومان است. 🆔 @mjkh_ir برای رشد تفکر
ای منتظران گنج نهان می آید آرامش جان عاشقان می آید بر بام سحر طلایه داران ظهور گفتند که صاحب الزمان می آید . . . روزی در برگه تقویم خواهند نگاشت تعطیل رسمی – روز ظهور حضرت ولی‌عصر«ع» تفعل زدم نیمه ی شب به قرآن / کتابی که از وحی شیرازه دارد برای دلم آیه ی صبر آمد ولی نازنین ،صبر ، اندازه دارد . . . (اللهم عجل لولیک الفرج) (عج) 🆔 @mjkh_ir برای رشد تفکر
امام زمان از زبان امام زمان.pdf
2.83M
🌹 عید بر شما مبارک🌹 🌼این آلبوم کوچک حاوی عبارت هایی است که امام زمان (عج الله تعالی فرجه الشریف) در نامه‌هایی که برای دوستان و نوابشان فرستاده‌اند، در مورد خودشان فرموده‌اند. 🌸امید است قدمی باشد در راه رضایت ایشان 👈 لطفا در نشر این فایل هم ما را یاری کنید. 🙏 ✴️ارسالی اعضا 🆔 @mjkh_ir برای رشد تفکر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
13.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎙پادکست کوتاه 🔴 تا حالا با پُرسشِ پُر تکرِار زیر مواجه شدید؟ ➖ ما چه کاری می‌تونیم برای امام زمان(عج) انجام بدیم؟ ➖ امروز بزرگ‌ترین کمک به امام زمان(عج) چه کاری است؟ 🔹استاد پناهیان ➖انصار المهدی باشیم 🆔 @mjkh_ir برای رشد تفکر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جان شیعه مادر که از شنیدن خبر کشته شدن تعدادی انسان بی‌گناه سخت ناراحت شده بود، نفس بلندی کشید، سپس رو به من کرد و گفت: «الهه جان! خیلی باد و خاک شده. پاشو برو لباس‌ها رو جمع کن.» از جا بلند شدم و چادرم را از روی چوب لباسی برداشتم که همزمان عبدالله هم نیم خیز شد و تعارف کرد: «می‌خوای من برم؟» و من با گفتن «نه، خودم میرم!» چادرم را سر کردم و از اتاق بیرون رفتم. در را پشت سرم بستم و به سمت راهرو چرخیدم که دیدم آقای عادلی با ظرف شله زردی که در دستانش قرار داشت، مردد روی پله اول راه پله ایستاده است. با دیدن من با دستپاچگی سلام کرد و از روی پله پایین آمد. جواب سلامش را زیر لب دادم و خواستم به سمت حیاط بروم که صدایم کرد: «ببخشید...» روی پاشنه پا به سمتش چرخیدم. سرش را پایین انداخت و با صدایی که از پشت پرده شرم و حیا بیرون نمی‌آمد، آغاز کرد: «معذرت می‌خوام، الآن که از سر کار بر می‌گشتم یه جا داشت نذری می‌داد من می‌دونم شما اهل سنت هستید ولی...» مانده بودم چه می‌خواهد بگوید و او همچنانکه چشمش به زمین بود، با لحنی گرم و شیرین زمزمه کرد: «ولی این نذری رو به نیت شما گرفتم.» سپس لبخندی زد و در حالی که ظرف را به سمتم می‌گرفت، ادامه داد: «بفرمایید!» نگاهم به دستش که ظرف شله زرد را مقابلم نگه داشته و آشکارا می‌لرزید، ثابت ماند که دستم را از زیر چادر بیرون آورده و ظرف را از دستش گرفتم. به قدری تحت اضطراب قرار گرفته بود که فرصت نداد تشکر کنم و با گفتن «سلام برسونید!» راهِ پله‌ها را در پیش گرفت و به سرعت بالا رفت. در حیرت رفتار شتابزده‌اش مانده بودم و در خیال غذای نذری که به نیت من گرفته بود و با همان حال دوباره به اتاق بازگشتم. ادامه دارد ... 🆔 @mjkh_ir برای رشد تفکر
👩‍❤️‍👩نکته های ناب ✅نظافت فردی؛ نکته ای ساده و در عین حال با اهمیت 🔹خود را در برابر همسرتان آراسته و پاکیزه و جالب توجّه نگه دارید و از پریشانی و نامرتبی بپرهیزید. 🆔 @mjkh_ir برای رشد تفکر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جان شیعه عبدالله با دیدن من، چشمانش از تعجب گشاد شد و با خنده پرسید: «رفتی لباس‌ها رو جمع کنی یا نذری بگیری؟» با این حرف او، مادر و پدر هم به سمتم رو گرداندند که پاسخ دادم: « نه... آقای عادلی تو راهرو منو دید و اینو داد.» پدر بی‌اعتنا سرش را برگرداند و باز به صفحه تلویزیون خیره شد و مادر که با زیرکی مادرانه‌اش حالم را خوب فهمیده بود، سؤال کرد: «خُب چرا رنگت پریده مادرجون؟!!!» از کلام مادر پیدا بود که این ملاقات کوتاه و عمیق، دل مرا هم به اندازه دست او لرزانده که رنگ از رخم پریده است. ظرف را روی میز آشپزخانه گذاشتم و برای تبرئه قلبم که هنوز در پریشانی عجیبی می‌تپید، بهانه آوردم: «آخه تا در رو باز کردم، یه دفعه دیدمش، ترسیدم.» و برای فرار از نگاه عمیق مادر، به سمت در بازگشتم و از اتاق بیرون رفتم. وارد حیاط که شدم، به سرعت به سمت بند لباس‌ها رفتم. دست قدرتمند باد، شاخه‌های تنومند نخل‌ها را هم به بازی گرفته بود چه رسد به چند تکه لباس سبک که یکی از آنها هم بر اثر شدت وزش باد، کَنده شده و روی خاک باغچه افتاده بود. به سرعت لباس‌ها را جمع کردم و بی‌آنکه نگاهی به پنجره طبقه بالا بیندازم، به اتاق رفتم. وارد اتاق که شدم دیدم ظرف شله زرد، دست نخورده روی میز مانده است. ادامه دارد ... 🆔 @mjkh_ir برای رشد تفکر