eitaa logo
موج خروشان
1.4هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
1.3هزار ویدیو
47 فایل
کانون فرهنگی تبلیغی موج خروشان شناسه سازمان تبلیغات: ۳۲۶۰۱۰۰۶۳ #همسرداری #حاج_قاسم #تربیت_فرزند #مبانی_فرایند_انقلاب پشتیبانی: ۰۹۱۰۷۷۴۷۵۲۱ https://rubika.ir/mjkh_ir ثبت نام و نوبت مشاوره دینی @mjkhir مدیر: @ehfakh
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جان شیعه ساعتی به شِکوه‌های مظلومانه من و شنیدن‌های صبورانه او گذشت تا سرانجام طوفان گلایه‌ها و سیلاب اشک‌هایم آرام گرفت و نه اینکه نخواهم که دیگر توان سخن گفتن و اشکی برای گریستن نداشتم. به حالت نیمه هوش همانجا روی قالیچه پای تخت دراز کشیدم که مجید با سر انگشتش قطره اشکی را که روی گونه‌اش جاری شده بود، پاک کرد و با صدایی گرفته گفت: «الهه جان... پاشو روی تخت بخواب.» 🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰 و با گفتن این جمله دست زیر شانه و سرم گرفت و کمکم کرد تا بدن سُستم را از زمین کَندم و روی تخت دراز کشیدم و خودش از اتاق بیرون رفت. غیبتش چندان طولانی نشد که با یک لیوان شربت به اتاق بازگشت. کنارم لب تخت نشست و آهسته صدایم کرد: «الهه جان! رنگت پریده، یه کم از این شربت بخور.» ولی قفلی که به دهانم خورده بود، به این سادگی‌ها باز نمی‌شد که باز اشک از گوشه چشمان پف کرده‌ام جاری شد و با گریه پرسیدم: «مجید! حال مامانم خوب میشه؟» با نگاه مهربانش، چشمان به خون نشسته‌ام را نوازش می کرد و باز دلش آرام نمی شد که با کف هر دو دستش، اشک‌هایم را از روی گونه‌هایم پاک می‌کرد و با نوایی گرم و دلنشین دلداری‌ام می‌داد: «توکلت به خدا باشه الهه جان! ان شاء الله خوب میشه! غصه نخور عزیز دلم!» 💓💓💓💓💓💓💓💓💓💓💓 سپس برای لحظاتی ساکت شد و بعد با لحنی گرفته ادامه داد: «الهه جان! مامانت باید یه راه طولانی رو طی کنه تا درمان بشه. تو این راه همه باید کمکش کنیم و تو از همه بیشتر باید هواشو داشته باشی. تو نباید از خودت ضعف نشون بدی. باید با روحیه بالایی که داری به اونم امید بدی... » که صدای در خانه سخنش را ناتمام گذاشت. ادامه دارد ... 🆔 @mjkh_ir برای رشد تفکر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
5.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥺از میدان جنگ خبرهای نگران کننده ای به گوش می رسد🤐 🆔 @mjkh_ir برای رشد تفکر
❇️ باید احترام فرزندان در خانواده حفظ شود. فحاشی، داد و بیداد، توهین و تحقیر باعث تخریب شخصیتی فرزندتان و شکل‌گیری شخصیت نامطلوب و سرشار از خودکم‌بینی می‌شود. این شخصیت تا بزرگسالی همراهشان خواهد ماند. 🆔 @mjkh_ir برای رشد تفکر
🔆کودک باید خودش کشف و تجربه کند. لطفاً اجازه کسب تجربه به آنها بدهید✅ وقتی که روش بازی با یک اسباب بازی را به کودک نشان می‌دهیم یا یک راه حل فوری پیش پایش می‌گذاریم... در حقیقت با این کار او را از تجربه‌ای که در کشمکش با مشکلات بدست می‌آورد محروم می کنیم. 🆔 @mjkh_ir برای رشد تفکر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
5.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📖 السّلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الزَّمانِ... سلام بر تو ای مولایی که بر زمان احاطه داری... 📚 صحیفه رضویه، ص۵۴۱، زیارت امام زمان عج ⏳ ۹ روز مانده به نیمه‌ شعبان (آخرین جمعه‌ی قرن) 🆔 @mjkh_ir برای رشد تفکر
🕌🕌🕌 🕌🕌 🕌 🕋 راه دعوت فرزند به نماز 🍃 رفتار و حال خوب ما [مثل عبادت و نماز ما] ، وابسته به سبک زندگی [یعنی برنامه روزانه] ماست 💧 اگر بخواهم نمازم را سر وقت بخوانم باید همه کارهایم را سر وقت انجام بدهم! اگر بخواهم مؤدبانه بخوانم باید کلا آدم مؤدبی باشم، اگر بخواهم در نماز متوجه خدا باشم باید در کل زندگی متوجه خدا باشم. 🍃 مثلاً اگر می خواهی فرزندت برای نماز، منظم شود و دستور گوش بدهد، ده تا دستور دیگر برایش درست کن و بگو: نماز هم یکی از آنهاست! 💧 بچه ای که هرکاری دلش می خواهد انجام میدهد، وقتی با نماز «دستوری، تکراری و اجباری» مواجه می شود، نمی تواند تحمل کند. 🍃 بعضی ها میگویند: چه کار کنیم بچه مان نمازخوان بشود؟ مستقیماً روی نماز خواندنش فشار نیاور، بلکه روی برنامه ها و کارهای دیگرش مثل مرتب کردن اتاق، ورزش، غذاخوردن و... تأکید کن، 💧 وقتی اهل برنامه شد، نماز را هم به عنوان یک برنامه انجام می دهد! اما کسی که اهل برنامه نبود، نمی تواند برنامه نماز را انجام بدهد. 📚 🆔 @mjkh_ir برای رشد تفکر
1.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ببینید | سلامِ شهید به امام حسین علیه‌السلام 🆔 @mjkh_ir برای رشد تفکر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جان شیعه وحشتزده روی تخت نیم خیز شدم و پرسیدم: «نکنه مامان باشه؟ حتماً عبدالله بهش گفته...» مجید از لب تخت بلند شد و با گفتن «آروم باش الهه جان!» از اتاق بیرون رفت. روی تخت نشستم و با قلبی که طنین تپش‌هایش را به وضوح می‌شنیدم، گوش می‌کشیدم تا ببینم چه خبر شده که صدای گرفته عبدالله را شنیدم. چند کلمه‌ای با مجید صحبت کرد که درست نفهمیدم و پس از چند دقیقه با هم به اتاق آمدند. عبدالله با دیدن صورت پژمرده و خیس از اشکم، بغض کرد و همانجا در پاشنه در نشست. 😞😞😞😞😞😞😞😞😞😞😞😞😞😞 مجید کنار تختم زانو زد و سؤالی که در دل من آشوبی به پا کرده بود، از عبدالله پرسید: «به مامان گفتی؟» عبدالله سرش را پایین انداخت و زیر لب پاسخ داد: «نتونستم...» سپس سرش را بالا آورد و رو به من کرد:«الهه من نمی‌تونم! تو رو خدا کمکم کن...» با شنیدن این جمله، حلقه بی‌رمق اشکم باز جان گرفت و روی صورتم قدم گذاشت. ادامه دارد ... 🆔 @mjkh_ir برای رشد تفکر