eitaa logo
موج خروشان
1.4هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
1.3هزار ویدیو
47 فایل
کانون فرهنگی تبلیغی موج خروشان شناسه سازمان تبلیغات: ۳۲۶۰۱۰۰۶۳ #همسرداری #حاج_قاسم #تربیت_فرزند #مبانی_فرایند_انقلاب پشتیبانی: ۰۹۱۰۷۷۴۷۵۲۱ https://rubika.ir/mjkh_ir ثبت نام و نوبت مشاوره دینی @mjkhir مدیر: @ehfakh
مشاهده در ایتا
دانلود
خدایا فرج مهدی فاطمه را برسان 🤲💔😭 🆔 @mjkh_ir برای رشد تفکر
سلام امام زمانم ، مهدی جان 💔 دل‌نگرانی‌ام بابٺ تأخیر تو نیسٺ... میدانم می‌آیی... یوسف زهرا... دلم شور میزند برای خودم…! برای ثانیه‌ای که قرار میشود بیایی و من هنوز با تو قرن‌ها، فاصله دارم...😭 💕 🆔 @mjkh_ir برای رشد تفکر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دلنوشته: تقاص کدام گناه من است که نمی آیی ؟ ؟😭 تقصیر دلم چیست؟ این گونه غریبانه عاشقت شده... دلم برای دلم میسوزد... فراق دوریت دل را زمین گیر کرده است وچشمانم جواز باریدن گرفته اند،هی برای زلال شدنم میبارند... به گمانم اگر با این حال از دنیا بروم محشریان با من گریان شوند وسوال وجوابم به روز دیگری موکول شود...😭 بگو با دلتنگیت چگونه تا کنم؟ بیا....بیا....بخاطر زهرا ظهور کن😭 بیا...زمین در تب میسوزد واهالیش در سردر گمی.... پس ظهور کن... منتظرت می مانم💔😭 فیروزه ای 🆔 @mjkh_ir برای رشد تفکر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
منتظر این تیتر باشید... ♦️مهدی صاحب الزمان(عج) آمد خبـــرهای فـــوࢪی‌ مهم⇩⇩ 🆔 @mjkh_ir برای رشد تفکر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
01.mp3
زمان: حجم: 10M
10دقیقه‌ای ﴿أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج﴾ 🆔 @mjkh_ir برای رشد تفکر 🌺☘🌼🌸🌺🥀🍂🍃🌹🌷💐🌻🌾☘🌸🌼🌺🌻🌼🥀🥀🌹🌷💐🌾🍁🍂🍃🌹🥀🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جان شیعه نگاهم به مجید مانده بود که مادر با صدایی کم رمق پرسید: «الهه جان! از خونه چه خبر؟» به سمتش چرخیدم و همچنان که روی صندلی کنار تختش می‌نشستم، با لبخندی مهربان پاسخ دادم: «همه چی سر جاشه، حال همه هم خوبه! فقط همه دلشون برا شما تنگ شده! چند شب پیش ابراهیم و لعیا اومده بودن، ساجده خیلی بهانه شما رو می‌گرفت. لعیا می‌گفت هر دفعه که میخوان بیان ملاقات، ساجده التماس می‌کنه که اونم با خودشون بیارن.» ⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️ سپس دست سرد و نحیفش را میان انگشتانم گرفتم و با امیدواری ادامه دادم: «ان‌شاء‌الله این دفعه که اومدید خونه، دعوتشون می‌کنیم، بیان دور هم باشیم.» آهی کشید و گفت: «دلم برای بچه‌ها خیلی تنگ شده! بخصوص برای یوسف! تا این بچه به دنیا اومد، من اینجوری شدم و اصلاً فرصت نشد یه بار درست حسابی بغلش کنم.» از شنیدن این حرفش دلم غرق غم شد، ولی باز به روی خودم نیاوردم و با خنده‌ای کوتاه گفتم :«ان‌شاء‌الله این دوره هم تموم میشه و میاید خونه.» چقدر سخت بود شعله کشیدن‌های آتش دلم را پنهان کنم و به جای همه غم و غصه‌هایم، فقط لبخند بزنم. ادامه دارد ... 🆔 @mjkh_ir برای رشد تفکر